بهار طبیعت، همه ساله ست
به پشت سر دارد هزاران هزار
تابلو زیبای شاعران عهد کهن .
بهار من به زندان مستبدان در بند
هماره، هر روزه
خروش طغیانی او را
ز اعماق جان تشنه ام
شنیده ام .
چه بی رحم اند این سوداگران قدرقدرت جهان
چه مفلوک اند این مستبدان تکیه داده
به دیوار عایق سرمایه و سلاح
آه، عذابم می دهد به حیرت
صبر و تحمل یک ملت .
شقایق، جام پرخون شد
از ریختن خون آنهمه گل های نازنین
کبود شد تن بنفشه از سیلی زمستانی
نرگس چشم گشوده اما بر بیداد زمان .
گل سرخ باید خرمن آتش باشد
نی بافته شده از ابریشم طبع شاعر
لاله ها در دشت باید
خاوران باشد نی بوم نقاش کلام
باد نوروزی باید بسوزاند
پوست و گوشت زمستان سیاه
نی حریری که بادش بدهد اهل کلام .
من شاعر نیستم، اگر بودم
رمانتیک نبودم هرگز
فرق است میان رمانس با آن
زائده مانده ز دوران قدیم .
کرم کن ای روز نو، ای بهار هر ساله
با شور و شوق و قیام عاشقان
برَهان از قید و رنج استبداد
بهار آزادی ایران و خلق های اسیر جهان .
من پرستوی سفر کرده یی هستم
کز یاد نبرده است هرگز آشیان مألوفش .
ای جوانان وطن !
چهارشنبه سوری شما نباشد سالی یکبار
مثل کانون های شورشی
هر شبانه سوری بدهید
ایران را .