وقتی مدیر مسئول روزنامه رسالت اعتراف می کند که یکی از ویژگیهای این جنبش مسأله «جدایی دین از سیاست و سیاست منهای دین است» لابد به این امر اشراف کامل دارد که بسیاری از زنان و مردانی که به گفته وی «همه گونه خطر و ریسک» را می پذیرند در خانواده مذهبی تربیت شده و خود نیز نه بر اساس اصل ولایت فقیه که بر اساس وجدان خود اعتقادات مذهبی دارند، اما به جد خواستار جدایی دولت و آموزش عمومی از دین و مذهب هستند.
آقای نبوی با معرفی افرادی همچون مایکل لدین، ریچارد پرل، داگلاس فیث، مارک پالمر، مارتین ایندیک، کنت پولاکف، جان پل ولفوویتز و کاندولیزا رایس تلاش می کند با پر رنگ کردن عوامل خارجی مضمون اصلی جنبش بیشماران را که همان خواست آزادی است را پنهان نگهدارد. سید مرتضی نبوی به میشل فوکو که از نظر وی آدم منحرفی بوده استناد می کند و نتیجه می گیرد که «اگر کسی بتواند گفتمانی را در جامعه ترویج کند در پی این گفتمان یک جنبش رخ میدهد.» البته این که یک گفتمان می تواند به قدرت تبدیل شود حرف ویژه میشل فوکو نیست. بیش از صد سال قبل از وی مارکس گفت که نظریه هنگامی که فراگیر شود و به میان توده ها برود به نیروی مادی تبدیل می شود. بدون تردید قبل از مارکس و میشل فوکو هم دیگرانی بوده اند که به این حقیقت آگاه بوده اند. کشیدن پای تعدادی از نطریه پردازان و سیاستمداران غرب به میدانی ای که مشخصات و مختصات آن اساسا با عوامل داخلی باید تعریف شود نه فقط کار هوشمندانه ای نیست بلکه یک فرار به جلو است. آقای نبوی به خوبی می داند که یک نظریه در هر عرصه ای نمی تواند در چارچوب مرز معینی محدود شود. مگر نظریه آیت الله خمینی در مورد صدور انقلاب اسلامی که البته پیشتر کسانی چون آشیخ فضل الله نوری و آیت الله کاشانی مدافع آن بودند، توانست در مرزهای ایران محدود شود که نظریه دولت عرفی و جدایی دین از دولت که طی صد سال گذشته مدافعان برجسته ای در ایران داشته بتواند در مرزهای غرب محدود بماند. مهمتر اما خواست آزادی است که از آستانه انقلاب مشروطه تا کنون محور اصلی همه جنبشهای اجتماعی بوده و در جنبش ضد دیکتاتوری شاه نیز یکی از شعارهای اصلی بود و در تمام دوران حیات جمهوری اسلامی در هر برآمد اجتماعی با صدای بلند بیان شده است.
سید مرتضی نبوی می گوید:«این جوانها خیلی گستاخ در این صحنه وارد شدند و مطالبات خودشان را مطرح میکنند» و در ادامه طی یک اعتراف تلخ می گوید:«آنها میتوانند ما دیگر باید اقرار کنیم که نمیتوانیم از پس این تهدیدهای نرم بر بیاییم. بزرگترین هنر ما این است که جوانهایمان را تشویق کنیم و زمینهسازی کنیم.»
آیا با وجود سانسور کامل برای مخالفان و در اختیار داشتن انحصاری رسانه های جمعی که به طور مداوم مردم را به حمایت از نظام تشویق می کنند، و با وجود انبوهی از مبلغان با جیره و مواجب کافی، هنوز آقای نبوی به این حقیقت پی نبرده که نظامی که تبلیغاتش بر پایه دروغ است نمی تواند به طور نامحدود مردم و به ویژه جوانان را فریب دهد.
مدیر مسئول روزنامه رسالت در فراز دیگری از پاسخهایش به مصاحبه گر جوان آنلاین به حقیقت تلخی، البته برای نظام، اعتراف می کند و می گوید:«به نظر میرسد یکی از فعالیتهای آنها بحران سازی ساختاری با هدف تفرقه افکنی و تضعیف ثبات فکری رویهای کارگزاران نظام است.
دقیقاً، ما الان این را به نوعی احساس میکنیم. آن ثباتی که باید در مسئولان ما باشد و همه یک جور فکر کنند و در برخوردها منسجم باشند، وجود ندارد و حتی در بین نخبگان اصولگرا هم تفرقه و تشتت آرا دیده میشود و از ثبات فکری برخوردار نیستند و بعضی از دوستان نزدیکمان با صراحت میگویند ما بریدهایم! و در صحنه مقابله، شما اینها را مشاهده نمیکنید. چهرههای معدودی الان در صحنه هستند و از مواضع مقام معظم رهبری دفاع میکنند.» آقای نبوی به نکات مهمی اشاره می کند. او می داند که جلوی سیل را با بیل و بیلچه نمی توان گرفت و ناچار است اعتراف کند که دوستان اصولگرایش بریده اند و چهره های معدودی در کنار خامنه ای هستند. در همین زمینه او می گوید:«ثبات فکری رویهای مسئولان ما را تا حدی به هم زدند و تشتتی را ایجاد کردند و حتی بین نخبگان اصولگرا و نظام هم فاصلهای را فراهم کردند. این را جدی بگیریم.»
روزی که سیاست بی دنده و ترمز به سیاست اصلی ولایت خامنه ای تبدیل شد، آقای مرتضی نبوی بیدار و هشیار بود و فکر می کرد که فرصت عراق و شرایط خارجی برای توسعه گفتمان بنیادگرایی اسلامی و تامین هژمونی این گفتمان به طور نامحدود در اختیار جمهوری اسلامی خواهد بود. بدون تردید او نیز همچون فرمانده کل سپاه پاسداران می دانست که تهدید اصلی در داخل است. خامنه ای می خواست و می خواهد که این تهدید را با سرکوب داخل و توسعه بنیادگرایی اسلامی در خارج مهار کند. به نظر می رسد تا آن جا که به این سیاست بر می گردد، آقای مرتضی نبوی هم در آستانه بریدن باشد. وقتی قرار بر این باشد که جهان احمدی نژادی شود، لشگر بریدگان به درون صف اصولگرایان نیز نفوذ می کند. سید مرتضی نبوی عمق و وسعت تهدید و بحران را می بیند و در آروزی غلبه بر بحران می گوید:«اگر ما بتوانیم با خون دل خوردن و سرمایهگذاری کردن، از این میدان مبارزه، پیروز بیرون بیاییم، میتوانیم بگوییم که انشاءالله مدرنیته را با تمام ظرفیتهای نظامی، اقتصادی و رسانهای آن به خاک خواهیم سپرد.» البته آرزو برای جوانان قدیم هم عیب نیست. اما من در پاسخ به این آرزوی زیبا از نگاه مدیر مسئول روزنامه رسالت، به گفته یکی از نخبگان فرهنگ ایران، زنده یاد شاهرخ مسکوب استناد می کنم که گفت:«این رویاهای زیبای دور، سرانجام خاکستر نشین واقعیت تلخ می شود.»
حقیقت تلخی که در لابلای پاسخهای آقای مرتضی نبوی وجود دارد و با ان شاالله و ماشاالله هم چاره ساز نیست این است که دوران حکومت دینی به پایان رسیده و خامنه ای در منفرد ترین وضع با موجی از بریدگی در صفوف مدافعانش روبروست و البته خیزش و قیام مردم ایران و به ویژه جوانان به گفته نبوی «خیلی گستاخ» هم ادامه دارد.
منبع: یادداشت سیاسی نبرد خلق، شماره 299، شنبه 1 خرداد 1389 (22 مه 2010)