پیش از این می دانستم که او یکی از محبوب ترین هنرمندان مردمی معاصر است. علاوه بر این در سالهایی که با مقاومت بود این بختیاری را داشتم که هربار می دیدمش با او و فریدون عزیز گپی داشته باشم و از نظراتش استفاده کنم. در خلال همین گفتگوها بود که می دیدم با زنی بسیار مصمم و فروتن روبه رو هستم که بی هیچ چشمداشتی تمام سرمایه هنری خودش را برای مقاومت در طبق اخلاص گذاشته است. مصاحبت های من با خانم مرجان، و دوست عزیزم فریدون، بسیاری موارد به وضعیت هنر و به ویژه فیلم و سینما در زمان شاه کشیده می شد. و درست در همین جا بود که من به عمق شخصیت با صلابت خانم مرجان می رسیدم. یک بار برایم گفت من هنرپیشگی را به خاطر این کنار گذاشتم که شاهد بسیاری «بی شخصیتی»ها بودم. و من دریافتم که تغییر سمت او از بازیگری به خوانندگی بی حکمت نبوده است. همچنین از گفته ها و دریافتهایش می فهمیدم که هنر را تجارت نمی داند و قبل از هرچیز به اصالت فرهنگی آن پایبند است. وقتی دربارة «فروشندگان هنر» و تاجران حقیر فرهنگ و سینما صحبت می کرد کاملا مشخص بود که به جوهره ای دست یافته که او را از وسوسة نام و بازار رهانیده است.
روشن بود که او در چه فرهنگی به کار مشغول بوده است. برای من هم بسیار جالب بود که یک بازیگر سینمای زمان شاه به مقاومت، که فرهنگی کاملا متفاوت با فرهنگ زمان شاه دارد، پیوسته است. عجیب تر این بود که بعدها در سالهای تبعیدش در آمریکا چگونه در برابر امواج عرضه و تقاضای هنر تاجرانه ایستاده است. یکبار برایم تعریف کرد که زمانی حتی برای پرداخت اجاره خانه مسکونی اش با فریدون تحت فشار بوده است. بعد از بحث با فریدون به او گفته بود تسلیم پیشنهادهای آن چنانی نخواهد شد و تأکید کرده بود که «حداکثر این است که می رویم در یک کاراوان زندگی می کنیم». و شگفتا از این عزم راسخ که به واقع به همة ارزشهای آن چنانی تف کرده است. این روحیه و عملکرد، به واقع درخشان و تحسین انگیز بود. به خصوص که اگر به یاد بیاوریم مرجان زنی بود که حداقل به لحاظ مالی وضعیتی بسیار مرفه داشت و رسیدن به رفاه و ثروت بیشتر هم به واقع برایش کاری نداشت. اما او زنی بود عبور کرده از این زیورها و به عرفانی عمیق رسیده بود که مرا همیشه به درنگ و تحسین وا می داشت.
هربار که او را می دیدم از او و فریدون گله می کردم که چرا خاطراتش از زندان را نمی نویسد. به او قول می دادم اگر بنویسد من در تدوین و نگارشش کمک خواهم کرد. به آنها می گفتم شما به عنوان دو هنرمند جامعة ایرانی دو ویژگی دارید که هیچ بازیگر و فیلمساز دیگری ندارد. اول این که در متن فرهنگ شاهی بوده اید و اشراف بسیار زیادی به پیدا و پنهان آن زمان دارید. دوم این که با مجاهدین بوده اید و از نزدیک ما را شناخته اید. بنابراین یقین دارم که برداشتهایی دارید که بسیار بکر و ناگفته است. او هم با مهربانی همیشگی اش همیشه می پذیرفت و البته تن زد و گذشت که امیدوارم فریدون نوشتن این خاطرات را در ردیف کارهای خود بگذارد.
یکی دیگر از موضوعات ثابت گفتگوهای من با خانم مرجان و فریدون خاطرات زندان آنها بود. مرجان با فروتنی عجیبی از کودکان زندانی در زندان و زنان مجاهد می گفت. نکته های بسیاری می گفت که کسی نمی دانست و خبر نداشت. و او با احساس و دیدی عمیق آنها را دیده بود و به یاد داشت.
بعدها و به ویژه بعد از پر کشیدنش به صحبتهای دیگران درباره او توجه کردم. همه بدون استثنا می گفتند که از خود، و مقاومتش، بسیار کم گفته است و هرچه را که دیده گفته یا نوشته خاطراتی است از دیگران. این نشانه فروتنی بسیار عمیق و حاکی از قلبی رئوف بود. اما من هرگز این سؤال به ذهنم خطور نکرد که به واقع چه شد که مرجان، مرجان شد؟ مرجان از مجاهدین چه دیده بود؟ خودش گفته است که تا زمان انقلاب ضدسلطنتی روحیه ای مردمی ولی غیر سیاسی داشت. برایم از خصوصیت برجستة مردمی فردین، همکار و همبازی بسیاری از فیلمهایش، می گفت و من می فهمیدم که خودش چقدر مردم دوست بوده است. اما این روحیه در جریان انقلاب ضدسلطنتی محتوایی سیاسی یافت. و بعد در اندک مدتی به هواداری از سازمان منتهی شد. اما تا این جای قضیه بسیاری مانند او بودند. در حالی که رابطة او با مجاهدین غنای بیشتری داشت. من به دنبال علت تغییر کیفی رابطة مرجان با مجاهدین بودم. چه چیزی از مجاهدین دیده بود که او را این چنین شیفتة آنان کرد که البته برایش بسیار پرهزینه بود؟
خاطرات خواهران زندانی ام که با او در یک بند بوده اند برایم بسیار راهگشا و درس آموز بود. یکی از خواهرانم گفت: «وقتی که برای اولین بار او را به میان آوردند و ما او را دیدیم هرگز برایم فراموش شدنی نیست. ما اغلب زنان جوان و حتی نوجوانی بودیم که تجربة سیاسی زیادی نداشتیم. اما از یک فرهنگ عمیق مجاهدی برآمده بودیم. فرهنگی که بزرگترین مرزبندی خود را با ارتجاع مذهبی حاکم کرده بود. اما خانم مرجان برای ما یک نفر جدید و یک تجربه جدید بود. او یک هنرمند شناخته شده بود. چرا دستگیرش کرده بودند و چه جرمی مرتکب شده بود؟» این نکته واقعیت بسیار روشنی است. خواهر دیگری گفت: «علت پیوند عمیق ما با خانم مرجان این بود که او به خوبی دشمن را شناخته بود. عمق متعفن ارتجاع مذهبی را خوب درک کرده بود و حالا در برابر جمع ما که قرار گرفته بود عمق پاکبازی زنانی را می دید. می دید که همین زنان مجاهد در مبارزه با ارتجاع مذهبی و شکنجه گران هیچ تردیدی نداشتند و از بذل هیچ داشته ای دریغ نکرده بودند». و خواهر دیگری گفت: «برخی از ما نوجوانانی بی تجربه بودیم. اما خواهران ما به رغم همة بی تجربگی با شجاعت تمام و با پاکبازی خارج از تصوری در برابر دژخیمان ایستاده بودند. عده ای اعدام شده بودند و عده ای با بدنی مجروح و تنی نحیف ادامه می دادند. در میان ما همچنین مادرانی بودند که با فرزندان شیرخوار خود در بند به سر می بردند. گاه می شد که فریاد گریه نوزادان که از گرسنگی به فغان آمده بودند خواب از چشم ما می ربود. بسیاری از کودکان همراه مادران شان لباس برای تعویض نداشتند. و ما از لباسهای خود برایشان کهنه و لباس تهیه می کردیم. با سابیدن استخوانی که در میان غذایمان بود سوزنی می ساختیم و لباسی نو برای نوزادان اسیر می ساختیم. و خانم مرجان همه این ها را می دید. می دید که ما با وجود این که مذهبی بودیم از جنم و جنس دیگری از دژخیمان هستیم». این حرفها مرا گام به گام به یک واقعیت سرسخت و بسیار عمیق راهنمایی کرد. یادم می آید که یک بار از او نام فامیلش را پرسیدم و او گفت که «صافی ضمیر» است. یعنی که نهادی زلال دارد. او به واقع ضمیری پاک و نهادی روشن داشت. دریافتم او به واقع پاک بود که پاکی زنان مجاهد اسیر را خوب دریافته بود. خواهر دیگری ریشه بسیار عمیق پیوند مرجان با مجاهدین را گفت: «برجسته ترین ویژگی مرجان برای ما زنان مجاهد اسیر آموزش پذیری او بود. با این که تجربیات بسیاری از جامعه داشت به واقع با فروتنی حیرت انگیزی از زنان مجاهد می آموخت و متقابلا به ما درس انسان شناسی می داد». همبند دیگرش گفت: «مثل همة ما که قبل از زندان انسانی بودیم و بعد از دیدن جنایات آخوندها در زندانها صیقل خوردیم و زنانی با آگاهی و عزم استوار شدیم، مرجان هم قبل از زندان و بعد از زندانش به واقع دو مرجان متفاوت بود. مرجانی در مداری بسیار بالاتر و قوی تر». این حرف برای من بسیار تکان دهنده بود. راه به علت انسان شدن بیشتر انسانهایی بردم که در زیر شکنجه و رو در رویی با دژخیمان از خود انسان دیگری می ساختند. یادم آمد خانم مرجان یک بار در مصاحبه ای گفت وقتی دستگیر شد تصمیم گرفت هیچ وقت نگرید. و فقط و فقط روز جدایی اش از همبندانش بود که نتوانست و با اشک و آه از آنها جدا شد.
همة خاطرات خواهرانم از خانم مرجان و صحبتهای رو در روی خودم با او مرا به این واقعیت سرسخت رساند که علت اصلی پیوند او با مجاهدین دیدن خواهران مجاهد ما در زندان بود. او در زندان زن مجاهدی را دید که هرچند در اسارت بود اما با همة انواع زنان دیگری که می شناخت فرق داشت. او زنی را دید که دیگر فرد نبود. یک جریان عمیق ایدئولوژیک و انقلابی بود. او تولد یک نسل و موجودیت زن انقلابی جدیدی را به چشم دید که به معنای واقعی قبل از آن در جامعه وجود نداشت. او تولد موجود جدیدی را به چشم دید که در بلوغ خودش به خواهر مریم رسید.
پاکی طینت و صافی ضمیرش از او نیز انسانی ساخت که گفت «با شما هستم اگرچه، چون شبنمی درباغ گلی، به وسعت ایران عزیز».