تازه اگر با وحشیانهترین شکل سرکوب نمیشد چیزی از این حکومت باقی میماند که امروز ولیفقیه با تضرع و زاری از براندازان خود رأی تمنا دارد؟ این خود بهترین رفراندوم نیست؟ مردم با چه زبانی باید فریاد بزنند که "ما جمهوری اسلامی نمیخواهیم".
مشارکت اجباری مردم در انتخابات آن هم با تهدید و ارعاب "اخراج از کارهای دولتی و خصوصی" و یا برای تشکیل صف طویل رأی دهنده از طریق بسیج نیروی "۲۰میلیونی از شرکت سهامی اربعین" چیزی را عوض میکند و یا کسی را در جهان بجز آنهایی که در تلویزیونهای بی بیسی یا اینترنشنال خود را به خواب زدهاند را که هرگز نمیشود میتوان فریب داد.
ایا راهی وجود داشت که مردم ایران برای دستیابی به حقوق خود از راههای مسالمتآمیز امتحان نکرده باشند؟
نقش رهبری در انقلاب و یا انواع تغییرات و دگرگونیهای سیاسی که موجب آزادی و یا ویرانی کشور شده است را چگونه ارزیابی میکنیم؟ فقط لحظهای بیندیشیم بهفرصتهای از دست رفته در طول ۹۰ سال گذشته. در دوران دو حکومت دیکتاتوری شاه و شیخ چه فرصتهایی را حاکمان ایران از دست دادهاند تا توانستند جامعه ما را غرق در بحران فقر و فلاکت کنند.
پاسخ به این سؤالات صرفاً جهت عبرت گرفتن از اشتباهات گذشته و بکار بستن آن تجربه تلخ شکستهای حکومت قبلی و فعلی است که باعث نابودی نیروی انسانی و منافع ملی و اقتصاد و سیاست و فرهنگ و امنیت کشور کهنسال ما شدهاند ضروری است.
راستی چرا آخرین رژیم سلطنتی که شاه سنبل آن بود صرفنظر از چگونگی پیدایش و ظهور آن (که جای بحث ما نیست) از جمله داد تمدن بزرگ را به آسمان بلند میکرد "مد و موسیقی و هنر و دانش و مدرنیته.... را تبلیغ کرد" هرگز جلوتر از "درب دروازه تمدن" نرسید. مردم بهناچار خواستار تغییر رژیم او شدند چون شاه هم مثل همین رژیم اجازه احزاب اپوزیسیون را نداد تا مشکلات از درون مجلس (که در زمان او هم سهمیه بندی) بود بهوسیله گفتگو حل و فصل شود.
مگر مردم ما چه میخواستند که شاه و خمینی از آن دریغ میکردند؟ واقعا هیچ چیز جز آزادی در حق انتخاب. انتخاب عقیده و بیان و پوشش و حقوق انسانی که قبل از سازمان ملل اشکال کلی آن حتی در دین اسلام "لا اکراه فی الدین" آنرا برای همه بیان و بهرسمیت شناخته است.
شاه و خمینی دو موجود انحصارطلب و خودسری در ایران بودند که ارکان قدرت خود را نه از پیشینیان بلکه یکی از طریق استعمار انگلیس و دیگری از سوار شدن بر موج انقلاب بهدست آوردند که یکی خود را "خدایگان شاه شاهنشاه ایران" و دیگری خود را "ولیفقیه جانشین پیامبر" یعنی مافوق قدرت بشر خطاب میکردند.
بدتر از خود آنها امروز هم کسانی وجود دارند که این ایده نژادپرستانه را که فرزندان آنها لیاقت رهبری جامعه را ندارند که متعلق به از ما بهتران است به این سیستم موروثی باور کردهاند. و هنوز آن "درفش کاویانی" سابق را به تمثال ولیفقیه هم مزین کردهاند دست بهدست میچرخانند با آن زیر نام شاه و شیخ میدزدند و و میخورند و ویران میکنند و آدم میکشند. فرقی هم نمیکند گروهی با ناله و نعلین و دیگری با فوکل و تاج زرین کُر حکومت را همراهی میکنند.
این خصیصهای است استبدادی و دیکتاتوری که مردم ایران قبل از همه کشورهای منطقه خاورمیانه زنگ بیداری را در زمان انقلاب مشروطیت نواخته بودند که از این سیستم خستهاند. امروز پس از ۱۱۰سال ما هنوز در شکم این دو نوع تفکرفردگرایانه فرسوده که سالهاست در ممالک پیشرفته مستهلک شده و یا در حال استهلاک است آنرا برای مردم حلوا حلوا میکنند.
آیا این رهبران خشک مغز نمیتوانستند در گردنهای از خودسریها دمی بیاسایند و به سخنان آقای مسعود رجوی گوش فرا دهند؟ شاه میتوانست دفاعیات آقای مسعود رجوی را در بیدادگاه نظامی که به او نوید میداد اگر "به خود نیایند به سرنوشت شومی گرفتار میآید گوش فرا دهد. اما او برسم همه ستمگران پند نگرفت...
خمینی چطور؟ این شیطان مجسم هم تلاش کرد بهجای پند گرفتن از آقای مسعود رجوی او را بهدام خود اندازد. در حالی که او فقط سی سال داشت و تازه ۷سال آنرا هم از دوران جوانی را در اسارت شاه در زندان بهسر برده بود.
فکر کنید جوانی سی ساله پس از ۷سال اسارت از زندانی آزاد میشود در حالی که خنجرهایی از طرف ارتجاع راست و چپ فرصت طلب در پهلو دارد و میخواهد طوری آنها را بیرون کشد که تمامی بدن آسیب نبیند. این در حالی است خنجر بهدستان راست تلاش دارد او را متقاعد کنند که اگر تسلیم آنها شود خود خنجر بهدستان "چپ" را نابود میکنند و سازمان مجاهدین خلق از همه موهبات و نعمات قدرت انقلاب و حکومت راست ارتجاعی برخوردار خواهد شد.
اما او سودای آزادی و حاکمیت ملی را نمیتوانست قربانی تمایلات گروهی خود کند. او دقیقا میدانست که دوست و دشمن کیست. او فرزندان کیانوری را میشناخت و همانطور خلف شیخ خائن فضلالله نوری را... از زخم خنجرهای آنها یادگارها بر تن این ملت و رهبران ملی آن دیده بود.
مسعود رجوی خیلی راحت میتوانست پس از واقعه شوم اپورتونیستهای چپ نما مبنی بر بهقتل رساندن مجاهدین خلق و آتش زدن پیکر شریف واقفی، با یک جمله ساده، شمشیر آخته را بهدست خمینی بدهد تا او مقدمه "قتلعام کفار کشی" را بسیار "شرعی" در همان اوایل انقلاب راهاندازی کند.
بهنظرمیاید موضعگیری آقای مسعود رجوی مبنی اینکه " تنظیم رابطه ما با احزاب و گروهها بر مبنای اعتقاد به خدا و یا عدم اعتقاد نیست .. (که بعداً در برنامه جدایی دین و دولت) شورای ملی مقاومت هم درج شد، قویترین موضعگیری تاریخ مبارزات سازمان مجاهدین خلق را رقم زد که توانست ارتجاع حاکم را از یک کشتار "کفار کشی" خلع سلاح کند و جان میلیونها ایرانی را نجات دهد.
اگر چه بیش از صد هزار تن از اعضای این سازمان تاکنون جان خود را بر این تعهد او فدا کردند اما همان جان بدر بردگان لائیک و انواع اعتقادات دیگر"مادهگرا" به این موضعگیری جوان سی ساله بنام مسعود رجوی سپاسگزار نماندند. همان کسانی که زنده بودن خود را مدیون مواضع اصولی او هستند اما همزمان و کماکان دارند آن تیغ آخته "امام خامنهای خلف خمینی ضدامپریالیست" را برای بریدن گردن سایر اعضای این سازمان تیز میکنند بعضاً با همکاری رسانههای مزدور وابسته فارسی زبان و استعماری ویا ولایی.
اگر شاه و خمینی و خلف او خامنهای مردم و کشور را از داشتن چنین فرد شایستهای بهناحق محروم کردند دودش در مرحله اول بهچشم ملت ایران رفت و اما به چشم خود شاه و خمینی و خامنهای هم رفته است. هرگز نمیتوان با پاک کردن صورت مسأله تضادهای نهفته درون جامعه را پاک کرد.
برگزاری یک نمایش دیگر تحت نام انتصاب، دستچین شده برای "نوآوری" چیزی جز نوشیدن جامزهر دیگر نیست. عمل زشت انتصابات قلابی فریبکارانه، نه فقط عزم جزم مردم را در سرنگونی رژیم ولایت فقیه کاهش نمیدهد، بلکه با پتانسیل چند برابر بر سر ولیفقیه خراب خواهند کرد.
ما "تحریم انتخابات" توسط خانم مریم رجوی رئیسجمهور شورای ملی مقاومت را بهفال نیک گرفته و بهعنوان "یک وظیفه ملی" به همه ایرانیان سفارش میکنیم که از پیکر هزاران تن از شهدا و زندانیان اسیر برای رأی دادن عبور نکنند بهجای شرکت در انتخابات در تظاهرات براندازی علیه رژیم شرکت کنند. دامنه آن جهانی است.