نگارنده معتقد است که این منظر وچشم انداز تصویری که آمد، ابتدا به ساکن هیچ ارتباط بنیادی و جدی با صرف ایدئولوژی و طرزتفکر سیاسی یا دینی یا نژادی ندارد بل درابتدای امر برآمده ازخصلت های آدمی ست. خصلتها یا اکتسابی هستند یعنی از شرایط بیرونی ومحیطی فردند یا پایه های ژنتیکی دارند.
متأسفانه ماتریالیسم فلسفی غافل از اثرات و بروزات ژنتیکی، صرفاً روی تأثیرات شرایط سیاسی – اقتصادی محیط و خصلت های طبقاتی متمرکز شد و بنابراین به شناخت وجود وشخصیت بیرونی انسان اکتفا کرد. باید اضافه کرد که ماتریالیسم فلسفی در شناخت آدمی حتا به دست آوردهای روانشناسی هم بها نداد به طوریکه تا مدت های زیاد اتحاد شوروی سابق، علم ژنتیک را علم انحرافی سرمایه داری تبلیغ می کرد. زمانی به اهمیت آن پی برد که حد اقل دوسه دهه از غرب عقب مانده بود. برای آنکه مقوله فطرت یا خصوصیات ژنتیکی و وراثتی دراین بحث طولانی نشود، می توانیم دریک تقسیم بندی کلی و مجمل بگوییم: شخصیت باطن و شخصیت ظاهر. عده یی که متأسفانه تعدادشان زیاد نیست ظاهرو باطن شان یکی ست و بسیاری دوتا. قدما به تجربه این دو وجه را دریافته بودند. کلماتی مثل فطرت، ذات، سرشت، خمیره، جبلی و طینت، ماهیت و... بیانگر همین خصلتهای ژنتیکی بوده که آنها و زمان آنها درخور فهم علمی امروز نبوده است. آدم استعداد نقش آفرینی و چهره پردازی دارد. با کلمات می تواند فریب دهد، فریب بخورد و چنین است که زرنگ ها وهفت خط ها به راحتی می توانند گرگ یا مار و عقرب وزنبور نیش زن درون ناصاف خود را با کلمات و فیگورها از انظار ساده بین زودباور پوشیده بدارند.
نکته اساسی دراین رهگذر عدم توجه احزاب و سازمانهای سیاسی مترقی و مبارز به مقوله باطن آدمی بوده و هست. کافی ست درشرایط فراهم و مساعد و بی خطراجتماعی و سیاسی باظاهری آراسته و مستعد به سمت حزب یا سازمان بیایی تا برویت آغوش بگشایند. مطالعه تاریخی از مشروطه تا به امروز این حقیقت را آشکار می کند که عدم اصالتهای فردی، سد و مانع بزرگی برای پیروزی مبارزان راستین جان برکف بوده است که ضرباتش مهلک تراز هجوم ارتجاع حاکم داخلی ویا خارجی می بوده است. پژوهشگران سیاسی و اجتماعی ما به ویژه درگذشته بدین امر مهم توجه نکرده و نمی کنند. نتیجه تحقیقات این ایام هم این شده است که مردم به دلیل اخلاقشان مقصرند و تحقیق دیگر دفاع از مردم و مقصر قلمداد کردن حکومتها ست. کالبد شکافی و علت یابی های علمی هنوز دامن نگسترده است.
نگارنده به حکم آنکه پدر زحمتکشم از هفت تن مؤسسین حزب توده در شیراز بود، در سن سیزده سالگی به عضویت سازمان جوانان حزب درآمدم که در آستانه شانزده سالگی کودتای سیاه بیست وهشتم مرداد هزار و سیصد و سی و دو پیش آمد و از آن ببعد به آن حزب نزدیک نشدم اما همواره در بازجویی اطلاعات شهربانی، دادگاه نظامی، ساواک و کمیته مشترک شهربانی و ساواک نخستین سؤال را پیش رویم می گذاشتند : « شما در گذشته به اتهام عضویت درحزب توده تحت تعقیب قرار گرفته اید، جریان مشروح آن را بنویسید» ! هدف ازاین اشاره این است که بقدرخود آدمها و چیزها دیده ام در خور نگارش که هنوز حوصله آن را پیدا نکرده ام. شکست حزب توده که درآن زمان تنها حزب مترقی چپ بود فقط به خاطر وابستگی بخش تعیین کننده یی از رهبرانش به حزب کمونیست شوروی و آذربایجان شوروی نباید دید. حزب پر بود از آدمهای متظاهر یقه چاک دهنده کف برلب آورده که چون بحران واقعی و نه بحرانی رقیق مثل سال هزارو سیصد و بیست و هفت در رسید چنان از هم وارفت که باقیمانده اش را به رهبری «رفیق کیا» یعنی نوه شیخ فضل الله نوری در مقطع دجال دجالان روزگار، خمینی خونخوار دیدیم و بنا به سابقه تعجب نکردیم بلکه به دلاور جوان و یگانه یی بنام مسعود رجوی امید بستیم و لاغیر.
گناه مریم و مسعود این است که دست به ابتکاری تاریخی زدند که تا آن زمان و تا به امروز درتاریخ سیاسی ملل، مانندش را نمی توان یافت. مسعود و مریم دریافتند که دراین برهه سخت دشوار و پرمخاطره و هجوم و توطئه، ممکن نیست سازمان مجاهدین خلق را بدون یک خانه تکانی درون انسانی به مقاومت سرپا نگهداشت آنهم در تبعید و شرایط نامساعد و مزاحم بین المللی، آنهم در محاصره اپوزیسیون نماهای لژ نشین وخوش نشین خارج کشور وعدم درک و شناخت درست مبارزان از رژیم فاشیستی – مذهبی حاکم و جامعه یی که برای رهایی آن درتلاشند که شمشیر دوتیغه بردست گرفتند که هم رژیم را بزنند وهم جان و هستی برکف اپوزیسیون بزرگ آن. تنها آن انقلاب ایدئولوژیکی که درحقیقت یک انقلاب درون انسانی بود توانست سازمان مجاهدین خلق را تا به امروز فعالانه در صحنه نگهدارد. بیهوده نبوده و نیست که دشمن از ابتدا توپخانه اش را به سمت این دژ استوار نشانه رفت و شلیک کرد. رژیم می دانست که پاک نهادان جانباز صدیق دیگران را باید از سرراه بردارد تا دفع خطرکرده باشد. کسی که با شهید جاوید سعید سلطانپور از نزدیک آشنا و دمخور نبوده نمی تواند به عیار ناب انسانی او پی ببرد. من درنخستین دیدار و نشست یک روزه تشخیص دادم و دلم گواهی داد که با انسانی صادق و راستین روبرو هستم. افتخار آشنایی نزدیک با شکری پاکنژاد نداشتم اما می پرسم به چه گناه سعید را درجشن عروسی اش برداشتند و بردند و اعدام کردند؟ به چه گناه شکری را به چوبه تیرباران سپردند؟ مکاران ابلیسی حاکم درکار گلچینی خبره و وارد بودند. آنها از انسانهای مترقی پرانرژی با ایمان ترس و واهمه داشتند وهمچنان دارند. جامعه ما سیاسی و سیاسی کار و سیاسی نما و سیاست پیشه کم ندارد. آنچه کم داریم انسان و انسان واقعی ست. حضرت مولانا فرموده است : «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» این را مولانا از فیلسوف معروف یونان قدیم یعنی دیوژن دارد که روز روشن با چراغ در معابر آتن قدم می زد. معنی کار او و نقل مولانا واضح است، دنبال انسان گشتن. مگر مولانا در بیابان افسانه ها با دیو و ددها روبرو بود که تمنای انسان کرد؟ دیو و دد درحقیقت اکثرمردم همان روزگار خودش می بود. و عرفان و تصوف درجایی رشد و گسترش پیدا می کند که به دلیل حاکمیت جباران و فرهنگ آنان، مردم در ناچاری و عدم توانایی به جای ظالم می افتند به جان هم و چاپیدن هم. نیکان در چنین هنگامه یی مغبون و نامراد می مانند و بدسرشتان ظاهرپرداز موفق و مورد تأیید. حزب توده هم چنین عرصه یی شد. سیامک ها، مبشری ها، عطارد ها و وارتان و انوشه ها تا پای جان می روند و آل وآشغال ها می مانند تا در آینده تنور خمینی و خمینیسم را هیزم شوند. این اشاره ها می رود تا هم به هدفمندی، ایمان راسخ مسعود و مریم پی ببریم و هم دریچه یی از راز و رمز لازم انقلاب ایدئولوژیکی آنها. اگر هدف جدی نبود، اگر ایمان قاطع و مستحکم نبود، مسعود با آن میزان هوش سرشارش می توانست بی خطر جدی و سرزنش بی انصافانه این و آن؛ بزرگترین جمعیت سیاسی را دورخودش جمع کند و بنشیند به انتظار فرج و گشایشی از درون رژیم. چقدر باید بی انصاف بود و درگیر حسادت و تنگ نظری بود که ژرفا را ندید و با یک نگرش سطحی که با عادت ذهن متعارف سیاسی تکراری همخوانی ندارد، هیاهویی به راه انداخت که بهره اش فقط به جیب گل و گشاد دشمن مشترک ریخته خواهد شد و بس و نیز سردرگم کردن یک ملت عاصی منتظر.
در پروسه مبارزات سیاسی، عنصر مجاهد خلق پدیده یی ست نوین که بازشناخت آن امروزه بسیار لازم است. مجاهد خلق را نباید در دست دادن یا ندادن، در روسری داشتن ونداشتن وازاین قبیل محک زد. مجاهد خلق مذهبش را مال خودش می داند مثل یک چیز شخصی و مطلقاً آن را در پروسه و عرصه اجتماعی دخالت نمی دهد. او دروغ نمی گوید. بعد از گذشت سالیان، بچه ویا آنقدر خام و ناوارد نیست که دردنیای امروز نفهمد که چه می کند. گول خورده است یا هستی اش را بپای رهایی خلقش گذاشته است. قهرمانشهر اشرف امروزه الهامبخش گروهها و شخصیتهای لائیک و دموکرات عراق و منطقه و جهان اسلام مورد تهدید بنیادگرایی ست. با چه میزان از انصاف و مروت و سعه صدر می توان این را دید و فهمید و با چه میزان حب و بغض و رقابت و حسادت می توان براین واقعیت آشکار چشم پوشید و سکوت کرد؟
شخصیتهای دموکرات از حقوقدانان، وکلا، روزنامه نگاران، نویسندگان و... جهان عرب وخاصه عراق می بینند و ما نمی توانیم ببینیم تا به ارزش وجودی آن پی ببریم؟ یا اینکه می خواهیم با سکوتمان بگوییم که آن فرهیختگان و سیاستمداران تحصیلکرده دموکرات ضد بنیادگرایی در اشتباهند؟!! درپایان این نوشتار اضافه می کنم که یک مبارز راستین که از درد و رنج یک ملت در رنج و عذاب واقعی بسرمی برد، نمی کند آنچه را که به نحوی از انحا بتواند مورد سوء استفاده دشمن مشترک قرار بگیرد.