در دوران کهن، اقوام آریایی در فلات کنونی ایران نمی زیستند. اُسطوره های کهن ایرانی نخستین زیستگاه آریاییان را سرزمینی یاد میکند یخبندان، با شبهای بلند ششماهه؛ جایی که از آسمانش «پر» (برف) میریخت، چنان که چشم جایی را نمیدید و زمین و آسمان از این پرها آکنده بود. جایی در کناره بالای رود «ینی سی»، در جنوب سیبری، که سرمایی فرساینده و کشنده بر آن چیره بود؛ جایی که توفانهای سهمگین و یخبندانهای همیشگی آن هر جنبنده یی را نابود می کرد و هیچ موجود زنده یی تاب ماندن و پایداری در برابر آن را نداشت.
جمشید، پسر طهمورث، چهارمین شخصیت آریایی از دودمان «پیشدادیان» (بعد از گیومرت یا کیومرث، هوشنگ و طَهمورث) اقوام آریایی را برای درامانماندن از توفانها و سرمای کشنده، چند بار به سرزمینهای جنوبیتر که در آنها نفس زهرآگین دیو سرما کمتر قربانی میربود، رساند؛ سرزمینی که در آن «خدای آسمان صاف و روشن و نورانی و گرمابخش» فرمانروایی داشت و در آنجا از سرما و برف و کولاکهای سهمگین خبری نبود.
زیستگاه جدید اقوام آریایی در جنوب دریاچه اورال (دریای خوارزم) قرارداشت و بعدها «آریاویچ» (=زیستگاه آریاییها) نامیده شد. دریای خوارزم در شرق کناره بالای دریای خزر قرارداشت و سرزمین توران نیز در غرب آن واقع بود.
جمشید پادشاهی پیشدادیان را در این سرزمین نویافته بنیان گذاشت. در آن زمان هنوز فلات کنونی ایران به نام «ایران» خوانده نمی شد و در کنار رودخانه های پرآب این فلات، شهرهای باستانی «عصر مفرغ» پاگرفته بود از جمله، «سیَلک» (کاشان)، «شوش» (خوزستان)، «شهر سوخته» (زابل)، «گیان» (نهاوند) و جیرفت (کرمان).
بعدها اقوام آریایی از «آریاویچ» به شرق و غرب فلات ایران کوچیدند. بخشی از آنها در نواحی شرقی دریای خزر ساکن شدند و بعدها دولت اشکانیان (پارتها) را پدید آوردند و بخشی دیگر از غرب دریای خزر وارد فلات ایران شدند و دولتهای ماد و هخامنشی را تشکیل دادند.
***
در اسطوره های کهن آریایی، جمشید، معروفترین و تواناترین شاه پیشدادی بود. فردوسی در «شاهنامه» درباره خدمات جمشید چنین آورده است: جمشید بود که آهن را نرم کرد و از آن ابزارهای جنگ، مانند «خود» (=کلاهخود فلزّی) و زره (=لباس جنگ) و تیغ (=شمشیر) و خَفتان (=جامه جنگ) و بَرگستوان (=زره جنگ برای اسب) ساخت؛ او بود که بافتن پارچه و دوختن و تهیه و شستن تنپوش را به مردمان آموخت؛ او بود که به هم آمیختن آب و خاک و خشت زدن و خانه ساختن را به مردم یاد داد و گرمابه و کاخ ساخت و گوهرهایی مانند «یاقوت و بیجاده (کهرُبا) و سیم (=نقره) و زَر(=طلا) را از دل کوهها و سنگها درآورد و «پزشکی و درمان هر دردمند» را به مردم آموخت؛ او بود که برای نخستین بار کشتی ساخت و با آن از روی آب «دریاچه اورال»، از کناره یی به کناره دیگر سفر کرد. او بود که در پایان زمستان و طلوع بهاران، به پاس ازمیان رفتن چیرگی اهریمن زمستان، که همه چیز را تخته بند کرده بود، «جشن نوروز» را برپا کرد.
«اوستا»، کتاب دینی آیین زرتشت، او را نخستین بشری می داند که اهورامزدا دین خود را به او سپرد. هم او، به فرمان اهورامزدا، در سرزمین آریا جشنی را پدید آورد که به آن «نوروز» میگویند. او نخستین نوروز را در روز اوّل فروردین برگزار کرد. فردوسی در وصف «نوروز» جمشیدی چنین سرود:
«سر سال نو هرمز* فرودین/
برآسوده از رنج تن، دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند/
می و جام و رامشگران خواستند
چُنین جشن فرّخ از آن روزگار/
به ما ماند از آن خُسروان یادگار»**
ــــــــــــــــــــــــــ
* ـ در آیین زرتشت اولین روز هر ماه «هرمز» خوانده می شد. «هرمز فرودین»= روز اوّل ماه فروردین
** ـ («شاهنامه»، فردوسی، به تصحیح جلال خالقی مطلق، نیویورک، ۱۳۶۶، دفتر یکم، صفحه ۴۴).