در آنزمان پدر و مادرم شرکتی با نام «طنین صدا » در خیابان مصدق (پهلوی سابق که بعدها به ولی عصر تغییر یافت) داشتند.
رژیم که از آزادیخواهی و مخالفت شدید پدرم با خمینی، از فعالیتها، آهنگ ها، نوشته ها و سایر آثار او برای آزادی مردم نازنینمان و تهیه این نوارها خبردار شده بود شرکت را به آتش کشید.
ما هم محل «طنین صدا» را به خیابان گاندی تغییر دادیم و اینگونه پدرم به فعالیت هایش ادامه داد. مدیریت شرکت در دست مادرم بود و آهنگ ها و ترانه ها به صورت مخفی در استودیوهای شبانه یا زیرزمینی ضبط میشدند.
در همان زمان پدرم آهنگ دلنشینی ساخت و معتقد بود که آن بر روی صدای خانم مرجان به زیبایی مینشیند. او با دوست بسیار عزیزش و همسر خانم مرجان، اقای فریدون ژورک تماس گرفت و جریان را با او در میان گذاشت.
آقای ژورک در پاسخ گفت:
'عماد جان تو که میدانی مرجان اجازه خواندن ندارد و این کار بسیار خطرناک است ولی اگر آهنگ اثر تو است او مطمئنأ میخواند.'
کنون به گوش من
دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
این ترانه قشنگ ( ای شکسته، تو شکستی ......) ضبط و پخش و با استقبال بزرگی روبرو شد.
انقدر مدتی نگذشت که بعد از پخش این آهنگ هر دو هم پدر من و هم خانم مرجان بخاطر فعالیت هایشان و به جرم آزادیخواهی دستگیر شدند .
شرکت ما را بستند، اموالمان را مصادره کردند و پدر بسیار عزیزم را به زندان بردند.
نگاه کن
که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب میشود
بعد از خبر دستگیری خانم مرجان عزیز دیگر از او اطلاعی نداشتم!
سالها گذشتند. من به همراه خانواده ام به خارج از کشور آمدیم . به مقاومت با شکوه مردم ایران پیوستیم . سرفصل جدیدی در زندگیمان
شروع شد و پدر و مادرم با افتخار اعضای شورای ملی مقاومت ایران شدند.
تقریبأ دو سال بعد از پرواز پدرم، من برای شرکت در تظاهرات بزرگ ایرانیان علیه خاتمی در جلوی سازمان ملل که توسط مقاومت ایران برگزار شده بود عازم نیویورک شدم .
در روز تظاهرات خانم مرجان ترانه زیبایی بر روی صحنه اجرا کرد. این اولین باری بود که من او را بعد از کار مشترکشان با پدرم میدیدم . بعد از برنامه برای عرض ادب به سمت او رفتم.
خانم مرجان مرا با نهایت مهربانی در آغوش گرفت و گفت:
' آقای عماد رام زنده است. او همیشه زنده خواهد ماند.'
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابر ها، بلورها
دنیای شگفت انگیزی است!
سرنوشت مشترک دو هنرمند مردمی که از اول انقلاب با رژیم پلید آخوندی مبارزه کردند، در خارج به مقاومت با شکوه مردم ایران پیوستند و هر دو در اوج عشق به آزادی و مردم در ماه خرداد به سوی صد وبیست هزار شهید گرانقدر آزادی عاشقانه پرواز کردند.
نگاه کن تمام آسمان من
پر از شهاب میشود
خانم مرجان یکی از مهربانترین و دوست داشتنی ترین هنرمندانی بود که من با او آشنا شدم .تواضع او همیشه من را تحت تأثیر قرار میداد و مقاومت و مبارزه اش علیه رژیم آخوندی برایم بسیار انگیزاننده بود.
وقتی با او صحبت میکردم احساس میکردم که انگار تمام وجودش ازمهربانی، هنر و عشق ساخته شده است که در ترانه هایش جاری میشوند . دقیقأ به خاطر همین خصوصیات هم هست که در تمام این سالها و در این دوران سیاه تاریخ وطنمان در کنار زنان پیشتاز در صف مقدم مبارزه برای آزادی مردم عزیزمان حرکت کرد.
مرا دگر رها مکن
از این ستاره ها جدا مکن
او بسیار با قدرت و شورشی بود. چرا که هرچه مهربانتر باشیم دردآشناتریم و زیر بار هر ستمی نمیرویم!
او به صف مبارزین راه آزادی و مجاهدین پیوست که به آنها عشق میورزید.
هنرمندان آزادیخواه شباهت های زیادی به مبارزین راه آزادی دارند و بعد از پیوستنشان به آنها از یک «هنرمند مبارز» تبدیل به یک «مبارز هنرمند» میشوند. ولی فرق آنها در سلاحشان است. سلاح یک هنرمند «هنر» اوست.
در تمام این سالها افتخار این را داشتم که خانم مرجان عزیز را در مقاومت ایران ببینم و با او از نزدیکتر آشنا شوم.
او یار بزرگ اشرفی ها بود و رئیس جمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی را بزرگترین زن مبارز تاریخ وطنمان مینامید.
تو آمدی ز دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
من در انسانیت از خانم مرجان بسیا ر عزیز آموختم.
- زمانی که به مادران شهدای گرانقدر راه آزادی قول میداد که ایران به زودی آزاد میشود.
- که رهایی را فریاد زد و به دختران و زنان جوان هم گفت که آنها هم رهایی را فریاد بزنند.
- برای کانونهای شورشی بسیار قهرمانمان خواند.
- تمام مدتی که در این سالها صدای بی صدایان شد.
- زمانی که با شور و اشتیاق زیاد تعریف میکرد، زیباترین لحظات زندگیش را در کنار مجاهدین بسیار عزیز گذرانده که با داشتن یک تشکیلات عظیم و به خاطر فداکاری ها، از خودگذشتگی ها و صداقتشان، تنها آنها هستند که میتوانند رژیم آخوندهای پلید را سرنگون کنند.
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها وشورها
- لحظاتی که با نهایت عشق از همبندی های سابقش در زندان های رژیم صحبت میکرد که بسیاری از آنها در سال شصت و هفت اعدام و جاودانه شدند!
به راه پر ستاره میکشانیم
فراتر از ستاره مینشانیم .
- و زمانی که قول داد تا رسیدن به آزادی مردم نازنینمان از پای ننشینید ...........
هر بار که به خانم مرجان بسیار عزیزم می اندیشم باورش برایم سخت است که دیگر صورت زیبا و لبخند بسیار مهربانش را نمیبینم ولی بلافاصله به فردای آزادی ایران عزیزمان سفر میکنم و لحظه با شکوهی که مردم نازنینمان در میدان آزادی به صدای بلند آواز زیبایش گوش میدهند، من طنین صدای آرامبخش مخملی اش را میشنوم که در گوشم زمزمه میکند:
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
فروغ فرخزاد