نه تنها میهن خود را جهان را شاد میخواهم
نفس را دیده را اندیشه را آزاد میخواهم
به هر جا گر نظامی ضد انسان گشته پا برجا
به نام نامی انسان ز بن برباد میخواهم
ز جو تیغ و داغ و تاول چرکین گریزانم
فضای رویش و گل دادن و میلاد میخواهم
خداوند بهار و عشق و نور و زنبق و گندم
فراتر از شب و ویرانی و بیداد میخواهم
درین آمیزه سیمان و آهن قسمت خود را
کنار پنجره گلدانکی آباد میخواهم
چه شیرین است و روح افزا تبسم بر لب مردم
کویر تشنه را آکنده از شمشاد میخواهم
میان قمری و شاهین و طوفان و گل نسرین
نظامی دادگر پاینده چون پولاد میخواهم
نه تنها میهن خود را جهان را شاد میخواهم
نفس را دیده را اندیشه را آزاد میخواهم