مهندسی دروغ و اشاعه آن در جامعه یک بخش ذاتی این سیستم است که همهٔ زمینهها را، از جعل تاریخ تا آمار دروغین و شیطانسازی مخالفان، دربر میگیرد. بنابر این، همانطور که امروز دانشمندان روی ماهیت، کارکرد و چگونگی انتشار ویروس کرونا کار میکنند، بر ماست که دربارهٔ مکانیسمها و کارکرد ویروس دروغ کنکاش کنیم. بهطور مشخص، در اینجا صحبت از دروغ از نوع آخوندی آن است که میتوان آن را ویروس عوامفریبی یا دجالیت هم نامید.
قبل از هر چیز نباید یک عنصر اساسی را در رابطه با ویروس دروغ آخوندی نادیده گرفت و آن اینکه مردم ایران بهطور تاریخی در برابر این ویروس خطرناک از مصونیت بالایی برخوردارند. از اشعار مردمی حافظ و مولانا در نفی زاهدان ریایی تا روشنگریهای صدر مشروعیت دربارهٔ همدستی شاه و شیخ در سرکوب و عوامفریبی، همگی یک واکسن فرهنگی ضد آخوندی در ایران ایجاد کردهاند. به همین دلیل، خمینی هم تنها با پناه گرفتن در پشت انقلاب و مبارزه با امپریالیسم بود که توانست تودههای وسیعی از مردم را در آغاز بهدنبال خود بکشاند. این موتاسیون خمینی از ارتجاع فرهنگی به انقلابیگری دروغین یک رژیم قرون استوایی را به قدرت رساند، اما در عینحال نقطهٔ شروع یک فرآیند بود که در آن رژیم میبایست پیوسته این غشاء ضدامپریالیستی را به هر طریق حفظ کند و در پشت شعار و جنگ و میهن پناه بگیرد تا از فرهنگ ضدارتجاعی اکثریت مردم در امان بماند و بتواند هر چه سریعتر مراکز کنترل قدرت خود را تحت نام اسلام برپا کند. مجاهدین خلق تنها نیروی سراسری بود که این ویروس جدید را پیشاپیش در جریان مبارزات خود با رژیم شاه کشف کرده بود و توانست با تمرکز بر افشای آن در دو سال و نیم پس از سقوط رژیم شاه واکسن آن را بهطور گسترده به جامعهٔ ایران تزریق کند. حرف اصلی مجاهدین هم این بود که انقلاب، آزادی و استقلال به شعار دادن نیست.
در قبال این حرکت ویروس زدایی عظیم، رژیم به سرکوب عریان روی آورد به این امید که بتواند با نابود کردن این نیرو، ویروس دروغ و فرهنگزدایی خودش را به نسل جدید منتقل کند. مادهٔ اصلی این ویروس بازسازی شده شیطانسازی از مجاهدین بود آنهم در پوش مدرننمایی، فیلمسازی، خبرنگاری، تحلیلگری سیاسی و اصلاحگرایی. این ویروس این خاصیت را هم داشت که میتوانست به خارج از ایران هم صادر شود. مکانیسم گسترش این دروغ بزرگ بیشباهت به آنچه در مورد ویروس کرونا میدانیم نیست. این مکانیسم از سه مؤلفهٔ پایهیی برخوردار است: ۱) سرعت بالای انتقال بهدلیل پوش فرهنگی آن بهویژه در طبقهٔ متوسط، ۲) پنهان ماندن نسبی عوارض ناشی از ابتلا، ۳) پایین بودن نسبی احتمال مرگ. این ویژگیها موجب ناشناخته ماندن سوژههای مبتلا شده به ویروس در مراحل نخستین ابتلا و در نتیجه انتقال گستردهٔ آن در سطح جامعه میشود. با افزایش سریع تعداد مبتلایان به تعداد تلفات هم به همان نسبت افزوده میشود اگر چه احتمال مرگ پایین است. به این ترتیب، میبینیم که در این استراتژی مبنا کمیت است و افراد ناقل بیماری غالباً ناآگاهانه در گسترش آن نقش بازی میکنند. وقتی از احتمال مرگ در رابطه با ویروس دروغ صحبت میکنیم، منظورمان کسانی هستند که به این دروغ باور میآورند و دیگر نمیتوانند در برابر آن مصونیت پیدا کنند. شاید بدترین شکل این ویروس وقتی است که در لایهای از اپوزیسیوننمایی هم قرار گرفته باشد آنهم به نسبت ۸۰به ۲۰، یعنی ۸۰٪ اپوزیسیون و ۲۰٪ همراهی با رژیم. یک نمونهٔ رایج آن در سالهای ۸۰و پس از افشای برنامهٔ مخفی هستهیی رژیم کسانی بودند که آنرا بهعنوان یک حق مسلم معرفی میکردند که میبایست ایران را در برابر تهاجم آمریکا حفظ کند اگر چه حقوقبشر هنوز بهشدت نقض میشود! این افراد و جریانها همانها بودند که نمایشهای انتخابات رژیم را دریچهای برای تغییر رفتار رژیم میدانستند ولی در عمل برای یک رژیم خونریز که در تلاش برای تثبیت خود با ساختن بمب هستهیی بود، مشروعیت سیاسی میخریدند.
در همان سالهای ۸۰کم نبودند کسانی که میگفتند در ایران خبری نیست و اینکه حکومت یک سری آزادیها مثل رفت و آمد متخصصان به خارج کشور و یا برگشت کسانی را که به کشورهای دیگر پناهنده شدهاند میپذیرد! در برخی رسانهها اینگونه گفته میشد که گویا برخی خوانندگان و یا هنرمندان و نخبگان به ایران بازگشتهاند. برخی میگفتند که مجاهدین در ایران پایگاهی ندارند! برخی هم شاید از روی دلسوزی مطرح میکردند که مجاهدین اشتباه کردند که ارتش آزادیبخش تشکیل دادند و در عراق جان افراد خود را به خطر انداختند! اینگونه نظرات از اشاعهٔ همان ویروس دروغ خبر میداد که به یک نوع «افکار عمومی» رسانهیی شده تکیه داشت. من شخصاً جزو کسانی هستم که اغلب رسانهها را وابسته به جریانهای خاص و مراکز قدرت جهانی میدانم. به این دلیل حملات به یک فرد و یا سازمان را، آن هم در اپوزیسیون، دلیلی بر اهمیت و وزن آن فرد یا سازمان میدانم. بهویژه که در مورد مجاهدین خلق یک فاکتور اساسی همواره عمل کرده است و آن عکسالعملی نبودن تاکتیکها و برخوردهایشان است. این ویژگی، که حاکی از یک ایدئولوژی عمیق و سازمانیافتگی گروهی است، مصونیت مجاهدین را هم در برابر دروغهای بستهبندی شدهٔ رسانهیی حفظ کرده است.
در عمل ثابت شده است که دروغ آخوندی و آخوندپسندانه در برابر حقیقت و روند واقعیات بمانند ویروس کرونا در برابر صابون و الکل است. حقیقت این است که در یک نقطه باید بهای دروغ را پرداخت. هدف رژیم رخنه به رگ و سلولهای خرد جمعی بود تا واکسن ضد بنیادگرایی را که مقاومت چندین ساله به بدن جامعه سرازیر کرده بود، دور بزند و در این پوش پایههای قدرت خود را تقویت کند و نه اینکه دعاوی اصلاحطلبی و بهبود اقتصادی و اجتماعی خود را دنبال کند. همگان شاهد بودند که رژیم در آن سالها تنها پروژهٔ بمبسازی و گسترش نفوذ تروریستی خود در منطقه را دنبال میکرد و آنچه رشد اقتصادی خوانده میشد چیزی جز انباشته شدن جیبها و کیسههای گشاد عوامل رژیم نبود. به این ترتیب، ویروس دروغ بهسرعت تاثیر خود را از دست داد و پوستهٔ آن دروغ ساخته و پرداختهٔ رژیم و حامیانش به یکباره در سال ۸۸با قیام مردم فرو ریخت. مجاهدین هم حقیقت را چه در رابطه با دروغ اتمی رژیم و چه در رابطه با نقش تعیینکنندهٔ خود در صحنه مبارزه در داخل و خارج ایران بهرغم بالاترین فشارها در معرض دید همگان قرار دادند.
از این نقطه به بعد دیگر دروغ به تنهایی پاسخگوی اهداف رژیم نبود و بیش از پیش میبایست در صحنهٔ نظامی و سیاسی به گونهیی مستقیم وارد تعادلقوا و موازنهٔ نیرویی و تبلیغاتی میشد. اما با فرو ریختن غشای فرهنگی ویروس دروغ، چهرهٔ وحشی و بنیادگرای رژیم بیش از پیش در معرض خاص و عام بود. هر چه فقیرتر شدن مردم انتظار آنان را از پیروزیهای بهاصطلاح دیپلماتیک رژیم بالا و بالاتر میبرد در حالیکه رژیم در همان مسیر اجتنابناپذیر خود تنها بهدنبال حفظ اهرمهای قدرت خود با جانشین کردن ماجراجویی اتمی بآ ماجراجویی منطقهیی بود. در این پروسهٔ تعمیق شونده بود که سرانجام در دیماه ۱۳۹۶با یک قیام سراسری ویروس دروغ برای همیشه از دور خارج شد و رژیم یک بار دیگر نشان داد که چیزی جز سرکوب در چنته ندارد. شاید بتوان امروز آن خیزش را به واکسینه شدن تمام و کمال جامعه در برابر ویروس دروغ آخوندی تعبیر کرد.
برخی شاید امروز تعجب کنند که به چه دلیل رژیم بهرغم مفتضح بودن دروغهایش و افشای آنها حتی در همان تضادهای درونی خود، کماکان به دروغ های هر چه آشکارتر و بزرگتر روی میآورد. نمونههای بارز آن هم فریبکاریهای رسوای رژیم دربارهٔ قربانیان قیام آبان ۹۸، سرنگونسازی هواپیمای اوکراینی و آمار قربانیان ویروس کرونا است. پاسخ به این سؤال در واقع خیلی ساده است. روشن است که ماهیت رژیم تغییر نکرده است. رئیسجمهور رژیم همان است که با عنوان اصلاحطلبی و گشایش اقتصادی رأی جمع میکرد و حتی برخی دکترای او را از یک دانشگاه اروپایی دلیلی بر صداقت او میدانستند. اما همین فرد امروز با عنوان شیادیاش در جامعه شناخته میشود. بنابراین وی قبلاً هم دروغ میگفته است، با این تفاوت که این بار ویروس دروغ در برابر آگاهی مردم و بهداشت ذهنی و روانی جامعه نمیتواند خود را تکثیر کند و هر بار بیش از پیش به خود رژیم برمی گردد و آن را بیمارتر میکند. به این ترتیب جای آن دارد که دوباره به سالهای ۸۰و پیش از آن برگردیم و از خود بپرسیم چقدر از دروغ های رژیم را بهویژه در رابطه با مجاهدین بهعنوان هماورد اصلیاش باور کرده و یا نادیده گذاشتهایم. نتیجه اینکه، این دروغ های رژیم نیستند که بزرگتر شدهاند، بلکه این برملا شدن هر چه بیشتر ماهیت سرکوبگر و غارتگر رژیم است که دروغ گوییهای آن را برجستهتر میکند. بدینگونه، برای تودهٔ مردم هر چه روشنتر میشود که رژیم فاسد آخوندی بمانند ویروسی عمل میکند که از درون خود حیات و دینامیسمی ندارد و فقط میتواند به سلولهای زندهٔ جامعه بچسبد و با ارتزاق از آن و به بهای نابود کردن مکانیسم های حیاتی آن خود را تکثیر کند. فروپاشی ویروس دروغ و تزویر آخوندی اینک سرنگونی یک دیکتاتوری کرونایی را نوید میدهد.