رؤیاهایش برای زندگی انسان زیبا بودند. مینو امّا خیال پردازی نمی کرد. پاهایش آن قدر نیرومند و استوار بودند که هر لغزشی را از هر گامش و در هر راهی می گزیزاندند. زندگی اش را تکه تکه با آجر های اراده اش و بر چارچوب واقعیت ساخت.
او زیاده خواه نبود، آمّا آنچه را می خواست انسانی، متعالی و با شکوه بود.
در بیست و هشت سال آشنائی، دوستی و همراهی با او، هرگز رنگی از حسرت و دریغ و یا نو میدی بر رخسارش ندیدم. هرگز ندیدم در پهنه ی کوشش هایش برای هدفی هائی که داشت حتا یک بار خودش را و نتیجه ی کارش را با دیگری مقایسه کند. در او روحیه ی مسابقه دادن جائی نداشت؛ و این ویژگی به اعتماد به نفس شگفت انگیز و در خور ستایش او باز می گشت.
بیشترین بخش زندگی مینو در غربت گذشت؛ اما او هرگز با محیط کارش و فضای زندگی خصوصی اش و عرصه ی تعامل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی اش، کسی و جائی را غریبه نمی دید و نمی پنداشت. هر چند دلتنگی هایش کم نبودند، اما در بروز آنها به شدت امساک می ورزید. معنای این خویشتن داری، خود خوری و یا دو گانگی در رفتارش نبود. او به شدت اعتقاد داشت تا سرحد امکان نگرانی و ناراحتی و گرفتاری های شخصی و حتا خانوادگی و کاری اش را به دیگران و فضای بیرونی اش منتقل نکند. باور داشت هرکس به اندازه ظرفیت خودش از این دست گرفتاری ها و نگرانی ها و شاید دلشوره ها و دلهره را دارد، بنا برا ین انصاف نیست که دیگران به هر دلیلی و از جمله خود خواهی، بر آنها بیفزایند. او یک مدد کار اجتماعی تمام عیار بود.
سرمایه ی مادّی مینو بسیار بسیار اندک بود. شاید هر چه داشت و هرچه کسب می کرد تنها می توانست یک زندگی کاملن معمولی و بدون هر گونه ریخت و پاش را پوشش دهد. امّا او همان را نیز دو بخش می کرد. بیشتر به خودش سخت می گرفت تا بتواند به مبارزه ای که برای آزادی و برابری و دموکراسی در ایران می کرد کمک نماید.
مینو از صمیم دل به مبانی حقوق بشر اعتقاد داشت و با گذاشتن انرژی مضاعف برای تحقق آنها در ایران و البته در هر جا و زمینه ای که ضروری می دید، جانانه می کوشید. او در این راه زبان و دلی دعوتگر داشت، امّا ندیدم برای انجام کاری یا مشارکت در برنامه ای، به دیگران اصرار ورزد. او به اراده و تصمیم دیگران تا جائی که ضد انسانی و مغایر پرنسیپ های حقوق بشری نبودند، احترام می گذاشت.
مینو شخصیتی خود ساخته بود. در زندگی خصوصی و اجتماعی و در مبارزه سیاسی اش هرگز احساس خستگی نکرد. در هر کاری که آغاز کرد پا پس نکشید. چه در روز های جوانی و در فراز و نشیب های تند و تیز پر خطر سال های دهه ی شصت، چه در تمامی سال های پس از آن و در غربت. با قاطعیت می گویم مینو یک انسان موفق بود. هر کس می تواند او را الگو قرار دهد.
مینو انسانی بود بسیار دانش دوست و حریص در آموختن. به زبان های فارسی، انگلیسی و آلمانی کاملن تسلط داشت و با زبان های فرانسه، سوئدی و عربی در حد برآوردن نیاز های ابندائی آشنا بود؛ و این مهارت ها به او در انتقال دانش و ایده هایش به دیگران، بسیار کارساز بودند. نویسنده ای خوش فکر بود. گوینده و سخنرانی با نفوذ و تاثیر گذار بود. در عین حال بسیار فروتن بود و از خودنمائی و بویژه از خود بزرگ نمائی، همواره پرهیز می کرد.
او را کم می دیدم اما هربار که با او دیدار داشتم ــ که بیشترشان در برنامه ها و آکسیون های مبارزاتی برای ازادی ایران بودند ــ وقتی از او می پرسیدم: مینو جان چطوری؟ او بی درنگ در پاسخم این شعر حافظ را می خواند:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن!
و خنده ای زیبا توام با شرمی دل نشین چهره اش را می پوشاند!
باری، سرطان چنگال بی رحمش را در سینه ی مینو فرو برد و دل پاک و پُر از زیبائی او را به منقار کشید. مینو از میان ما رفت اما لحظه ی رفتنش که همراه با آرامشی پر شگفت بود، دو خواهش بر زبان داشت:
"بزرگ ترین در خواستم این است که به ارمان آزادی و برابری انسان ها پشت نکنید و خواهش دیگرم اینکه هنگام آخرین وداع با من یکی از خواهران مجاهد بر پیکرم نماز بخواند".
اگر بخواهم مینو را در یک جمله تعریف کنم، می گویم:
پروانه نیستم که بگردم به گرد شمع
من شعله ام که از دل خود پَر کشیده ام.
یادش گرامی!