عارف شیرازی:‌ مواضع اسماعیل یغمائی دیروز علیه شاعر تواب امروز


شاعر تواب و رذلی که این روزها افسارگسیخته، لوش و لجن های درونی خود را به سر و روی مقاومت سازمان یافته و رهبران آن می ریزد، تنها درون مایه کثیف لمپنی خود را برملا کرده و ماهیت آخوندی-پاسداری خودش را آشکار می کند و بر اساس ضرب المثل معروف «از کوزه همان برون تراود که در اوست» محتوای حقیقی و عناصر اصلی متشکله خودش را به همگان معرفی می نماید.

وی قبل از دگردیسی تمام عیار و پیوستن به «جبهه ولایت و وزارت» یعنی در دورانی که هنوز شرف سیاسی او به «یغما» نرفته بود، مطالبی نوشته که افشاگر وضعیت خائنانه امروزی او می باشد.
از اینرو می خواهم با بهره گیری از برخی نوشته های او، از زبان خودش مواضع رذیلانه امروزی اش را در معرض قضاوت خوانندگان قرار دهم تا مشخص شود که لجن پراکنی های امروز او جز مزدوری و هم سنگری با وزارت بدنام و خوش رقصی و دُم تکان دادن برای آخوندها نمی باشد.
«افق سرخ»
یغمائی در مطلبی با تیتر فوق الذکر، به خیز آخوندها برای کشتار مجاهدین اشاره کرده و از «خائنانی که روزگاری عضو جنبش بوده اند، خائنان به آخوند پیوسته... که با تمام قوا در کنار ملایان رجز می خوانند» صحبت می کند.
باید سؤال کرد آیا شما هم که در سالهای اخیر «با تمام قوا در کنار آخوندها رجز می خوانید» در زمره همان «خائنان به آخوند پیوسته» نیستید؟!
آخر شما نیز تمامی یاوه های وزارت بدنام را بازتاب داده و نشخوار می کنید. از طرفی آنها نیز لوش و لجنهای ساخته ذهن کثیف شما را باز نشر می کنند. شما در این سالیان بارها از طلاقهای اجباری و زندان و شکنجه و قتلهای مشکوک در اشرف تا نگهداری اجباری رزمندگان در مناسبات تشکیلاتی به ویژه در عراق و تا بی سرانجام بودن مبارزه مسلحانه و بی فایده بودن مقاومت، داد سخن داده اید و یا می نویسید: «محمد رضا شاه و فرح پهلوی بسا مترقی تر از اپوزیسیون آقای رجوی و بانو هستند و بودند».
فراموش نکردیم که همپالکی شما (تواب تشنه به خون) نیز «موی گندیده فرح پهلوی را بر خانم رجوی...مرجح می شمرد» و رضا پهلوی را بر مسعود رجوی.
آیا این شباهتهای در شکل و محتوی نشان از ماهیت واحد مزدوری پاسداری شما، ماموریت واحد و خط و خطوط واحد وزارتی نیست که شما پیش برندگان آن می باشید؟!
ادامه مطلب از «افق سرخ»:
یغمایی در ادامه می افزاید: «ما می توانیم و حق ماست که با این نیرو (مجاهدین) و کارهایش موافق باشیم و یا نباشیم، ولی خوبست بدانیم که آخوندها مطلقا با این نیرو موافق نیستند و می دانند که تا این نیرو متشکل است و وجود دارد، برای جمهوری اسلامی خطرناک است». سپس ادامه می دهد: «آخوندها خوش دارند عاشورایی دیگر را تکرار کنند» (قتل عام مجاهدین).... آخوندها عاشورای اول را خودشان راه انداختند و دقیقا هزار و سیصد و چند سال است، دارند روضه اش را می خوانند و نانش را می خورند و حالا که کسانی مزاحم نان و خوان و جانشان شده اند، حتما از عاشورای دوم استقبال می کنند».
شایان تاکید است که نوشته فوق الذکر، تاریخ ندارد اما از مطالب آن مشخص است که مربوط به بعد از واگذاری حفاظت اشرف توسط نیروهای آمریکائی به نیروهای مالکی یعنی سال دو هزار و نه می باشد. حال توجه کنید که در نوامبر دو هزار و یازده و یکماه قبل از پایان ضرب الاجل مالکی برای ترک اشرف، در مطلبی با عنوان «پیش از آنکه ساکنان اشرف، کشتار شوند به یاری شان برخیزیم»، با یک چرخش خائنانه می نویسد:«این کشتار اگر صورت بگیرد فاجعه ای خونین و دردناک خواهد بود که خون آن نه تنها بر چهره خامنه ای و همکاران او، بلکه بر بسیاری چهره های دیگر خواهد پاشید. (یعنی رهبران مجاهدین).
می بینید که شاعر تواب در سراشیب غلتیدن به دامن آخوندها با چه رذالتی کشتار اشرفیان را به گردن رهبران مجاهدین هم می اندازد (هر چند صریحا نام نمی برد) ولی وقیحانه مدعی می شود: «ما منتقدیم و نه دشمن، ما در صف مردم خویشیم و نه جلادان و نه از راه افتادگانی که با ضعف و ذلت و نیز لطمات و اشتباهاتی که یاد شد (یعنی اشتباهات رهبری مجاهدین) به درگاه آخوندها شتافتند و جیره خوار خوان نعمت خامنه ای شدند و در قتل یاران سابق خود همدستی و همگامی با مرتجعان را انتخاب کردند».
شاعر تواب، نه تنها رهبر مجاهدین را در کشتار آنها شریک وانمود می کند، بلکه خیانت «از راه افتادگانی که به درگاه آخوندها شتافته اند» را نیز ناشی از «لطمات و اشتباهات» رهبری مجاهدین قلمداد می کند و به این ترتیب دست و چهره جلادان را شستشو داده و بار جنایت آنها را کم می کند. آیا نیاز به استدلال بیشتری است، تا مزدور بودن و در خدمت وزارت اطلاعات بودن او را اثبات کند؟!
وی در سالهای اخیر نیز ادعا کرده که: «الان کیسه های خون خواهر و مادر و پدر ما روی شونه هاتونه و مشغول معامله و زندگی خودتون هستید، آنهم با کثیف ترین دیکتاتورها می خواهید آزادی را به ارمغان بیاورید».
می دانیم که در وادی خیانت هر که راه مبارزه و مقاومت را گشود، مسبب اصلی زندان و شکنجه و خونهای ریخته شده به دست رژیم می باشد، همچنانکه علت بریدن و نکشیدن و در ورطه خیانت غلتیدن خائنین نیز، همان رهبران مبارزه و مقاومت می باشند. شاعر تواب در این استدلال، تنها هم نیست. بازجویان هم در زمان شاه و شیخ در موارد مشابه، نه تنها رهبران سازمان را عامل اصلی خونهای ریخته شده تو سط رژیم قلمداد می کردند، بلکه می گفتند: «می خواستید در این راه قدم نگذارید تا شکنجه و اعدام نشوید»، و یا می گفتند: «شمائید که با کارهایتان ما را وادار به شکنجه و اعدام می کنید». این منطق خُلص دژخیم را امروز شاعر تواب در مقابل رهبران مقاومت به کار می برد.
قبل از او هم تواب تشنه به خون، در خصوص نسل کشی سال شصت و هفت، و توجیه تراشی برای ندامت ننگین و همدستی خود با بازجویان و جلادان در دستگیری و کشتار مجاهدین و تخطئه مقاومت کردن چنین نوشته بود: مطرح کرده بود: «مقاومت کردن و انزجار نامه ننوشتن، خواست رژیم خمینی بود تا زندانیان را اعدام کند». یعنی گناه اصلی، گردن افرادی بود که بر آرمان خود، ایستادگی کرده و تسلیم رژیم نشدند. به ادعای «منتقد» بودن او بعدا خواهیم پرداخت.
ادامه «افق سرخ» (علت حضور مجاهدین در عراق)
وی می نویسد: «مجاهدین از لحاظ سیاسی، کار خودشان را می کنند. چه موافق آنها باشیم و یا نباشیم، در عراق پی تفریح و استراحت نبودند و من به عنوان کسی که سالها با آنها بوده ام، می توانم بگویم، زندگانی کاملا نظامی و دائما با رنج و خطر را در عراق داشته اند و دارند. رهبران مجاهدین و به طور خاص مسعود رجوی به عنوان فرمانده و راهبر اصلی، از آغاز استراتژی مشخصی را در عراق و در رابطه با سرنگونی حکومت اسلامی ریخته اند و سرمایه گذاریهای سیاسی و نظامی و استراتژیک، نموده اند، که باعث شده پایه های استراتژیک مشخصی را در عراق ایجاد کنند، و قاعدتا نمی توانند از آن کوتاه بیایند و مانند فلان گروه سیاسی که به سادگی بار سفر می بندد و راهی دیگر در پیش می گیرد، راهی دیگر در پیش گیرند.
این سازمان و جماعت اهل رزم است و اهل فرو رفتن به گردابها و مهالک، و به سادگی از راه و استراتژی خود دست نمی کشد. این پایه و مایه استراتژیک و به نظر من ایدئولوژیک و سیاسی در گذر از توفانی سرخ و بسیار سهمگین، در حال محک خوردن است و دیر یا زود، افق نشان خواهد داد که چه در پیش است».
وی می افزاید: «این جماعت (مجاهدین)... به طور حقیقی بزرگترین دشمنان و مخالفان متشکل جمهوری اسلامی در عمل بوده اند و به طور سیاسی و نظامی با آن جنگیده اند...بافت و ساخت مملکتی چون ایران چنین است که پس از ظهور یک حکومت اسلامی، باز هم مخالفان سرسختش، عجالتا از ریشه های مذهب می جوشند.
و سرانجام در انتها می نویسد: آخوندها و رژیم جمهوری اسلامی، تصمیم خود را دارند، مجاهدین و مبارزین نیز تصمیم خود را دارند. ما در این میانه کجا ایستاده ایم و فردا این سؤال را حتما از خود خواهیم کرد که دیروز در کجا ایستاده بودیم».
آری! سؤال اساسی این است که شما در سالهای اخیر و به ویژه امروز کجا ایستاده اید، در کنار رژیم آخوندی و یا در کنار «بزرگترین دشمنان و مخالفان متشکل جمهوری اسلامی»؟. عملکرد شما نشان می دهد که شما بیشترین هرزه درایی را علیه همین «بزرگترین دشمنان متشکل جمهوری اسلامی» به عمل می آورید. شما شاه یعنی قاتل مجاهدین و فدائیان و همه آزادگان ایران را بر رهبر مجاهدین ترجیح میدهید و برای پسر او به نفع آخوندها پارس می کنید، و تمامی مجاهدین (از صدر تا ذیل را) آماج تیرهای زهرآگین وزارت ساخته که توسط شما پرتاب می شود، قرار می دهید. آیا اینها به قدر کافی گویا نیست که شما کجا ایستاده اید؟ این جز همسنگری و هم جبهه بودن تمام عیار با رژیم آخوندی است؟!
 مضافا شما با وجود اعتراف به «بافت و ساخت» مملکتی چون ایران، که پس از ظهور حکومت اسلامی باز هم مخالفان سرسختش «از ریشه های مذهب می جوشند» با این همه در وادی بریدگی و خیانت به ضدیت بیمارگونه و هیستریک علیه تمامی اشکال مذهب، به ویژه اسلام بردبار و دموکراتیک که مجاهدین آنرا نمایندگی می کنند، روی آورده و از این طریق بالاترین خدمت را به ملاها عرضه کرده و در تضعیف «مخالفان سرسخت» آخوندها یعنی همان «بزرگترین دشمنان متشکل جمهوری اسلامی» می کوشید.
«لکن عجب اپوزیسیونی»:
یغمایی در مطلبی با عنوان یادداشتک بیست و ششم (لکن عجب اپوزیسیونی) به تاریخ هشت سپتامبر دوهزار و هشت، بر نکاتی انگشت گذاشته که بی نیاز از هر گونه شرح و توضیح، افشاگر مواضع رذیلانه امروزی او از جمله ادعای مخالف رژیم بودن می باشد. وی می نویسد:
«سایت البته "طیب و طاهر" و دور از هر گونه "شائبه آلودگی به ملاها"، "ایران دیده بان" این چند روزه با شادمانی بسیار به شیوه سلاخان سیاسی تلاش نموده که مجاهدین را سلاخی سیاسی کند، که بعید و عجیب نیست. این سایت شریف! و نجیب! منجمله از سکوت و دست افشانی و شعف اپوزیسیون به خاطر گرفتاریهای کنونی مجاهدین و قضایای اشرف خبر داده است. آدم اول که مقاله را می خواند، مقداری گیج می شود که این اپوزیسیون مورد نظر ایران دیده بان چه نوع اپوزیسیونی است؟ آیا اپوزیسیون جمهوری اسلامی است؟ که دارد می درد و می کشد! و یا اپوزیسیون مورد نظر ایران دیده بان، اپوزیسیون مجاهدین است که در حاکمیت نیستند. منتها از خوش شانسی (!) و در قلب انوع شداید...قبل از حاکمیت اپوزیسیون "سُر و مُر و گنده ای" پیدا کرده اند که در هنگام فرو رفتن سه هزار و پانصد رزمنده مجاهد و مبارز در گرداب خطر هم "سکوت کرده" و هم مشغول دست افشانی و پایکوبی است... خب ! اگر این حضرات ساکت و دست افشان، اپوزیسیون مجاهدین هستند و آنقدر اپوزیسیونند که ایرن دیده بان از شعف آنها دچار شعف و سکسکه در نوشتن شده است، پس اینها اپوزیسیون نیستند، بلکه همان پوزیسیونند که ایران دیده بان، اسمشان را چیز دیگری گذاشته است». و سپس می افزاید:
«وقتی مطلب ایران دیده بان را می خوانیم، می بینیم اینها در حقیقت و به گفته ایران دیده بان، اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستند که از وضعیت مجاهدین زیر تیغ ملای حرام لقمه، همزمان دچار شور و شعف و سکوت شده اند و اهالی ایران دیده بان را به شعف آورده ا ند و باعث شده اند که "ایران دیده بان" به آنها دستخوش بگوید و لاجرم آدم مجبور است یا عجبا یا عجبا بگوید که جلّ الخالق عجب اپوزیسیونی که پوزیسیون ایران دیده بان، برایش به به و چه چه می کند و اساسا گویا فاصله بین پوزیسیون و اپوزیسیون از بین رفته و معلوم نیست چرا اساسا جنگی وجود دارد»!.
در اینجا خوب است شاعر تواب آئینه را به سمت خود برگرداند و با تعجب بگوید "عجب اپوزیسیونی که با پوزیسیون" فرقی ندارد و با رژیم ضد بشری به وحدت کامل رسیده است. او تمامی خطوط و برنامه های اطاق مبارزه با نفاق در وزارت اطلاعات را در مقابله با مجاهدین به مثابه "بزرگترین دشمنان متشکل جمهوری اسلامی" اجرا کرده و "به شیوه سلاخان سیاسی تلاش نموده که مجاهدین را سلاخی سیاسی کند". مزدوران آخوندها نیز مستمرا برای نوشته ها و گفته های او "دست افشانی و پایکوبی" می کنند و آنها را در سایتهای رنگارنگ وزارتی و انجمنهای نجات (نجاست) آخوندی باز نشر می کنند.
این همکاری و تقسیم کار متقابل را در جدیدترین نمونه آن یعنی ماجرای طفل شیرخواره! سی و هفت ساله ایشان می توان دید که به بهانه دیدار مادر و در اساس برای تهیه یک مستند تلویزیونی به اذعان شاعر تواب (البته به فرموده وزارت بدنام) همراه با "خبرنگار دوست" و دو نفر دیگر به درب اشرف سه می رود. اما از بد حادثه، چون قبل از آنها چندین مورد از این قماش خبرنگاران دوست آخوندها برای جمع آوری اطلاعات و زمینه چینی برای اقدامات تروریستی به آنجا مراجعه و افشاء شده بودند، به سینه این "گل پسر" دست رد زده شده و ناچار دُمشان را روی کولشان گذاشته و بر می گردند. اینهم که سفارش دهنده تهیه مستند چه کسی جز وزارت اطلاعات بوده، تنها خواجه حافظ شیراز نمی داند.
در ضمن این که شاعر تواب از قبل در جریان این ماجرا بوده و یا بعدا از آن با خبر شده، در اصل اطلاعاتی بودن این قضیه و ضمنا همدستی ایشان با وزارت اطلاعات، تغییری ایجاد نمی کند.
وانگهی طفل نازنین ایشان در ژانویه و فوریه دوهزار و نوزده طی سه برنامه طولانی تلویزیونی، مطابق سناریوی تنظیم شده توسط وزارت بدنام در تلویزیون خارج کشوری آن، به کارگردانی یک ساواکی و فراماسونری سابق و یک وزارت اطلاعاتی لاحق یعنی تلویزیون ضد میهن به صحنه آورده شده و داد سخن می دهد که ایها الناس مجاهدین عاطفه خانوادگی نداشته و بچه های خردسال را به ارتش آزادیبخش می برند و به طلاقهای اجباری و شکنجه مخالفان، دست می زنند، و سپس به این نتیجه گیری اخلاقی! می رسد که مبارزه اصلا فایده ندارد و باید زیر عبای ملا رفت. توجه کنید:
"مجاهدین اینهمه سال جنگیدند، چه منفعتی به مردم ایران رسوندند" و نیز " اسم مجاهدین می یاد مردم اصلا می ترسند...اصلا همه نفرت دارند از مجاهدین".
بنابراین مبادا به دنبال مجاهدین و آلترناتیو آنها باشید و بهتر است به همین رژیم رضایت بدهید. اگر هم اصرار بر "تغییر" دارید مطابق فتوای ابوی گرامی! عقب گرد به سلطنت مدفون، راهکار رهایی شما نه از رژیم آخوندی که از مجاهدین و شورای ملی مقاومت می باشد و احوط آن است که این را انجام دهید.
اما در این میان مشخص نیست که پس از گذشت یک سال و نیم از ماجرا و با طرح شدن آن در سال دوهزار و نوزده در تلویزیون فوق الذکر، چه ضرورتی طرح مجدد آنرا اقتضاء نمود؟! آیا همزمانی این هیاهو با امضای طومار هشت هزار نفره وزارت بدنام برای راه اندازی سیرک خانواده الدنگ در اشرف سه تصادفی است و یا بخشی از سناریو می باشد؟ چرا "شازده پسر" به بردن "خبرنگار دوست" قبل از افشا کردن آن توسط مجاهدین اشاره ای نکرده و اصولا حضور خبرنگار در دیدار خانوادگی چه صیغه ایست؟! ارتباط او با سرویسهای امنیتی کشور سوئد به چه منظوری بوده و آیا در راستای اقدامی علیه مجاهدین بوده؟ ارتباط او با علیرضا نقاش زاده یکی از تروریستهای صادراتی رژیم که بعد از یکسال و نیم تحقیق پلیس آلبانی و پیدا شدن سرنخهای ارتباطی آنها با تهران از آلبانی اخراج شدند، به چه منظوری بوده است.
البته از حق نباید گذشت که شاعر تواب برای به جا آوردن "حق نان و نمک" خورده و در راستای سفید سازی مزدور اطلاعاتی رژیم به یاری وزارت متبوعه بدنام شتافته و فرموده اند:
«هر انتقادی به علیرضا نقاش زاده وارد باشد، ولی اطلاعاتی نیست. این را من صحبت کردم و صادقانه گفت من دنبال زندگی ام هستم و اطلاعاتی هم نیستم». اینکه کدام فرد اطلاعاتی صداقت دارد و چگونه حاضر می شود اعتراف کند که اطلاعاتی است، جوابش به عهده شاعر خودفروش. اما تا آنجا که من اطلاع دارم، آخوند فلاحیان رئیس کل سابق همه اطلاعاتیها در مصاحبه ای گفته بود: (مامورین ما نمی روند بگویند ما اطلاعاتی هستیم، خوب اطلاعاتتون رو به ما بدهید. همیشه در پوش خبرنگاری یا تجارت و .... می روند. "نقل به مضمون").
بنابراین به نظر می رسد استعمال کنندگان و به کار گیرندگان شاعر، ایشان را خوب توجیه نکرده تا چگونه باید به امر مقدس سفید سازی عنصر اطلاعاتی اقدام کند. از اینرو ایشان "سوتی" داده است.
وانگهی اطلاعاتی بودن علیرضا نقاش زاده را مجاهدین اعلام نکرده اند، بلکه رئیس پلیس آلبانی بعد از یکسال و نیم تحقیق و پیدا کردن سرنخهای ارتباطی این افراد با تهران، به عنوان تروریستهایی که قصد بمب گذاری در مراسم نوروزی مجاهدین را داشته اند، مطرح کرده و آنها را دستگیر و اخراج نموده است.
از آنجا که شاعر تواب در ابتدای این قسمت از "سایت ایران دیده بان" به طور طنز به عنوان سایت "طیب و طاهر و دور از هر گونه شائبه آلودگی به ملاها" یاد کرده بود، می خواستم بدانم آیا اخوی گرامی هم که رئیس انجمن نجاست استان یزد می باشد "طیب و طاهر و دور از شائبه آلودگی به ملاها" می باشد و در صورت آلوده بودن اخوی، آیا تا کنون آن آلودگی به ایشان نیز سرایت نکرده است؟
اما آنچه د رعملکرد ایشان مشاهده شده، درست بعد از برقراری آن ارتباطات، ایشان به مقاومت انقلابی پشت کرده و سرانجام با واسطه گری همان اخوی انجمن نجاستی به "وصلت" تمام عیار با وزارت بدنام، تن داده است. نتیجه نامیمون این "وصلت" ننگین را نیز به طور روزمره در پیشبرد خطوط وزارتی توسط ایشان، می توان مشاهده نمود. متقابلا نیز سایتهای وزارتی برای نوشته و گفته های شاعر رذل، به به و چه چه کرده و یا دست افشانی و پایکوبی می کنند.
از طرفی طفل نازنین ایشان! لو داده که همان عموی انجمن نجاستی در دوران بریدگی "گل پسر" به درب اشرف آمده ولی مجاهدین "بی عاطفه" به ایشان حتی اطلاع هم نداده اند. در هر صورت به نظر می رسد که نه تنها شاعر فرومایه، بلکه فرزند بریده مزدورش هم با پا درمیانی اخوی و عموی انجمن نجاستی، به عقد وزارت بدنام در آمده اند. از اینرو به جاست به این "وصلت فرخنده"! مبارک باد گفت.
در اینجا می خواهم خطاب به شاعر تواب، من نیز بگویم "ولکن عجب اپوزیسیونی" عجب مخالف رژیمی که با خود آن هیچ فرقی ندارد و نسخه (کپی) مطابق اصل می باشد.