هرگز نیاورد شجر تلخ انحصار
جز میوه های نفرت و سرکوب و خون ببار
ای باغبان که بذر بهاران می افکنی
دست از یقین که هر چه تو خواهی شود بدار
رنگین و پر ز نقش گلستان میهن است
کاین طیف گل بباغ وطن بخشد اعتبار
وینان اگر ز واهمه در خود فرو روند
در باغ مرده بر نشکوفد گل بهار
بر خود روا مدار بخشکانی اش به جبر
آن ریشه را که در دل انسان شد استوار
این شیوه تبه که بیندیش همچو من
سازد زمین خرم میهن چو شوره زار
سرکن چنان عقاب کهستان عشق خلق
کو بر قلل نشسته سحر را بانتظار
نی آنکه تیره بخت و مردد در آسمان
پرپر زنی چو کرکس در حال احتضار
کرکس بود چو زنده و یا مرده فرق چیست
باشد چه در حضیض و چه در اوج اقتدار
هرگز نیاورد شجر تلخ انحصار
جز میوه های نفرت و سرکوب و خون ببار