«در سال ۱۹۰۹ روزنامه "ل نُول"(۱)، که فمینیست پرشوری به نام "مارگریت دوران" آن را منتشر می کرد، مصاحبه طولانی خانم جوان ناشناسی را با مصدّق السّلطنه، تحت عنوان "محمد مصدّق السلطنه، یک مشروطه خواه ایرانی" انتشار داد. آن خانم مصاحبه کننده من بودم.
در آن زمان مصدّق ۲۷ ساله بود و در ساختمان بسیار محقّری در کوچه "گیلوساک" در "کارتیه لاتَن" زندگی میکرد و در کلاسهای دانشکده حقوق و مدرسه علوم سیاسی شرکت میکرد. جوانی بود لاغر اندام، گندمگون، با چشمانی مانند چشمان غزال. همیشه آرام و صبور بود و با دوستانش آمد و رفتی نداشت. پس از پایان جلسات درس روزانه به خانه برمیگشت، در را به روی خود میبست و دیگر کسی تا فردا او را نمیدید.
من دانشجوی دانشگاه سوربن بودم و در مدرسه زبانهای شرقی هم اسم نوشته بودم. جوانی پرجرأت و شیفته اسلام. تصمیم گرفتم با "برنارد گراست" ـ ناشری تازه کار که بعدها به شهرت زیادی رسید ـ مجلّه یی با نام "مجله شرق" منتشر کنم.
در آن سالها کشورهای خاورمیانه اندک اندک بیدار میشدند و پایه های حکومتهای استبدادی را به لرزه درآورده بودند. افراد "کمیته وحدت و ترقی" ـ اثباتگراهای مکتب اوگوست کنت، که در پی تحقّق "عثمانیسم" بودند ـ در قسطنطنیه جانشین سلطان سرخ شدند و آنگاه کمال آتاتورک "کانون ترک" را پدید آورد که به تجدّد، گرایش شدیدی داشت...
در ایران نیز با تصویب قانون اساسی در پنجم اوت ۱۹۰۶(۲)... قدرت مطلقه شاه از میان رفت...
در پاریس یک گروه فرانسوی دوستدار اسلام سخن از ساختن مسجدی در این شهر به میان آورد. نوآوری متهوّرانه یی بود که پس از مدتی طولانی بحث و مذاکره ... به تحـقـّق پیــوســـت.
در روزنامه "لَ فرانسز"(۳)، که "ژان میسم" آن را اداره می کرد و ناشر افکار فمینیستها بود، انجمنی به نام "انجمن شرقی" به وجود آورده بودیم که ریاست آن با من بود. در این انجمن پرآوازه ترین نمایندگان روشنفکران و ملی گراهای مشرق زمین عضویت داشتند و در جلسات آن ـ که در آنها برادری فرانسویها و مسلمانان تبلیغ میشد ـ حاضر میشدند. ترکها، مصریها، ایرانیها و هندیها در این محفل روشنفکری پاریسی یکدیگر را باز یافتند و کلیه کینتوزیهایشان را به آتش افکنده از میان بردند. اشتیاق به برابری و اندیشه مشترک آزادی ملتها ما را به هم نزدیک کرده بود. با این همه، من همچنان رفتن به دانشکده و نشستن بر روی نیمکتهای آن را در کنار آن همه جوان شرقی، که مانند عشق پروانه به شمع، شیفته پاریس بودند، ادامه میدادم. مصدّقالسلطنه یکی از همان جوانها بود که سختکوشی و سادهزیستی او، مرا شیفته اش کرده بود. با آن همه امساک در سخنگویی و فروتنی صادقانه،
باور نمیکردم که او به یک خانواده پرقدرت و ثروتمند ایرانی وابسته باشد. در رفتار و منش او همه چیز با سادگی و بیریایی همراه بود و با خودنماییهای پرغرور و نَخوَت (=تکبّر) برخی از دانشجویان مسلمان دیگر تفاوتی قیاسناپذیر داشت.
مصدّق که آن زمان به خوبی به زبان فرانسه سخن نمیگفت، از من خواست که بعضی از درسهایش را با او مرور کنم و آنها را برایش توضیح دهم. پذیرفتم که به او فرانسه درس بدهم. او شاگرد بسیار موشکافی بود و من هم از کوشش در این راه دریغ نمیکردم. هنوز حالت او را به صورت نشسته بر دو زانو بر روی نیمکت راحتی، با رُبدوشامبر قهوه یی روشن گشاد و کتابی نهاده بر زانو به یاد دارم. شبیه حالتی که بعضی از روزها در اثر ناتوانی جسمی به ماندن در اتاقش ناچار میشد؛ صحنهیی همانند تصویرهای رنگآمیزی شده ایران کهن.
در آن زمان درسهای مربوط به تاریخ دیپلوماسی اروپای سال ۱۸۱۵، بحثهایی را برمی انگیخت که عطش لیبرالیسم مصدق در آن بحثها پدیدار می شد.
او که از خانواده شاهزادگـان بود، پیوند روحی عمیقی با دموکراسی داشت.
مردم ایران در مورد مصدّق اشتباه نکرده بودند. مردم اصفهان او را برای نمایندگی مجلس انتخاب کرده بودند، امّا چون سنش به حدّ نصاب قانونی نرسیده بود، به ناچار از نمایندگی مجلس کنارهگیری کرد. اگر تنها به منافع فردی خود میاندیشید، میبایست در سلک مرتجعان میماند، امّا نفوذ و رسیدگیهای مادری برجسته ـ که نامش با مددرسانیهای اجتماعی پرقوام و دوام پیوند خورده بود و ایرانیان او را به خوبی میشناسند: نجمه سلطان، شاهزاده خانم فرمانفرما ـ او را از آن راه دور داشت. ۵ سال بعد مصدّق رساله دکترای خود را با این کلمات به مادرش اهدا کرد: "به مادرم، به نشان حقشناسی از محبتهایش".
آن روزها در جوامع مسلمان زن و مرد به کلّی از هم جدا بودند و هیچ کس
با دیگران از زنها و خانواده اش سخن به میان نمیآورد. مصدق با عشقی که به مادرش داشت، جسورانه این قانون سکوت را درهم شکست. عشق و علاقه اش تا به آن حد بود که احدی نمیتوانست او را در این مورد تقبیح کند. بانوی بزرگ ـ مادرش ـ بلند بالا بود و عفیفترین چشمهای پارسی زمان خود را داشت.
یک روز سعی کردم رفیق و شاگردم ـ مصدّق ـ را به پذیرش مصاحبه یی وادارم. مشاجره یی واقعی درگرفت. به علت فروتنی بسیار، از تعریف و تمجیدهایی که از او میکردم، آزرده خاطر میشد. در برابر دلایل محکمی که در مورد ضرورت شناساندن کشور دوردستش به فرانسویها آوردم به مصاحبه تن در داد. این مرد لجوج انعطاف ناپذیر تنها به خاطر عشق به میهنش حاضر شد از انزوا بیرون آید. من با دقت هرچه را که از تنها شاگردم، مصدق، برایم به جای مانده
است، نگاهداری و حفظ کرده ام. به دلم برات شده بود که این موجود استثنایی روزی نقش مهمی در کشورش به عهده خواهد گرفت.
اگر دستنوشته یی از او به خط شناسی ارائه میشد، به یقین، میتوانست قاطعیت را در آن به روشنی ببیند. حروف نگاشته شده بر دو پاکت از او ـ یکی در ۱۹۱۴ و دیگری در ۱۹۵۲ ـ از حیث همسانی هیچ تفاوتی ـ حتی اندک ـ با هم نداشتند. با کنار هم نهادن و مقایسه سخنانی که دانشجوی جوان ۴۴ سال پیش میزد، با گفته های رجُل سیاسی امروز تهران، روشن میشود که او هیچگونه جاه طلبی مادّی و فردی ندارد. او به سود کسی جهتگیری نمیکرد، از هرگونه تنگ نظری بیگانه بود، به کشورش به شدّت عشق میورزید و از زیاده روی، سوءاستفاده و نیرنگبازی بیزار بود. همپای بالا رفتن دانشش در علم حقوق، ظرافت طبعش نیز رشد میکرد. هیچ وسوسه و اغوایی او را نمیفریفت. بنیه نازک آرایش، او را از هرگونه افراطی پرهیز میداد. شنیده ام که ذوق و سلیقه بیآلایشش هنوز به همان گونه یی که دانشجوی شرمگینی در پاریس بود، باقیمانده است.
مصدّق با بستگانش مهربان بود. هیچوقت روز تولّد برادرزاده ها و خواهرزاده های متعدّدش را از یاد نمیبرد و همیشه به آنها توجه میکرد. به رَغم صورت ظاهر، مصدّق بیشتر اروپایی است تا آسیایی، هرچند که رفتار و کردارهای زیرکانه این دولتمرد، آسیای اسرارآمیز را در ذهن متبادر سازد. به نظر نمیرسد اسلام او را مانند رئیسان بزرگ مصر یا عربستان تحت تأثیر قرار داده باشد. مصدق در سال ۱۹۰۹ [در مصاحبه با من] در روزنامه "ل نُول" گفته بود:
"بله، ما به اروپا نیازمندیم، مانند تمام کشورهایی که دوران جدیدی را آغاز میکنند و نیاز به کشورهایی دارند که پیش از آنها همان راه را پیموده اند. آیا در گذشته ایالات متّحده از فرانسه کمک درخواست نکرد؟ در کنار ما، ایتالیا مگر استقلالش را به یاری فرانسه به دست نیاورد؟ بنابراین، ما نیز از فرانسه درخواست یاری خواهیم کرد، ما هم به همان میزانی که دیگران شایستگی دارند، از شایستگی برخوردار هستیم".
او در همان سال ۱۹۰۹ در پی آزادی زنان بود و میگفت: "زنهای ما عروسکهای بیمقدار، موجودات فرودست، هوسکار و تهی مغز نیستند. زن ملکه خانه است. بیشتر مادر است تا همسر. در سالهای بحرانی اخیر توانستیم زنان را بهتر در عمل ببینیم. همه آنها، از هر طبقه یی که بودند، به مشروطه دلبستگی داشتند و از آن حمایت میکردند. ما زنان قهرمانی فراخور افسانههای اسپارتها داشتیم. به عنوان نمونه، با احترامی سرشار میتوانم از عمه محمدعلی شاه یاد کنم که با نگاهی مملو از بزرگمنشی و بیهیچ تأثّری شاهد بود که سربازان چپاولگر برادرزاده اش چگونه در برابر دیدگانش همه یادگارهای ارزشمند زندگیش را درهم شکستند و از میان بردند. او در برابر ویرانه های کاخش حتّی قطره یی اشک نریخت و در تلاطم انقلابی موقّر و برافراشته سر باقی ماند".
ارزشگذاری و قدردانی از این سرافرازی، مصدّق جوان را، که هیجانش را آشکار نمیکرد، به لرزه میانداخت. گذران زندگی در پاریس که از جهت شرایط اقلیمی مناسب حال دانشجو نبود، مصدق را واداشت که به سوییس عزیمت کند و ادامه کار رساله دکترایش را در آن کشور پیبگیرد. در سال ۱۹۱۴ من در قاهره بودم که رساله او به همراه نامه یی به دستم رسید، با این مُهر: «مصدّق، لیسانسیه حقوق ـ اوُل، نوشاتل ـ سوییس».
موضوع رساله اش «وصیت در حقوق اسلامی، مذهب شیعه» بود و پیشگفتاری هم درباره منابع حقوق اسلامی داشت. او از رساله ۲۲۰ صفحه یی چاپ شده اش در اول ماه مه ۱۹۱۴ در نوشاتل دفاع کرد. این رساله، در پاریس توسط ژرژ کرس ویراستاری شد. هنوز استادان بزرگی در دانشکده حقوق پاریس هستند که مشاوران دورادور مصدّق باقیمانده اند.
***
مصدّق پانزده سال تحت نظر پلیس قرار داشت، آنگاه به زندانی در نزدیکی مرزهای افغانستان تبعید شد و هرگونه مراوده و نامه نگاری برایش ممنوع گردید. به قدرت رسیدن او، مبارزه اش علیه بریتانیای کبیر به علت قرارداد "ایران و انگلیس"، داستانهایی در ابعاد بین المللی هستند که دنیا از آنها با خبر است. به ندرت کسی را میتوان یافت که این همه مورد تمسخر، انتقاد، ستایش و تهدید قرار گرفته باشد.
آتشی که از جوانی همچنان در دلش شعلهور است و او را میسوزاند، عزم انعطاف ناپذیری که حتی تهدیدهای به مرگ که احاطه اش کرده اند، خللی در آن وارد نمیکند. امید او به این است که مردم کشورش از ثروتهایی که خاکشان به فراوانی به آنها ارزانی داشته، بهره یابند؛ بهطور جدّی و قطعی به میدان ترقّی و پیشرفت وارد شوند؛ بدون بیزاری از بیگانگان، و قشریگری و تعصّب، و بدون خوارشمردن دیگران. بنابراین، چرا انگلیسیها که این همه در قوانین مربوط به ورزش درستکاری نشان میدهند، صادقانه نمیخواهند با این بزرگمرد پیر ـ مصدق ـ سرسازگاری نشان دهند؟».
(«رُنه وییارد»، مجله «مصر جدید»، ۲۶ژوئن ۱۹۵۳ ـ به نقل از ماهنامه شورا، دوره دوم، شماره ۱۲، فروردین۱۳۷۳). ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Les Nouvelles ۱ ـ
۲ ـ در روز ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ شمسی (۵ اوت ۱۹۰۶) فرمان مشروطیت صادر شد.
La Francaise۳ ـ
.