- اهمیت فوق العاده انتشارحرفهای رازینی در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می بندد
- محتویات پرونده با توجه به شهادتها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارانشان ارائه شده، به اندازه کافی متقن و قوی است. آنقدر که کسی نمیتواند شکنجه ها و خونهای مجاهدین سر موضع را به حساب ضد مجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند
- وقتی مصداقی با اصرار نزد ما به آتن آمد. من تمامی هزینه انتقال به سوئد را که مبلغ کمی هم نبود یک جا به مصداقی دادم. یعنی همه هزینه راهی را که باید به قاچاقچی می دادم به او دادم
- در ۵-۶ ماهی که من در خانه مصداقی بودم تمامی هزینه ها و کرایه خانه را به او میپرداختم. او بابت استقرار ما در هال خانه اش، ماهی سه هزار کرون از ما میگرفت در حالیکه اجاره خانه او را دولت میداد. در آن زمان اجاره یک خانه تک اطاقه بیشتر از ۲۵۰۰کرون نمیشد
... سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسهای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای قبلی حمید نوری به این کشور میگوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمیخواهد واردش بشود و به عکس میخواهد موضوع را یک چیز تر و تازه ای جلوه بدهد که گویا مصداقی آنهم از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و همچنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
خشم و جنون یک خودفروخته مفلوک(ایرج مصداقی)
هرکس که سر و کارش با زندانهای خمینی افتاده باشد، تجربه کرده و میداند که چگونه وقتی بازجویان و شکنجه گران با زبان بازی و وعده و وعید به زندانی کارشان پیش نمی رفت و تیرشان به سنگ میخورد و با شلاق و داغ و درفش هم نمیتوانستند اراده و مقاومت زندانی را در هم بشکنند، آمیزه ای از خشم و یأس واستیصال بر آنها مستولی میشد و تلاش میکردند این حالت را با فحاشی و لمپنیزم آخوندی و پاسداری رفع و رجوع کنند. من شخصا این را بارها از نزدیک در برخورد شکنجه گران و بازجویان با مجاهدینی که براستی جانشان را در برابر دشمن کف دستشان گرفته بودند دیده و تجربه کرده ام. من ۱۰ سال در زندان رژیم خمینی بودم، با آن سربداران زندگی کرده ام و نمونه های بسیار و بیشمار به یاد دارم.
یک نمونه از آنها، مجاهد شهید جلال لایقی بود. در گوهردشت قبل از قتل عام ۶۷ زمانی که ناصریان (آخوند محمد مقیسهای) و دژخیم داود لشگری جلال را که برای بار دوم دستگیر شده بود زیر ضربات کابل گرفته بودند و از اتهامش سوال میکردند، میگفت هواداری از مجاهدین! آنها با غیظ و کین فراوان به شلاق زدن ادامه میدادند ولی جلال از کلمه مجاهدین کوتاه نمی آمد. سردژخیم ناصریان با خشم وکینه نعره میکشید و به جلال می گفت: «منافق خبیث! رجوی با شما چه کار کرده که تو این همه بر موضع ات پافشاری می کنی؟» . حالا امروز تواب تشنه بخون همان وظیفه ناصریان ولشکری را به عهده گرفته تا ما از کلمه مجاهدین و مسعود رجوی کوتاه بیاییم. رژیم ولایت فقیه هم آن روز و هم امروز به این نیاز دارد . نیازی که از قضا با آمدن مجاهدین به اشرف۳، با کانونهای شورشی، با قیام و با تحریمهای رژیم بیشتر شده و بنظر میرسد تا روز سرنگونی باز هم بیشتر خواهد شد چون رژیم حریف دیگری نمیبیند.
من در آبان ۱۳۶۰ ساعت ۷ شب زمانی که از یک محل استقرار در خیابان سلسبیل تهران که در نشست توجیهی فرمانده بهروز (مجاهد شهید فضل الله تدین) بیرون آمدم و می خواستم به محل استقرار خودم، در چهارراه قصر بروم در خیابان آذربایجان نزدیک خیابان جمهوری توسط پاسداران شناسایی شدم آنها برای دستگیری به سمت من حمله ور شدند. به ایست آنها توجه نکردم و برای خارج شدن از تور از محل دور شدم که هدف رگبار قرار گرفتم. گلوله به پایم اصابت کرد و نقش زمین شدم. قرص سیانورم را با دندان شکستم تا زنده بدست دژخیمان نیفتم و اسرار خلق و سازمان را حفظ کنم. دیگر از آن لحظات چیز زیادی به یاد ندارم. بعد از ۲شبانه روز به هوش آمدم و خودم را در بیمارستان نجمیه در خیابان حافظ دیدم. این بیمارستان از همان زمان متعلق به سپاه پاسداران بود و یک طبقه آن را به مجروحین و تیر خوردگان در گیریهای خیابانی اختصاص داده و در عین حال تبدیل به شکنجه گاه کرده بودند. زمانیکه به هوش آمدم دو پاسدار در کنارخودم دیدم. بعد من را به اوین شعبه ۸ منتقل کردند درحالی که مجروح بودم و استخوان پایم از سه نقطه شکسته بود به تخت شکنجه بستند... و البته طبق وظیفه ای که داشتم اسرار خلق و سازمان را حفظ کردم. زمانی که فردی دستگیر و یا مجروح می شد و به دست شکنجه گران می افتاد دو راه بیشتر نبود در مقابل انتخاب بین مقاومت و تسلیم قرار می گرفت. یا مقاومت می کردی و اسرار دوستان و همرزمانت را حفظ می کردی و یا در هم شکسته و زبون مثل مصداقی تن به همکاری می دادی.
اشراف به خود
همینجا بگویم که من به کاستی ها و کوتاهیها و ضعفهای خودم در مبارزه با آخوندهای جنایتکار کم و بیش واقف هستم و همواره در مقابل رادمردانی مانند طاهر بزاز حقیقت طلب، امیر حاتمی، اصغر غلامی و اسدالله ستار نژاد که جان بر سر پیمان خود گذاشتند و حاضر نشدند حتی یک کلمه بگویند که خوشایند دشمن باشد، تعظیم کرده و میکنم و آنها را هیچگاه از یاد نمی برم و خودم را بدهکار و شرمنده آن شهیدان می دانم.
اما همانطور که برادر مجاهد اکبر صمدی نوشته بود درس «صداقت مجاهدی» را از آموزشهای برادر مسعود در مکتب مجاهدین فراگرفتم و همه چیز را در باره خودم و وقایع زندان با سازمانم مطرح کرده، هیچ چیز را از سازمان مخفی نکردم و نمیکنم. راستش خودم را لایق نمیدانم که مخاطب پیام برادر مسعود خطاب به مجاهدین باشم اما به عنوان یک هوادار مجاهدین از او الهام میگیرم جایی که گفت: «… هدف از این صداقت بیمنتها، تجدیدعهد با خلق اسیر و در زنجیر برای جبرانکردن کمیها و کاستیها و ضعفهاست. روبهجلو است، نه رو بهعقب. بالاکشیدن و فرارفتن و رستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و خاطرات دردناکش، بر دستوپایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد ازخود صوری و سطحی. شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نهفقط سر تعظیم و تکریم فرود میآورند، بلکه راه مقابله و درهمشکستن کابوس خمینی و راه غلبه و مسخرکردن آثار او را، هم در گرههای کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و ضمیر ایجاد کردهاند، میآموزند».
بله این افتخار من است که هوادار سازمان مجاهدین هستم. سازمانی با شهیدان والامقامی از سردار خیابانی و اشرف شهیدان و بیش از ۱۲۰ هزار شهید و رهبری مسعود و مریم رجوی و اشرفیان قهرمان که امید و سرمایه خلق محروم مان هستند.
در جبهه مقابل، وقتی ۳۰ سال بعد از آزادی از زندان، ایرج مصداقی را می بینم که افسار پاره کرده و کف بر دهان آورده و با لمپنی و هرزه درایی آخوندی پاسداری، به فحاشی و یاوه گویی علیه مجاهدین و برادر مسعود می پردازد، باور کنید که همان صحنه های اوین و همان پاسداران و شکنجه گران را به یاد می آورم که در مقابل مجاهدین مستأصل میشدند و کف بر دهان آورده و بی دنده و ترمز به فحاشیهای حیرتآور روی میآوردند و چنگ و چنگال میکشیدند.
خصومت حیرتانگیز
در گزارش عفو بین الملل در مورد قتل عام که در آذر ۱۳۹۷ منتشر شد، گواهی یک شاهد (مجاهد خلق عباس ترابی) نقل شده بود که میگفت او را با چشم بند به اتاقی بردند که «چندین مقام قضایی و اطلاعاتی» از زندانیان بازجویی و سؤال و جواب میکردند«آنها گفتند که من باید به یکی از بند هایی که زندانیان عادی(غیر سیاسی) در آن زندانی بودند رفته ودر مقابل چشم همگان بر تصویر برادر مسعود ادرار کنی من گفتم که این عمل با کرامت انسانی مطابقت ندارد و من این کار را با هیچ تصویری انجام نمی دهم و این موضوع هیچ ربطی به زندانی بودن من ندارد. آنها شروع به توهین و فحاشی به من، سازمان مجاهدین خلق و برادر مسعود کردند من متوجه شدم که آنها وحشی شده اند....». بنظر میرسد مصداقی به فرموده همان مقامهای «قضایی و اطلاعاتی» هنوز دارد ادامه میدهد! با همان فرهنگ لمپنی شکنجه گران منتها برای اپوزیسیون نمایی چیزهایی هم در بازارسیاست مس گری علیه رژیم میگوید تا بین توبره اپوزیسیون و آخور آخوندی بالانس کند و نمره هرچه بیشتری از همان مقامهای قضایی و اطلاعاتی بگیرد.
چنانکه گفتم این خصومت و جنون حیرتانگیز هرچه رژیم خطر بیشتری احساس میکند، بیشتر میشود. مخصوصاً بعد از قیام آبان و دی که حقانیت کانونهای شورشی و پیشرفت استراتژی سازمان در سراسر ایران، در شهرها و در کف خیابانها به اثبات رسید. آنقدر که خامنه ای خودش هم وحشی شد و به شلاقکش کردن آلبانی روی آورد. خامنه ای گفت در یک کشور «کوچک اما شریر واقعاً خبیث در اروپا، یک عنصر آمریکایی با یک تعداد ایرانی مزدور، وطن فروش، جمع شدند دور هم علیه جمهوری اسلامی بنا کردند برنامهریزی کردند و نقشه درست کردند. نقشه هم همان چیزی بود که ما چند روز بعدش در قضایای بنزین دیدیم».
در این اثنا هلاکت قاسم سلیمانی و پیام برادر مسعود با صدای امید بخش خودش خوابهای پنبه دانه ای دشمن و مزدورانش را بکلی پریشان کرد. مزدورانی از قبیل مصداقی که از این پیشتر، زیادی رطب و یابس بهم بافته بودند، سر به سنگ کوبیدند. آنها سرنوشت شان را با رژیم پیوند زده اند و به خوبی میدانند که با سرنگونی رژیم، باید جوابگوی عملکردهای خائنانه خود باشند. علاوه بر این مصداقی بطور خاص از زمانی که بادکنک جانی دالری او در مورد دستگیری حمید نوری به وسیله کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت با انتشار صدای مقیسه ای (ناصریان) و رازینی ترکانده شد و انتظارات «چند وجهی» برآورده نشد، به ماری زخم خورده تبدیل شد.
اخطار وزارتی برای تعیینتکلیف با رجوی
این مردک خود فروخته (مصداقی) با دادن لقب «مزدور پلید رجوی» بارها و بارها به من و شماری دیگر از هم بندان سابقم از سوی رژیم اخطار و اولتیماتوم داده است که باید «تکلیف خودمان را با رجوی» مشخص کنیم. من هم آمده ام همین کار را بکنم. البته وقتی مزدور مصداقی مکررا و مکررا مرا آماج حملات خودش قرار میدهد، احساس افتخار میکنم که با قدم زدن در راه مجاهدین توانسته ام خشم رژیم را برانگیزم.
ماجرای دستگیری دژخیم حمید نوری را همه میدانیم و اطلاعیه کمیسیون امنیت و سخنرانی برادر مجاهد محسن رضایی در استکهلم همه چیز را روشن کرده است. زندانیان آزاد شده هوادارمجاهدین، همچنان که رزم آوران سرفراز ارتش آزادیبخش، طبق رهنمود سازمان از طریق سازمانهای معتبر بین المللی مدافع حقوق بشر آمادگی خود را برای شهادت علیه دژخیم اعلام کردند ولی تاکید کردند باید از ایادی رژیم دراین پرونده خلع ید شود و این لازمه رسیدگی جدی قضایی وعاری ازمعامله و زدوبند است. نمیتوان قاتل و شکنجه گر«مجاهدین سر موضع» را علیه خود آنها و سازمان آنها و رهبری آنها به کار گرفت و خرج سفید سازی مزدوران و عوامل همین رژیم کرد.
در این فاصله برای بستن گریزگاههای دژخیم، سازمان و هواداران هر کاری توانستند کردند و باز هم خواهند کرد. شماری شهادت دادند و شمار بیشتری آماده شهادت دادن هستند تا رژیم نتواند دژخیمش را فراری بدهد. بالاترین و مهم ترین راهبند بلحاظ سیاسی و حقوقی صدای ضبط شده و منتشر شده رؤسای دژخیم در تهران است و اینکه سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسه ای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای قبلی حمید نوری به این کشور میگوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمیخواهد واردش بشود و به عکس میخواهد موضوع را یک چیز تر و تازه ای جلوه بدهد که گویا مصداقی آنهم از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و همچنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
حال آن که مقیسه ای به صدای خودش در صحبت با مهره های رژیم در تهران میگوید: «یک خلبان ایرانی آنجاست... آنجا [در سوئد] توی دادگاه گفته حمیدنوری فلان و بهمان خودش[حمید نوری]گفت که اون علیه من یک حرفهایی زده در دادگاه آنجا ودراطلاعات آنجاحرفهایی علیه من زده.این [حمید نوری] با آن خانمه که طلاق گرفته بود فامیل بودند و شوهره به پلیس داده».
اهمیت فوق العاده انتشارحرفهای رازینی هم در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می بندد. آنجا که رازینی میگوید: “دستگاه قضایی ما باخونسردی وخیلی آرام اعلام می کندکه ایشون در گذشته ودرسه ده قبل ازاین، در فلان ارگان کارمند جزء بوده و بعدهم بازنشست شده و رفته،آنهانمی توانند روی این مانور بدهند...».
اما مصداقی که بادکنکش ترکیده در شوهای تلویزیونی اطلاعات آخوندی با یک مأمور پاپیون زده به نام سعید بهبهانی میخواهد این طور القا کند که تمدید بازداشت حمید نوری در سوئد بخاطر هنرهای«چندوجهی» و ارواح و اجنه پشتیبان اوست.
حال آنکه در این پرونده به گفته مراجع حقوقی و قضایی و پلیس، این تمدید بازداشت یک پروسه قانونی و یک ریل اداری شناخته شده در سوئد است. وانگهی محتویات پرونده مخصوصاً با توجه به شهادتها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارانشان ارائه شده، به اندازه کافی متقن و قوی است. آنقدر که کسی نمیتواند شکنجه ها و خونهای مجاهدین سر موضع را به حساب ضد مجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند.
از اینرو مصداقی و اربابانش در تهران که می بینند با اطلاعیه کمیسیون امنیت و انتشار نوار صدای مقیسه ای و رازینی و رویکرد اکثریت قریب به اتفاق زندانیان آزاد شده، بانکشان زده شده و تیرشان به سنگ خورده است، به موازات تخلیه خشم وکین هیستریک در فاضلاب وزارتی بهبهانی علیه مجاهدین به ویژه برادر مسعود، ما زندانیان سابق را هم مشمول لجن پراکنی های زنجیره ای کرده است. عکس العملهای این مزدور بخوبی نشان میدهد که موضعگیری مقاومت درباره دژخیم حمید نوری تا چه اندازه مسئولانه و هوشیارانه بوده و رژیم از آن سوخته است.
اعترافات قطره ای
مصداقی برای رفع و رجوع واقعیت شنیع همکاریش با بازجویان و شرکت در گشت های شکار دشمن، به ناگزیر برخی از وجوه همکاریهایش با بازجویان و شکنجه گران را با ماستمالی و کوچک جلوه دادن در خاطراتش آورده است. او که نمی تواند شرکتش در گشتیها را پنهان کند دلایل مسخره ای برای آن سرهم بندی میکند.
در یک اعتراف قطره ای در جلد اول خاطرات، برای همراهی با «گروه ضربت» بار دیگر «قرعه فال» به نام مصداقی می افتد. سپس «اکبر خوشکوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را بعهده» میگیرند. در قدم بعد بدون اینکه مصداقی کمترین اطلاعی از قبل داشته باشد، گروه ضربت یک چاپخانه مخفی زیرزمینی مجاهدین را کشف میکند و از مصداقی هم برای خارج کردن اجناس از این چاپخانه استفاده میکنند: «دو بار من و محرم را که بشدت شکنجه شده بود، مجبور کردند مقدار متنابهی کاغذ را که بسیار سنگین بود، جابجا کنیم».
بعد هم وقتی که در زیرزمین باز شد «من و محرم را از نردبان فلزی به پایین فرستادند تا از نزدیک شاهد پیروزیشان باشیم! یک دستگاه فتواستنسیل را به دست من و محرم داده و مجبورمان کردند تا غنایم بدست آمده را به بالا حمل کنیم. خودمان را نمیتوانستیم بکشیم، اما دستگاههای سنگین را نیز باید کول کرده و به بالا میبردیم» (صفحه ۶۵) . سهیم کردن و به میان کشیدن پای محرم که مصداقی خودش در صفحه ۶۴ نوشته بود «محرم بعد از آزادی بلافاصله به مجاهدین پیوست و در عملیات آفتاب در سال ۶۷ به شهادت رسید» چیزی جز پیدا کردن شریک جرم برای کاستن از بار و قبح قضیه نیست. وصیتنامه محرم غفاری به تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۶۵ از شهدای عملیات فروغ جاویدان که در صفحه ۸۷۱ کتاب «یادنامه شهیدان فروغ جاویدان» در مرداد ۱۳۷۷ منتشر شده جایی برای قیاس او با مصداقی باقی نمیگذارد.
مصداقی در صفحه ۶۶ گشت بعدی را هم نوشته است: «هنگامی که به همراه ۴ پاسدار دیگر مرا راهی آدرسهای فوق کردند [که میگوید”م-ک“ داده بود] اکبر خوشکوش خودش نیامد. فقط آدرسها را به دست یکی از آنان داد و با اشاره به من گفت: این از کم و کیف آنها خبر دارد. من روحم نیز از آنها بیخبر بود ولی حرفی نزدم. فقط در رابطه با مغازه اولدوز که بمن ربط پیدا میکرد، دل توی دلم نبود...
«عاقبت مغازه را پیدا کرده و صاحب آنرا دستگیر کردند. نمیدانستم چگونه موضوع را به اطلاع او برسانم و بگویم که من نیز مانند تو قربانی هستم...
اشتباه و حماقتم باعث شده بود زیاد از حد صحبت کنم و موضوعی را که نیاز به مطرح کردنش نبود با دیگری در میان بگذارم حال همین مسئله منجر به دستگیری آن برادر و خواهر شده بود. ﻋﺬاب وﺟﺪان ﻟﺤﻈﻪ ای رهایم نمیکرد. ﮔﻮﻳﯽ در ﺁن برهوت دﻟﻢ هیچ امید وﺁرزوﻳﯽ را ﻧﻤﯽﻃﻠﺒﻴﺪ و هیچ چشم اندازی پیش روﻧﺪاﺷﺘﻢ. همه ﭼﻴﺰ داﺷﺖ ﺑﻪ خﻮﺑﯽ ﭘﻴﺶ میرفت ﮐﻪ ﺁن ﺑﺪﺷاﻧﺴﯽ ﺑﺰرگ ﮔرﻳﺒاﻧﻢ را ﮔرﻓﺖ و ﻣﻨﺠرﺑﻪ دﺳﺘﮕﻴرﯼﺁنهاﺷد. ﺑﻪ خﻮدم ﻟعﻦ ﻧﻔرﻳﻦ ﻣﯽﮐردم ﭼرا همراه آنها رفتم؟ ﺁﻳا اﻣﮑان ﻧرﻓﺘﻦ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ؟ ﺁﻳا اﻣﮑان ﻣﻘاوﻣﺖ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ؟ ﺷرم از ﺗﺴﻠﻴﻢ و ﻋﺬاب وﺟﺪان ﻣرا ﺗا ﺳرﺣﺪ ﺟﻨﻮن ﻣﯽﺑرد. ﻓﺸارهاﯼ ﻓﻮق اﻟعادﻩ ﺷﮑﻨﺠﻪﯼ ﻓﺰاﻳﻨﺪﻩ و واﻗعﻴﺖ ﺗﺴﻠﻴﻢ، ﺑﻄﻮر فزایندهای مرا در هم پیچیده بود».
همه زندانیان با تجربه به سادگی می فهمند که از سراسر این املاء و انشاء خر مردرندی میبارد و میخواهد آنرا با سس غلیظی از مظلوم بازی و لطافت طبع و حق به جانب بودن به خورد خواننده بیاطلاع بدهد. وانگهی اگر کسی فی الواقع عذاب وجدان دارد چگونه امروز تشنه به خون همان مجاهدین سر موضع و رهبری آنهاست؟
اما خرمرد رندی بخاطر این است که چند سطر بعد در مورد دو نفر دستگیر شده در گشت که خودش باعث و بانی آن بوده بگوید: «بخاطر آشوب روانی که بدان دچار بودم، حتا نامشان به یادم نماند»!
این همان آدمی است که در مورد اشعار نصیر نصیری بعد از درگذشت او مدعی است همه اشعار نصیری را که شاعر خودش فراموش میکرده در زندان کلمه به کلمه حفظ کرده و حتی یک واو را هم جا نینداخته و بعدها در بیرون زندان همه آنها را مکتوب کرده و تحویل نصیرنصیری داده است(سایت مصداقی-۴ شهریور ۱۳۹۴). کسی که یک واو را هم در حفظ کردن اشعار طولانی جا نمی اندازد همین که به اسامی که لو داده یا به ناگهان دچار «آشوب روانی» میشود و حافظه اش را از دست میدهد!
فیلمنامه قرار و مدار با دژخیم توانا
در آخر کار در زمان آزادی (جلد ۴ صفحه ۱۸۷ به بعد) هم یک فیلم نامه مضحک از دیدار با دژخیم توانا ارائه میدهد و تلاش میکند روی قرار و مدارها با دژخیم سرپوش بگذارد. مصداقی مدعی میشود که از موضع بالا توانا را در کرنر و مخمصه قرار داده است! اما در لابلای فیلمنامه خواه و ناخواه برخی از حقایق، مخصوصاً برای هر کسی که در زندان این رژیم بوده باشد، بر ملا میشود:
مصداقی به توانا میگوید: «هر دوی ما بازنده هستیم این بازی ای بود که از همان آغاز برنده ای نداشت و قرار هم نبود که داشته باشد نه تو و نه من هیچ کدام نمیتوانیم ادعای پیروزی کنیم...من و تو زندگی را باخته ایم.... احساس میکنم در دنیایی زندگی میکنیم که در آن مبارزه مسلحانه جایی ندارد....».
مصداقی مینویسد: توانا «به عنوان حسن ختام گفت خوب مسیری را در پیش گرفته ای ادامه بده! و سپس برایم آرزوی موفقیت کرد».
قابل توجه که این صحبتها با محمد توانا در زمانی است که هیچ گونه کابل و شکنجه در کار نیست و نزدیک به ازادی او می باشد
لجنپراکنی و خط و نشان کشیدن برای زندانیان
شمه ای از حرفهای مصداقی را با ذکر تاریخ آن علیه خودم و سایر زندانیانی که حاضر به همکاری با وزارت اطلاعات و پروژه های آن مخصوصاً کسانی که حاضر به اهانت به برادر مسعود مانند دوران قتل عام در زندانها نشدند، یادآوری میکنم:
- ۲۱ آذر۹۸ با نام بردن از شماری زندانیان آزاد شده که در کشورهای اروپایی و امریکا زندگی میکنند و زندانیان آزاد شده ای که در ارتش آزادیبخش هستند:
«تاریخ اینها را نخواهد بخشید مگر اینکه تا فرصتی هست خودشان را از شر رجوی و از شر فرقه پلید رجوی و از شر این ارتجاع مغلوب رها کنند. یک به یک اسمشان را میبرم. مادران عزیز و پدران عزیز همسرانی سه دهه است داغ همسرانتان را به سینه دارید. فرزندانی که داغ پدران و مادران را به دل دارید. شمایی که بی پدر و بی مادر بزرگ شدید اسامی که میخوانم در جنایت علیه پدر و مادرانتان و عزیزانتان شریک هستند امروز به دستور رجوی در کنار این جنایتکار ایستادند و از دادن شهادت علیه این جنایتکار خودداری میکنند. می بایستی که اینها هر چه زودتر تکلیف خودشان را با رجوی مشخص کند. اینها خائنین به مردم ایران هستند مگر اینکه عکس آن مشخص شود.... اینها بخشی شان زندگی هایشان را از من دارند وقتی دست در دست رجوی دارند و کثیف ترین مطالب را امضا کردند. و زندگیشان را مدیون من هستند. من تاکنون هیچگاه اسم نبردم از وقاحت وبیشرمی هایشان گذشتم. بخشیشون را اینجا اگر زندگی میکنند دراروپا از صدقه سری من است و گرنه اینها عرضه ندارند. ... (اینها) دست در خون بچه ها دارند دست در خون قتل عامشدگان دارند. ... همراه با مقیسه و رازینی و نیری به بچه ها لگد زدند بچه ها را توی کیسه کردند. بچه ها در گورهای بی نام و نشان دفن کردند...اینها در اروپا هستند اینها میتوانستند که در پرونده شرکت کنند اینها که در اسارت رجوی هستند در آلبانی هستند ومیتوانستند بارها خودشان را از آنجا نجات بدهند و از مهلکه نجات پیدا کنند نمیدانم صدای من را میشنوند. کسی که ازآنجا (آلبانی) نمی رود و فریاد نمی زند که من باید علیه این جنایتکار شهادت بدهم او خائن است او دست در خون دارد اینها خائنین به مردم ایران و دست در خون شهدا...».
این ها دقیقاًهمان کلمات و عباراتی است که در آن سالها هزاران بار از شکنجه گران و بازجویان ولاجوردی و حاج داوود و بقیه دژخیمان شنیده ایم که «تکلیف خودتان را با رجوی روشن کنید حسابتان را از رجوی جدا کنید تا رأفت اسلامی شامل حالتان بشود» و از«مهلکه» اطلاعات و قضائیه آخوندی«نجات» پیدا کنید.
مصداقی خودش نوشته است که در جریان قتل عام زندانیان در روز پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۶۷: «بعد از شام متوجه شدم باید در هر وعده ای که غذا میدهند، خود را معرفی کرده و سپس مسلسل وار بگویم: ”اتهام: منافق، مرگ بر منافقین، مرگ بر رجوی و ...“ » (صفحه ۱۶۲ جلد۳).
یک مورد مسئولیت انجام نداده
حالا به یکی از این «مسئولیت های انجام نداده» مصداقی که در همان فاضلاب وزارتی در مورد من پژواک پیدا کرده توجه کنید:
۱۱ دی۹۸:«یک سری از کثیف ترین عناصری که رجوی به صحنه آورده بود وقیح ترین آنها نصرالله مرندی بود که زندگی اش را از من دارد که تا کجا وقیح و درمانده است. میگفت هر جا فشار بیشتر میشود این فرد(مصداقی) آنجا با انگیزه تر میشود» .
- ۸ فروردین ۹۹:من «نصرالله مرندی را..... شش ماه آزگار آوردم توی خونه خودم اتاق پسرم را که شش ساله بود نصف کردم با پسر این، حتی اسباب بازی هایشون،شش ماه تو خونه من زندگی کرد،...... این عنصر کثیف امروز میگوید ما کسی نیستیم که رو میز ایرج مصداقی بخواهیم بازی کنیم. مردک تو میرفتی میگفتی ایرج مصداقی مهدی رضایی ثانی است. حالا نه اینکه مهدی رضایی برای من افتخاری باشد».
- ۱۴ فروردین۹۹: «یکی از همین مزدوران پلید نصرالله مرندی است که زندگی اش را از من دارد. هر جایی که می نشست میگفت ایرج مصداقی رامیخواهید بشناسید تو سختی وزیر فشار ایرج مصداقی را میتوانید بشناسید انجایی که همه جا میزنند این را میتوانید بشناسید».
ماشین جعل و دروغ
مصداقی در یک دروغ بزرگ با بیشرمی مدعی میشود که من او را با مجاهد شهید مهدی رضایی مقایسه کرده ام. دائماً سنگ پوشالی صداقت به سینه میزند و میگوید به تاریخ باید راست گفت، به واقع یک ماشین جعل و دروغ است که سوییچ آن دست مافیای اطلاعات آخوندی است.یک روز کشته شدن مسعود دلیلی و سوزاندن صورت او را به مجاهدین نسبت میدهد، روز دیگر با یکسری ایمیل های جعلی علیه اعضای شورا توطئه چینی میکند و یک روزعکس جعل میکند.
دعاوی مصداقی در مورد من هم دست کمی از بقیه مطالبش ندارد و دروغ محض است.
-مصداقی مدعی است که من از اوخواسته ام مرا به اروپا بیاورد. این یک وارونه گویی رذیلانه است. واقعیت این است که آنطور که من بعدا فهمیدم مصداقی از زندانیانی که میشناخت سوء استفاده سیاسی میکرد.
در سال ۲۰۰۰ من و خانواده ام به ترکیه آمدیم و با سختی فراوان بعد از ۴۸ ساعت و بعد از اینکه چندین بار قایق فرسوده ای که ما را حمل میکرد در حال غرق شدن بود به آتن رسیدیم. آن زمان مصداقی چندین بار با من تماس گرفت و گفت من میتوانم کمک کنم تو بیایی به کشور ثالث در آن زمان انتقال از آتن به کشور ثالث راحت بود. من خودم کانالی پیدا کردم که مرا از آتن خارج کند، وقتی مصداقی مطلع شد با اصرار نزد ما به آتن آمد. من تمامی هزینه انتقال به سوئد را که مبلغ کمی هم نبود یک جا به مصداقی دادم یعنی همان هزینه ای را که باید به قاچاقچی میدادم.
همان اوایل که من به سوئد آمده بودم گفت ما الان چندین نفر زندانی هستیم و میتوانیم خودمان یک انجمن زندانیان درست کنیم و دست به فعالیت بزنیم که با جواب منفی قاطع من روبرو شد و به او گفتم من هوادار سازمان مجاهدین هستم و وارد این نوع محافل نمیشوم.
-مصداقی ازاولی که من در سوئد مستقر شدم اصرار میکرد که چرا میخواهی خانه کرایه کنی در خانه ما بمان. در ۵-۶ ماهی که من در خانه او بودم تمامی هزینه ها و کرایه خانه را به او می پرداختم. او بابت استقرار ما در هال خانه اش، ماهی سه هزار کرون از ما میگرفت در حالیکه اجاره خانه او را دولت میداد. من ۶ روز هفته فقط آخر شب به خانه میرفتم و صبح اول وقت هم به دفتر انجمن هواداران میرفتم. در آن زمان اجاره یک خانه تک اطاقه بیشتر از ۲۵۰۰کرون نمیشد.
متوسل شدن به دروغها و مطالب سخیف، یک تاکتیک آموزش داده شده به مصداقی است. برادر عزیزم اکبر صمدی در مقاله «شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد دژخیم»به بهترین صورت وضعیت مصداقی را در زندان تشریح کرد و نوشت: «من از جانب تشکیلات مسئولیت داشتم که به او [مصداقی] نزدیک شده و در ارتباط فعال با او تلاش کنم بیش از این جذب پاسداران و بازجویان نشود. این مسئولیت تا زمانی که با او در یک بند بودم همچنان بر عهده من بود». مصداقی که در مقابل حرفهای مستند و جدی اکبر مات شده به اراجیف مبتذلی مانند آنچه در مورد من گفته است متوسل شده و میگوید: «این رانندگی اش را از من یاد گرفته... وقتی میخواستم به این رانندگی یاد بدهم ماشین مرا با شدت زد به دیوار... من حتی نگذاشتم که پیاده شود .. یک همچین فردی امروز می آید مطرح میکند که مسئول من بوده ... من وضع مالی ام خوب بود وضع مالی من خیلی خوب بود وقتی یک جایی می رفتیم می خواستیم یک غذایی بخوریم می دیدم که دست در جیبش می کند من می خندیدم بهش می گفتم آدم جلوی بزرگترش دست تو جیبش نمی کند... (حالا) می آید مطرح می کند مسئول من بوده در زندان»!
ابتذال این خودفروخته حد و مرز ندارد. همچنانکه جنون و «آشوب روانی»اش علیه برادر مسعود و مجاهدین «سر موضع»....
نوشته ام را با یاد عزیزان سربداری به پایان میبرم که با سلام رساندن به مسعود و درود فرستادن بر او سرفراز و پرافتخار پای اعدام می رفتند و وصیت نامه هایشان را با شعار درود بر رجوی تمام می کردند. آنها بدرستی تشخیص داده بودند که مسعود راز و رمز پایداری و مقاومت در برابر خمینی و ارتجاع خونخوار است، حقیقتی که ۳۲ سال بعد از قتلعام هر روز درخشان تر از قبل شده است.
نصرالله مرندی