صد البته باید اذعان نمود که پیشروی خامنهای به کشورهای منطقه و اسلامی، خودبهخودی نبوده، بلکه ترجمان واقعیت سیاست مخربی بنام مماشات با این دیکتاتوری خونریز میباشد.
بر این سیاق بود که دستان وی برای «تقسیم» منطقه به دو قطب «سنی و شیعه» در خاورمیانه باز گردید. شاخص این دکترین در اتحادیه اروپا «سه قلوهای» وزاتخارجه در لندن، پاریس و برلین و نیز بخشی از حاکمیت در ایالات متحده در دوران اوباما بودند.
ولیفقیه نیز در سایه تهدیدات اتمی از این شرایط بهترین بهره را برد و با آزمایش موشکهای میان برد و دوربرد و نیز راهاندازی بساط «پروژه اتمی» و غنیسازی اتمی تا سقف ۲۰ درصد، جهان را برای مطامع خود به گروگان گرفت.
وی بهخوبی به نقاط ضعف این سیاست اشرف داشت و میدانست که با قدری فشار و چند بمبگذاری در اینجا و آنجا و یا گروگان گیری، طرفهای مقابل نه تنها امتیازات اقتصادی خواهند داد، بلکه فراتر از آن منطقه را به بخشی از تیول وی تبدیل خواهند نمود.
بر این اساس بود که تئوری «هلال شیعه» بعنوان دکترین خمینی و سپس خامنهای قوت و سرانجام گرفت و کشورهای اسلامی بخصوص بخشهای بزرگی از مناطق شیعهنشین یکی پس از دیگری، عملا به جولانگاه ولیفقیه تبدیل شدند.
حضور گسترده نظامیان، پاسداران و نیروهای تروریستی قدس با هدف ایجاد نمونههای کپیبرداری شده از «بسیج» ضد مردمی در ایران، نیز در دستور کار خامنهای قرار گرفت تا بدینسان رژیم آخوندی به رویای خود مبنی بر برپایی «خلافت ولایی» تحقق بخشد.
به یقین اگر منابع مالی گسترده در اختیار این رژیم خونریز و سرکوبگر قرار نمیگرفتند و تحریمهای مالی، بانکی و نفتی رعایت و اجرایی میشدند، دیکتاتوری ولیفقیه در شرائطی قرار نمیگرفت تا با اموال و داراییهای مردم ایران، دست به کشورگشایی بزند.
بدین منظور دو فاکتور مهم در سیاست مماشات یعنی «تزریق پول» و سپس «بیتفاوتی» بعنوان چوب زیر بغل برای مطامع ولیفقیه مهیا گردید تا جهان بکام ولیفقیه بچرخد، بطوریکه رژیم آخوندی توانست طی تنها دهسال و بعد از فروپاشی دولت سابق در عراق و بویژه لیست گذاری، محدود کردن و بمباران مجاهدین که تا آن زمان به مانند سدی جدی در مقابل بنیادگرایی خمینی عمل کرده بود، به چهار پایتخت عربی و اسلامی رسید.
اکنون با نیم نگاهی به چرخش دوران که اشعه آن را در پایتخت کشورهای اسلامی و همسایه مشاهده میکنیم و نیز با نگاهی به روند روبه رشد مقاومت مردم به جان آمده در داخل میهن با کاتالیزاتور «کانونهای شورشی» به یقین میتوان به چشمانداز تیره و تار برای رژیم آخوندی امیدوار بود.
بر این منطق خامنهای در عمر سیاسی خود دید و تجربه کرد که شعار مرگ بر خامنهای و یا نه به ولایتفقیه چگونه از بطن جامعه جوشان ایران جاری و سپس به شهرهای خاورمیانه رسید.
خیز مردم به جان آمده در عراق، لبنان، سوریه و یا یمن برای برهم زدن سیاستی است که در سطور بالا بدان اشاره گردید. اگر هنوز بارقه سیاست مماشات در حال چرتکه انداختن برای معامله و یا به دست آوردن دل ولیفقیه میباشد، اما تودههای به جان آمده، به دنبال تغییر و سقوط این وضعیت مخرب میباشند.
قطع دستان آلوده به خون نیروی تروریستی قدس، حزب الشیطان و یا وحوش حشد الشعبی که اکنون به مانند گرگ هار بر سر و صورت جوانان، زنان و خردسالان نارنجک جنگی پرتاب میکنند، خواستهای بهحق و برآمده از خشم مقدس مردم منطقه است.
ولیفقیه در حال از دست دادن «خاکریز» های نظام در منطقه است. وی بهخوبی اعتراف کرده بود که اگر در سوریه و یا کشورهای اسلامی نجنگیم، آنوقت باید «در تهران، کرمانشاه و همدان» بجنگیم.
بله خامنهای درست میگوید، خاکریز اصلی در ایران است و مردم ستم دیده میهن امان با مقاومت سازمان یافته به مانند «پلنگ» در انتظار فرصت نهاییاند.
بقول معروف «ناتوانی وجود ندارد، چون انسان اوج نیروی آفرینش است». این واقعیتی است که تمامی صحنهها و محاسبات و همچنین کاخ پوشالی هر دیکتاتوری را برهم میزند.