این فیلم در شهرهای مختلف به نمایش در می آمد، همین طور در جائی که من زندگی می کنم. برنامه ای به مناسبت روز زن بود و زنان زیادی در سالن بودند. سخنرانان از سوئد و نروژ در برنامه بودند. وقتی که به زمان پخش فیلم رسیدیم، من سالن را ترک کردم. نمی توانستم شاهد این همه سنگدلی و شقاوت انسان نماهائی باشم که نکوهیده ترین عمل نام عدل می گذارند. در گوشه ای در هال ایستاده بودم و با وجودیکه فیلم را نمی دیدم، احساس می کردم که هر ضربه سنگ به تن آن زن می خورد به من هم می خورد و درد تمام وجودم را فرا گرفته بود. نفسم به شماره افتاده بود. این حالت درست در برابر ساختمان موزه ۱۲۰ سال مقاومت در اشرف ۳ به من دست داد. بار اول از رفتن به سالن سر زدم. یگانه مجاهد عزیزی که تنش را برای حقیقت به شعله های سوزان سپرده بود، آنجا بود. به من گفت: نمیری موزه را نگاه کنی؟. جواب دادم: دلش را ندارم. با مهری زاید الوصف گفت می فهمم. روی صندلی بیرون نشسته بودم، دوستانی که از دیدار برگشته بودند، می گفتند سنگین بود، سخت بود و غیرقابل باور! هر کدام چیزی می گفت. من بی حرکت می خواستم تصاویر را از ذهن خودم پاک کنم. شاید بیشتر به فرار از واقعیت می مانست تا ترس و یا تنفر و یا اینکه آیا من سهم خودم را داده ام.
فردای آن روز در میان جلسه زنان، فرصتی بدست آمد و مریم رجوی از میهمانان خواست که با هم به تماشای موزه برویم. دو دل بودم آیا این کار را بکنم یا نه! به خودم نهیب زدم. تو که بهتر از بقیه نیستی، با امتناع از دیدن این واقعیت ها نمی توانی صورت مسئله را پاک کنی. برنده این جدل حقیقت بود. با کندی راه می رفتم تا شاید زمان کمتری داشته باشم. زمانی که به در موزه رسیدم تقریبا همه داخل ساختمان بودند و من به تنهائی وارد شدم. نفسم سنگین بود و به سختی قدم بر می داشتم. از میان کریدورهائی که برای عبور ساخته بودند رد می شد. با خودم می گفتم: چه تاریخ خونباری!.
در بخشی که سلولهای زندان اوین و خانه مسکونی و قبر بازسازی شده بود، به آرامی قدم بر می داشتم. همه ساکت بودند، فقط صدای نفس ها بود که شنیده می شد. در بیرون یکی از سلولهای دوباره سازی شده، زنی نشسته بود که یک کودک پنج ساله یا کوچکتر در کنارش بود. درست همان موقع کبری جوکار را که از زنداینان سابق بود را در کنارم دیدم. به آرامی گفت من خواستم که یک کودک هم باشد. آخر در زندان بچه های زیادی بودند که شاهد شکنجه شدن پدران و مادران خود بودند. نگاهم به نگاهش گره می خورد. در آن لحظات سکوت بیشترین حرفها را زد. بعد او به سوئی رفت و من به سمت دیگر. آن جا زندان نبود ولی تنفس غیر ممکن می بود. دوباره چرخی در راهروها زدم. سعی می کردم با چشمهایم آن چه را که می بینم ثبت کنم. تاریخ مردم ما! بعد از یکی دو هفته کبری جوکار مهمان برنامه تلویزیون اینترنتی ایران آزاد بود. قبل از آن در کنفرانس دادخواهی قتل عام شصت و هفت به عنوان یک شاهد سخنرانی می کرد؛ اما این برنامه و آن چه که بر او گذشته بود و آن چه را که او شاهد بوده است را باید در تاریخ ایران ثبت کرد. نه فقط به عنوان شاهد جنایات رژیم بلکه شهامت و امیدی که با توجه به آنچه بر او رفته بود در کلماتش موج می زد.
در همین روزهاست که با مصطفی پورمحمدی عضو شناخته هیئت مرگ نیز مصاحبه ای صورت می گیرد. تقارن آن با سالگرد قتل ۶۷ و پیرروزیهای مجاهدین اصلا تصادفی نیست. سئوال این است که مخاطب پورمحمدی برای این مصاحبه چه کسانی هستند؟ با توجه به این سئوال دو نکته دیگر را نیز مورد توجه قرار خواهم داد.
مریم اکبری منفرد بیش از ده سال است که در زندان است. اعضای خانواده او یعنی سه این برادر و یک خواهرش در همان سال ۶۷ اعدام شده اند. در بخشی از پیامی که از سیاه چالهای بند زنان زندان اوین به بیرون فرستاده شده است، مریم می نویسد.
در پشت میلهها و دیوارهای سنگی زندان تاریخی نهفته است!. تاریخی از مردان و زنانی که استخوانهایشان آجر یک بنا شد. بنایی در سینهی تاریخی سرزمینمان، بنایی که وسعت آن در غیابشان ادامه یافت و در جنبش دادخواهی به اوج رسید و مماشاتگران را در تنگی نگاهشان برای پاسخ به آیندگان حبس کرد. این همه مسببش سیاست مماشات کشورهای اروپایی و امریکا با رژیم بود و این رژیم با اتکا به آن این همه جنایت را مرتکب شد و با اتکا بر این سیاست توانست ۲۹ سال این جنایت عظیم و هولناک را که بزرگترین قتلعام و فاجعه بعد از جنگ جهانی دوم است را با توطئه سکوت خود مسکوت گذارد.
و کبری جوکار در مصاحبه اش با ایران آزاد می گوید:
رژیم همواره سعی کرده تا تاریخ دهه ۶۰ و کشتار ۶۷ را در اذهان مردم حذف نماید و با عناوین گوناگون سعی در سانسور آن دارد، از تخریب گورهای جمعی گرفته و یا با خطاب قرار دادن قربانیان به نام تروریست و… هرچه بیشتر بر این هدف پای میفشرد؛ غافل از اینکه در تمام این سالها خانوادهها بودند که تلاش کردند این خاطره و تاریخ فراموش نشود و با وجود ابزارهای سرکوب و فضای امنیتی صدایشان را به جهان برسانند.
باز مریم می نویسد:
غوغای آهنگین قامتشان پای چوبههای دار صوت-واژهای شد در تارک خاموش کهکشانها. قامت استوارشان قابهایی آفرید بسان حماسههای پرتکبر که چهارچوب تصویرشان شکوفههای سرخ پیرهنشان بود که حافظ برج پایداری میهمنمان گشت.
آسمان هنوز هم از هلهله مقاومتشان سنگین است. خونهایشان در باغهای آهنین جاری گشت. باغها پر از غنچه شدند. غنچههایی که از سینه شب روییدند و در سپیدهدم شکفتند. در واپسین شبی که بوسههای خداحافظی در سایهها ربوده شدند. از هزاران هزار غنچه خورشیدی در تیرهترین تیرگیها و زمستانیترین زمستانها درخشید و در نبرد برای آزادی قلهای شدند از رسم ایستادگی!
و کبری از فضیلت تعریف می کند:
من یک صحنه را برای شما بگویم از مقاومت خواهران مجاهدمان وقتی مرا به زیرزمین ۲۰۹ میبردند از زیر چشمبندم دیدم بر روی پلهی نوشته بود با این متهم خوشرفتاری شود، بر روی یک برگی نوشته شده بود، از آنپله خواهری را بصورت قپانی آویزان کرده بودند، به اتفاق من چند روز بعد با این خواهر هم سلول شدم، اسمش فضیلت علامه بود، که شهید شد، به او گفتم این چی بود؟ گفتم من نوشتهای را دیدم چی بود؟ گفت این به این دلیل بود که بازجو بعد از شکنجه که خسته میشد و تنش را رها میکرد این را مینوشت برای بازجوهای که از آنجا رد میشدند که فرجهی به این زندانی ندهند و آنها که از کنار او رد میشوند یک ضربهی به او وارد بکنند و او همین ساعات راحتی از شکنجه را نداشته باشد.
باز برای من تعریف کرد و در همان زیرزمین گفت، (البته وقتی من وارد زیرزمین شدم سرم به جسمی خورد دقیق متوجه نشدم چیست)، ولی او چون چند روز در آن زیر زمین بود بعد برای من تعریف کرد، گفت برادری را از میله های ورودی درب زیرزمین قپانی کرده بودند، بعد چون مدت زیادی آویزان بود (میگفت بعد از اینکه مدتی مرا را شلاق زدند یعنی فضیلت را)، خواهر فضیلت خودش را کشان کشان به زیر میله ها کشانده بود و پاهای این برادر را زیر دوشش گذاشته بود که فشار شکنجه بر روی او کمتر باشد، و کمتر درد آویزان بودن بحالت قپانی را احساس کند.
مصاحبه کبری جوکارو پیام مریم اکبری منفرد سراسر درس است. آموزش است و نشان از انتخابی آگاهانه! آنان هم دیگر را ندیده اند. پس این همه شباهت در شناخت دژخیم از کجا آمده است؟.
مصطفی پور محمدی جواب این سئوال را می داند و می گوید:
هیچ تخریبی در این ۴۰ سال اتفاق نیفتاده مگر آن که پای اصلی آن منافقین بوده است. ما هنوز تصفیهحساب نکردهایم و بعد از تصفیهحساب این حرفها را پاسخ میدهیم. شوخی هم نداریم. اینها باید بیایند و پاسخ خیانتها و جنایتهایشان را بدهند. درباره آنها فقط بحث ترور نبود، تمام بمباران و موشکباران شهرها با هدایت منافقین بود؛ تمام تخلیه تلفنی عملیاتی و ناکامماندن عملیاتهای ما بهخاطر منافقین بود. ما بهخاطر منافقین کلی شهید دادیم، تلفات دادیم، شکست خوردیم و حالا من باید بیایم و جواب حقوقی بدهم که فلان خمپاره را در جایی اشتباه یا درست انداختهایم؟ منافقین همهشان جنایتکارند و باید در دادگاه محاکمه شوند. آنها آدم کشتند و جنگ کردند و باید به اشد مجازات محکوم شوند.
او می داند که مجاهدین و هر آنکس که دل در گرو آزادی دارد، رژیم را خوب می شناسد. رژیمی که فقط در سال ۶۷ نزدیک به شصت زن باردار را اعدام کرد، صدها شیوه شکنجه دارد، برای مردم شناخته شده است. مجاهدین هم که بارها دشمن را چالش طلبیده اند و به او بیا بیا گفته اند و برای نابود کردن ارتجاعی مذهبی شعار بند از بندت بگسلیم را داده اند؛ اما دژخیم پورمحمدی این بار برای که عربده کشی می کند؟ او از اینکه پسر آقای منتظری نوار او را انتشار داده عصبانی است و ادامه می دهد که بعضی ها اعدام ها را زیر سئوال می برند. بر اساس تمام معیارهای «حقوقی و بینالمللی» ۳۰ هزار زندانی سیاسی مستحق اعدام بوده اند و نظام در اینباره دچار رحم و ملایمت هم شده است. دژخیم پورمحمدی دارد برای جناح مغلوب شاخ و شانه می کشد و در حقیقت تهدید می کند که هیچ صدائی بر علیه ولی فقیه نباید بلند شود و همه باید مطیع باشند. او نیک می داند که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. مردم ایران و کانون های شورشی جواب نهائی را به شما خواهند داد. نسل های برآمده از مقاومت فضیلت علامه و کبری جوکار و مریم اکبری منفرد در راهند.