محمد اقبال: من متهم هستم!


مطلع شدم که عاطفه اقبال علیه یکی از هواداران مقاومت در دادگاهی در فرانسه شکایت کرده است.

قبل از آن ماماچه پلیدک چندین بار در فیس بوک خود به انحاء مختلف به طور مشخص با رفرانس دادن به نوشته های من، چنین تهدیدی را علیه من نیز عنوان کرده بود،... به طور خاص بعد از مقاله ”حرام لقمه گی پسا مدرن” که ظاهرا خیلی به نامبرده و حضرات در وزارت بدنام برخورده بود به نحوی که هنوز هم پس از گذشت قریب به یک سال در هر ”پتیشن” و اعلامیه یی که از سوی مزدوران وزارت منتشر می شود اشاره ای نیز به آن می کنند، از طرق ناشناس از طریق مسنجر و ایمیل پیغام رسانده بود که طبق مواد فلان و فلان قانون فرانسه و نظر به ترم های به کار رفته در آن مقاله و سایر نوشته ها، نامبرده در حال بررسی شکایت قضایی علیه تو است که حداقل چند سال زندان خواهی رفت و چند ده هزار یورو هم پول باید به عنوان جریمه پرداخت کنی!!! و من البته گفته بودم ”بفرمایید هرچه سریعتر اقدام قضایی کنید”. حتی همین چند روز قبل هم در جواب یک پست وی که چنین تهدیدی کرده و نوشته بود ”... امروز به راحتی می شود حتی به دلیل گفتن چنین حرفهایی شما را به قانون سپرد.” در فیسبوک یک پست گذاشته و به طنز نوشته بودم ” ترس ورمون داشته ... کمک......ماماچه پلیدک وهمپالگی ها گفتن شکایت قانونی خواهند کرد! ”
و البته متعاقبا با توجه به نتیجه ندادن جیغ های بنفش نامبرده و سایر اعضای گشتاپوی بدنام آخوندی در خارجه نوشته بودم: «پیشنهاد به سفله شاعرک پلید فضولاتخوار تواب تشنه به خون شیطان بندگان ماماچگان پلیدک، شکایت کنید، اگر جواب نداد: سرتان را بکوبید به دیوار».
حال چه شده که حیوان لیبرتی به جای من که در واقع «متهم» اصلی باید باشم به دیگری روی آورده و علیه او شکایت می کند؟ واضح است: آخر من همان برادر عزیز کوچولوی شصت و چند ساله ای بوده ام که تمام این دم و دستگاه و ضدیت با سازمان مجاهدین و کمپین سوخته کذایی نجات ساکنان لیبرتی و اشرف روی آن بنا شده است، و اگر شکایت علیه من صورت گیرد، همه چیز بر باد خواهد رفت. این است معنای دقیق خانواده الدنگ از نوع پیچیده ترش. نوع ساده اش همان است که می آید جلوی در اشرف و ابتدا عنوان می کند که می خواهد اعضای عزیز خانواده اش را ببیند، بعد که نتیجه نمی دهد بلندگو به دست می گیرد و تهدید می کند که زبانتان را از حلقتان بیرون می کشیم، اشرف را به خاک و خون می کشیم و ... اما مدل ماماچه پلیدک با شم ”بدتر از پاسداری” خوب حواسش هست که دکان سوخته کمپین و دفاع از کیان خانواده و عزیزان با شکایت قضایی در دوران ”پساسوختگی” چیز دیگری برایش باقی نخواهد گذاشت. این است که به زغم و خیال باطل خودش راه چاره را در این می یابد که کین توزی خود علیه مقاومت و مجاهدین را با شکایت علیه یکی از هواداران که عباراتی البته بدرستی و به حق علیه وی عنوان کرده مطرح کند.
اما این داستان که اکنون انتهای آن را می بینیم از کجا شروع شد؟ در سال ۱۳۸۸ که از جمله ساکنان اشرف بودم. به دنبال حمله ۶ و ۷ مرداد (۲۸ و ۲۹ ژوئیه ۲۰۰۹ به اشرف) که منجر به شهادت ۱۱تن از ساکنان مجاهد و مجروح شدن دهها تن دیگر و گرونگیری ۳۶ نفر شد، یک نامه به طور خصوصی از طریق عفت اقبال خواهر بزرگتر و همپالگی عاطفه اقبال به دبیرخانه شورای ملی مقاومت رسید که ذیل نامه امضای «خانواده اقبال» را داشت و طی آن ضمن این که تأکید شده بود این «برادر کوچولوی شصت و چند ساله!!!» عزیز و نازنین و گرامی ما مریض است، عصا دست می گیرد، در فیلمهایی که سیمای آزادی نشان میدهد چهره اش یک جوری شده خواسته شده بود که پرونده اش را بدهید دست ما ”خانواده” که بیاوریمش خارجه!!.
من که آن زمان هم چون همه ساکنان اشرف سراپا در خون، و البته پس از گذراندن دوران حملات جنگ روانی در پشت در اشرف، زیر ضربات زهرآگین حملات مزدوران رژیم بودیم باید صبر می کردم حملات بگذرد، ۳۶ گروگانمان پس از ۷۲ روز که ثانیه به ثانیه شکنجه می شدند آزاد شوند، شهدایمان دفن شوند، و اوضاع کمی آرام شود تا به ببینم موضوع چیست و به آن بپردازم. ابتدا طی تماس های مختلفی با مادرم که آن موقع در قید حیات بود و اعضای دیگر «خانواده اقبال» متوجه شدم که هیچ کدام آنها از محتوای آن نامه به امضای «خانواده اقبال» اطلاع ندارند و همه از آن نامه ابراز انزجار می کنند و تصریحا می گویند که عاطفه اقبال از خودش نوشته است و ربطی به ما ندارد!.
سپس شروع به نوشتن مجموعه پیامها و نامه هایی کردم که شرح مختصرش را در جای دیگر داده ام و شرح مفصل را به آینده یی نه چندان دور وامی گذارم. ماماچه پلیدک بعداز این که متوجه شد دستش رو شده و به خاطر بالا نیامدن بیشتر افتضاح، یک ایمیل به دبیرخانه شورا ارسال کرد و تصریح کرد که«آن نامه را من [عاطفه اقبال] نوشته ام» و «مسئولیت اول تا آخر آن را می پذیرم» و مشخص شد که اصولا این داستان خانواده هم مانند همه داستان های مشابه، گورزاد و جعلی است . در یکی از پیام ها نوشته بودم که اگر هم قرار است نامه ای از طرف خانواده اقبال به جایی نوشته شود باید از طرف من که بزرگ و ارشد همه اینها هستم نوشته شود. (مادر مرحومم نیز وقتی بعدا به دیدنش رفتم این را به تأکید گفت و حتی در وصیتش با واگذار کردن همه ترتیبات بعد از فوتش به فرزند ارشدش ”محمد” که من باشم و مو به مو اجرا هم شد، مجددا قید کرد)
ولی وقاحت ماماچه پلیدک که ریشه در توبه و ندامت در زندان و افتادن به پای حاج داوود رحمانی دژخیم قزل حصار و دریافت مدال «السابقون السابقون اولئک المقربون» از لاجوردی دژخیم داشت، وقاحتی بود پایان ناپذیر. همان موقع به خواهران و برادران در خارجه پیام دادم که «اطلاعات و وزارت بدنام است و هیچ تردیدی به خود راه ندهید». و متعاقبا مقاله یی نوشته ماجرا را به طور خلاصه شرح دادم ولی متأسفانه مسئولین مربوطه با انتشار مقاله در آن زمان موافقت نکردند.
و این داستان ادامه داشت و عاطفه اقبال هم سعی می کرد به نحوی کجدار و مریز رفتار کند تا هواداران مجاهدین در خارجه متوجه خیانت و پشت کردنش به مقاومت نشوند. حتی با سوء استفاده از این که هنوز موضوع علنی نشده بود در سفرهایی به سایر کشورها بدون این که وضعیت خودش و پشت کردنش به مقاومت را بگوید به خانه برخی هواداران رفته و با تظاهر به هواداری از مجاهدین در آن خانه ها اقامت هم کرده بود.
سه سال و نیم بعد در فوریه ۲۰۱۳ هنوز چند ساعتی از اولین حمله موشکی مزدوران رژیم به کمپ لیبرتی نگذشته بود و در حالی که ساکنان لیبرتی هنوز در زیر ضربات حمله و جمع و جور کردن شهدا و مجروحین بودند، به یکباره ماماچه پلیدک که از قبل البته به دستور وزارت در آماده باش کامل!!! قرار داشت، دکانی به نام «کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث» به راه انداخت. اما چون دروغ و وقاحت و به طور خاص مانند نمونه جعل امضای «خانواده اقبال» خصلت ذاتی اش شده بود، اسامی بسیاری از نزدیکان و هواداران مجاهدین و مقاومت را به عنوان حمایت کنندگان کمپین کذایی درج کرد . جهت اطلاع، هم آن امضاهای جعلی و هم شهادتهای کسانی که عاطفه اقبال به دروغ اسامی شان را در میان حمایت کنندگان و مؤسسان کمپین کذایی درج کرده بود، نزد نگارنده موجود است و به موقع ارائه خواهد شد.
خوب من همان مقاله چند سال قبل از آن را ارسال کرده و به اصرار درخواست کردم که منتشر شود و شد. عنوان مقاله که در اینترنت و در بسیاری سایتها هم اکنون هم موجود است این بود: “عاطفه اقبال، حاج داوود رحمانی و صادق دژخیم». و آز آن تاریخ تا همین امروز این نبرد که برای من به طور خاص بخش بزرگی از نبرد مقدس سرنگونی است، ادامه دارد.
متعاقبا نامبرده که مطلقا فکر نمی کرد آن مقاله انتشار یابد عنوان کرد که «من برادر نازنینم محمد را می شناسم و این مقاله را او ننوشته و بعد از آمدن او به خارجه رو در رو نشسته و صحبت خواهیم کرد» که انتقال من به خارجه و ادامه مقالات و نوشته ها و مصاحبه ها، تمامی رشته های این ماماچه پلیدک را پنبه کرد.
در این نقطه عاطفه اقبال دیگرهمه پرده ها را کنار زد و بلافاصله پس از هر حمله یی به دستور وزارت بدنام خواهان اعلام اسامی و مشخصات مجروحین می شد که در مقالات همان زمان توضیح داده ام که چنین اصراری هیچ چیز نیست جز این که رژیم می خواهد از طریق اسامی مجروحین و قراردادن آن در اختیار بریده خائنان محل دقیق اصابت موشکها را درآورده و متعاقبا با گراگیری دقیق تر تلفات بسیار بیشتری از مجاهدین بگیرد. یک سرباز ساده که حتی علوم نظامی بالایی نداشته باشد این را می داند که در هیچ جنگی اسامی مجروحین و حتی کشته شدگان را که میتواند اماکن مورد اصابت را مشخص کند اعلام نمی کنند و این موضوع مال زمانی است که جنگ بار خود را به زمین گذاشته باشد.
به طور خاص هرگز فراموش نمی کنم که در بحبوحه حمله تروریستی رژیم به اشرف و جنایت علیه بشریت علیه مجاهدان بی دفاع در اول سپتامبر ۲۰۱۳ (ده شهریور ۱۳۹۲) در حالی که سیمای آزادی از حمله خبر می داد و هنوز هیچکس حتی آن تعداد از مجاهدانی که در اشرف بودند از کم و کیف و ابعاد حمله اطلاع جامعی نداشتند و صرفا اسامی افرادی که شهادت آنها مسلم شده بود از سیمای آزادی و برای برانگیختن افکار عمومی و مجامع بین المللی و متوقف کردن حمله اعلام می شد، عاطفه اقبال به اصرار و مشخصا خواهان اعلام اسامی کلیه شهیدان و همچنین مجروحین می شد و مشخص بود که در یک طرح از پیش آماده شده در حال خدمات رسانی به وزارت بدنام است. به ویژه این که کلیه نوشته های وی بلافاصله و با آب و تاب در سایتهای وزارت اطلاعات منتشر می شد که کلیه اسناد و مدارک آن موجود است.
چشمه های دیگر این همکاری اطلاعاتی و به عبارت دقیقتر جاسوسی و عضویت در وزارت بدنام کم کم رو می شد. با انتقال اولین سری از ساکنان لیبرتی اسامی منتقل شدگان توسط نامبرده منتشر شد و شکی نگذاشت که وی یک مجری خطوط اطلاعات بدنام در خارج کشور است. علنی کردن این اسامی و انتشار آنها نیز باعث می شد که «ماندگان» نیز مشخص و هدف گیری شوند. ضمن این که این اسامی صرفا در اختیار مقامات سازمان ملل و عراق (که البته رژیم به میزان بسیار بالایی در آن نفوذ داشت) و آمریکا بود. و مشخص بود که این وزارت بدنام است که اسامی را در اختیار وی می گذارد. این افتضاح به قدری بالاگرفت که وزارت بدنام ناچار شد که اسامی را ابتدا در یکی از سایت های وابسته به خود درج کند تا این مزدور متعاقبا اعلام کند که ما از این به بعد اسامی را «ابتدا به ساکن» منتشر نمی کنیم!!!، یعنی اول صبر می کنم یکی از سایت های وزارت بدنام پخش کند بعد من منتشر می کنم!! زهی بی شرمی!.
و اکنون در پایان راه نامبرده ابتدا خود مرا تهدید به شکایت می کند اما به قرار اطلاع علیه یکی از هواداران مقاومت به دادگاه در فرانسه شکایت می کند. من همانگونه که قبلا اعلام کرده ام بی صبرانه منتظرم تا آن دادگاه تشکیل شود تا رسما و با سند و مدرک اعلام کنم که متهم اصلی منم و پای تک تک حرفهایم بایستم و دفاع کنم.
آری
•    من متهم هستم که عاطفه اقبال را ماماچه پلیدک نامیده ام
•    من متهم هستم که تأکید کرده ام که او خط وزارت بدنام را مو به مو اجرا می کند
•    من متهم هستم که نوشته ام عاطفه اقبال در راهروی بند عمومی زندان قزل حصار به پای حاج داوود رحمانی دژخیم قزل حصار می افتاد و به او التماس می کرد
•    من متهم هستم که ادعا کرده ام عاطفه اقبال از لاجوردی جلاد اوین مدال ”السابقون السابقون اولئک المقربون” گرفته و به آن افتخار هم می کند
•    من متهم هستم که او را حیوان لیبرتی خوانده ام
•    من متهم هستم که وی را با ایرما گریز حیوان آشویتس که اسرای نازیها را شکنجه روانی می کرد، مقایسه کرده ام و نوشته ام که عاطفه اقبال ساکنان لیبرتی را که زیر بمباران و شکنجه روزمره رژیم پلید آخوندی و دم و دمبالچه هایش در عراق هستند، شکنجه روانی می کند، همچون همان حیوان آشویتس
•    من متهم هستم که وقتی عاطفه اقبال در یادداشتی با عنوان «شیخا گیرم هر آنچه گویی هستم» در دفاع از همسر تواب تشنه به خون، آن رباعی مشهور خیام نیشابوری را با مطلع «شیخی به زن فاحشه گفتا مستی ... » ذکر کرده بود نوشتم: «خوب بارک الله به آن فاحشه که حق آن شیخ را کف دستش گذاشته.... اما آن فاحشه تحت نظام کجا و مزدور دست در دست لاجوردی و خمینی و خامنه ای و اطلاعات آخوندی کجا؟ این که قیاس مع الفارق است. یک تار موی هزار دست خورده آن بیچاره به هزار تا از این موجودات (به طور خاص عاطفه اقبال) شرف دارد». و کماکان بر روی این حرف پای می فشارم
•    من متهم هستم که خطاب به عاطفه اقبال صریحا نوشته ام: «صاف و ساده، رک و راست ماهیتت طابق النعل بالنعل و عین تمامی مزدوران وزارت اطلاعات است. ناچار شدی که این ماهیت را رو کنی »
•    من متهم هستم که او و خواهر پلیدکچه اش عفت اقبال را اعضای گشتاپوی خارج کشوری وزارت اطلاعات آخوندی خوانده ام و کماکان آنها را بدتر از پاسدار می دانم.
•    من متهم هستم که اعلام کرده ام عاطفه اقبال با دکان سوخته کمپین کذایی حتی یک نفر از ساکنان اشرف یا لیبرتی را منتقل نکرد که هیچ بلکه در تمام پروسه انتقال نهایت تلاشش را کرد تا چوب لای چرخ انتقال آنان بگذارد
•    من متهم هستم که اعلام کرده ام فک و فامیل شوهری خواهر پلیدکچه (عفت اقبال)، از جمله حمید مقصودی، پاسدار و طرف حساب و مقاطعه کار سپاه پاسداران بوده و هستند.
•    من متهم هستم که اعلام کرده ام که سند و مدرک و نوار صوتی مکالمه تلفنی در اختیار دارم که خواهر شوهر پلیدکچه به نام ”ناهید مقصودی” به خانواده های مجاهدان اشرف در ایران مراجعه کرده و گفته است که حاضر است امکان دیدار آنها با فرزندانشان را از طریق عاطفه و عفت اقبال فراهم کند و خود پلیدکچه به طور مکتوب تأیید کرده است که این مأموریت را او به خواهر همسرش داده است.
•    من متهم هستم که عنوان کرده ام و می کنم که ناهید مقصودی و حمید مقصودی خواهر و برادر علی مقصودی همسر عفت اقبال که او نیز در رذالت علیه مقاومت همدست عاطفه و عفت است، و سایر بستگان رژیمی اش مرتبا از تهران به خانه پلیدک و پلیدکچه در حومه پاریس در رفت و آمد هستند و خط می دهند و خط می گیرند
•    من متهم هستم که نوشته ام که عاطفه اقبال شهید دزدی می کند و با این که بعد از مجاهد شهید سید محمود محبوبی همسر اول وی دو بار دیگر (حداقل و تاجایی که من اطلاع دارم) ازدواج کرده هنوز هم آن شهید والامقام مجاهد را جزو تیول ”خانواده” کذایی می داند در حالی که ” یک زندانی که قبل از اعدام هم سلول مجاهد شهید سید محمود محبوبی بوده است و اکنون در ایران حی و حاضر است و به همین دلیل از ذکر نامش معذورم، نقل می کند که سید محمود با خون خودش و بر روی دیوار سلولش نوشته بود: «در حالی به طرف مرگ می روم که ذره ذره وجودم برای سازمان مجاهدین و آرمانهایش می تپد».
•    من متهم هستم که نوشته ام مجاهد شهید عارف اقبال برادر کوچکترم که در تظاهرات مسالمت آمیز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ از پشت با گلوله پاسداران خمینی مورد هدف قرار گرفته و به شهادت رسید، هیچ ربطی به این دو خواهر ندارد و گروکشی این که آن مجاهد شهید اولین یا دومین یا سومین یا چندمین شهید سی خرداد بوده چیزی نیست جز اجرای مو به موی خط وزارت بدنام
•    من متهم هستم که نوشته ام حیوان لیبرتی در اجرای خطوط داده شده از سوی اطلاعات آخوندی علیه مجاهدین خلق لجن پراکنی می کند و مدعی است آنها از اشرف تا لیبرتی و تا ”کشورهای اروپایی” از جمله آلبانی زندان سازی می کنند.
•    من متهم هستم که دهها مقاله در مورد عاطفه اقبال و سایر مزدوران رنگارنگ وزارت بدنام در خارجه نوشته ام که همه آنها در سایتهای مقاومت و همچنین در صفحه فیس بوک خودم موجود است.
و خیلی اتهام های دیگر ...
بله من بی صبرانه منتظر تشکیل آن دادگاه هستم. بفرمایید. با توجه به سوابق قبلی نتیجه دادگاه را می توان از همین الان حدس زد. من آماده ام تا در برابر صف تواب تشنه به خون و سفله شاعرک پلید فضولاتخوار و طفل شیرخوار چهل ساله اش، تا ماماچه پلیدک (حیوان لیبرتی) و پلیدکچه و سایر مزدوران مواجب بگیر یا بی جیره مواجب وزارت بدنام، با جزییات هر چه نوشته و گفته ام را اثبات کنم، آنگاه خواهیم دید چه کسی برنده خواهد شد.
در پایان اجازه می خواهم با کمال خضوع و خشوع و تعظیم در پیشگاه مرحوم دکتر محمد مصدق پیشوای بزرگ نهضت ملی ایران که در دادگاه فریاد زد ”به من گناهان زیادی نسبت داده‌اند، ولی من خودم می‌دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم تمایلات خارجیان نشده ‌ام”، با افتخار اعلام کنم که: آری به من و ما گناهان زیادی را نسبت داده اند ولی به خوبی و با افتخار واقفیم که تنها گناهمان این است که تسلیم تمایلات خانواده های وزارتی و مجریان خطوط وزارت بدنام نشده ایم.