ای هماوای ستمگر بیمی از فردات نیست؟
جز به قلب خشم مردم، جای دیگر جات نیست
پیش پای خصم انسان، مینهی سر را به خاک
گرچه غُل بر گردن و بندی به دست و پات نیست
غاصب ایران زخمی را ستایی روز و شب
خوار گشتی این میان، چون همّت والات نیست
نه غمی باشد به جانت نه غروری در سرت
فضله خوار ظالمی، جز لقمهای سودات نیست
بس عجب فرصت شناسی، شامهی تیزت به راه
ذرّهای عزّ و شرف، در فکرو در رؤیات نیست
دشمن خورشیدی و بر تیرگی دل بستهای
پت پت شمعی، شراری درهمه شبهات نیست
کودنی، زآنرو غریبی با شگفتیهای بحر
میزنی شلّاق بر آن، ترسی از دریات نیست
عاقبت گیرد گریبانت خروش و خشم خلق
در گریز ازموج دریا، قوّتی در پات نیست!