دومین دختر رفسنجانی، رئیس پیشین شورای مصلحت نظام که به طرز مشکوکی در استخر فرح غرق شد، در این رابطه اعتراف میکند: «از دیدگاه من فروپاشی محتوایی اتفاق افتاده است و تنها فروپاشی ظاهری و فیزیکی اتفاق نیفتاده است و خیلی احتمال میدهم که این اتفاق بیافتد».
دختر رفسنجانی که خود و خانوادهاش همواره بخش جداناپذیری از حاکمیت بودهاند، همچنان در تلاش است تا ولیفقیه را بهمانند "اسب چموشی" رام کرده و بدینسان نیروهای توسریخورده و به حاشیه راندهشده “حزبالله" را قدرتی دوباره بخشد.
اما وی “آگاهانه" انگشت بر دملی چرکین گذاشته و زخمی را در درون رژیم صدپاره ولایت بازکرده که تاکنون بهعنوان “خط قرمز" تعریف میشد. همچنین وی بدینسان خواسته یا ناخواسته بابیان این جملات مهر تائیدی بر عمق تنفر مردم از کلیت حاکمیت با تمامی باندهای قلابی آن زده است، زیرا فائزه هاشمی ازنظر سیاسی دارای گرایش "اصلاحطلبی" و از اعضای بنیانگذار "حزب کارگزاران سازندگی" و قسمخوردگان به قانون اساسی با محوریت “ولایتفقیه" بشمار میآید.
سخن از عمق تنفر مردم و تودههای بهجانآمده از بربریت ساری و جاری از سوی دیکتاتوری خونریز ولیفقیه میباشد که اکنون بدلیل سیاستهای مخرب خود، کشور را به لبه پرتگاه و سقوط کامل کشانده است.
زمانی که از سقوط سخن میگوئیم ، موضوع تنها به مسائل اقتصادی، معیشت و نان شب مردم برنمیگردد، بلکه در فلسفه وجودی خود، به معنایی بسیار عمیق، به عمق فاجعهای که اکنون در ایران به وقوع پیوسته، میباشد. سخن از عبور جامعه از فاجعهای بنام اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، محیط زیستی، اقتصادی، تجاری با اهرم فساد و غارت حکومتی است و رسیدن به مبارزات سیاسی و خلاصه هرآن چه که با شیرازههای حاکمیت رابطه تنگاتنگ دارند، میباشد.
همچنین این اعترافات در دوران پایانی یک دیکتاتور عنانگسیخته در حالی بیان میشود که رژیم آخوندی تمامی ظرفیتهای استراتژیک خود را به اتمام رسانده و کارتها و یا تدابیر اتاقهای فکر ولایت یا تمام سوز و یا در حال در صف سوختن قراردارند. یک نمونه آن نیز همان سوختن باند قلابی “اصلاحطلبان" و یا “مدره نمایان" است که مردم طی سال گذشته و بهکرات با شعار “دیگر تمامه ماجرا" بدرقه شایانی از آنان نمودهاند.
بر این منطق باید اذعان نمود که خامنهای از زمان بروی کار آمدن و شکل و قوام دادن به مقولهای بنام “ولایت" که ترجمان همان دیکتاتوری مذهبی است، بدلیل ضعف و ناتوانی در حلوفصل تضادهای پیچیده داخلی، منطقهای و بینالمللی، بدلیل سرکوب خونین داخلی و به دلیل سیاستهای مخرب راهبردی اکنون “تمام سوز" شده است.
جیغهای بنفش کارگزاران حکومت در نمایشات جمعه برای دفاع از “عمود خیمه نظام" تماماً ادلهای بر این واقعیت میباشند که چگونه “حنای ولایت" دیگر رنگ خود را در درون جامعه ازدستداده و هرآن چه که بنام حاکمیت مطرح است، تنها بر پایه سرکوب، تفتیش عقاید، زندان، شکنجه، اعدام، تروریسم و صدور بنیادگرایی با پمپاژ دلارهای نفتی استوار است.
بر این منطق است که باید نیاز رژیم به “تولید بحران" و “دشمنتراشی" های بچهگانه تعریف نمود. و باز بر این منطق است که خامنهای به همراه تمامی عوامل سرکوبگر در دیکتاتوری مطلقه ولایت، دیدند و تجربه کردند، که واقعیتی بنام “چرخش دوران" چگونه در داخل کشور به وقوع پیوسته است و همان مجاهدینی که تا دیروز اسیر و زیر رگبار موشکها و یا توطئههای ارتجاعی و استعماری و لیست گذاری بودند، چگونه پس از عزیمت بزرگ به آلبانی، اکنون با برپایی کانونهای شورشی، رعشه و طنین مرگ را برای حکومت جبار وی به صدا درآورده و پایان این نظام خونریز را بیمه کردهاند.
بهموازات این واقعیات باید همچنین افزود که حاکمیت طی یک سال گذشته و با اوجگیری قیام در شهرهای مختلف بهخوبی دریافت که این سیل خروشان خیالباز ایستادن را ندارد.
بر این منطق تمامی تلاش حاکمیت و دوایر مختلف سرکوب و اطلاعاتی در این مقطع بر جلوگیری از “رادیکالیزه شدن" اعتصابات و اعتراضات با امید بر “خرید وقت" متمرکزشده است.
خامنهای پیش از سقوط و بهمانند تمامی دیکتاتورها طعم “سوزاندن" تصویر و بنرهای خود را دید و چشید و با گوش خود فریاد “مرگ بر خامنهای" را بهکرات در شهرهای مختلف میهن شنید. این پیامی برآمده از عمق تنفر مردم به جان آمد با نیروی پیش تاز مجاهدین میباشد که صدالبته براستراتژی اصولی “سرنگونی کلیت نظام" استوارشده است.
اعتراف اخیر دختر رفسنجانی نیز ترجمان این واقعیت و این استراتژی مردمی است که شاید دیریا زود داشته باشد، اما هرگز سوخت و سوز نخواهد داشت.