پیرم اما پلنگم
بر قله می نشینم
تا به جای ماه
تاریکی ها را شکار کنم.
مرا از ناسازگارهای روزگار چه باک
پیرم اما پلنگم
مهاجم چون توفان
غرنده چون رعد
دلشکستگی های من و چون من
حکایت تازه یی نیست
تا هستم از پای نمی افتم
مگر جلادان و ستمکاران از پای افتاده اند؟
بگذار
سرخوردگان سر به یاوه و هرزه برداشته
ــ آن دیروز «پا لنگان» امروز به سوراخ موش نشسته ـــ
کاشفان و خائفان و خادمان زمانه یی باشند
که جز چیرگی بیرحم سرمایه بر آن
دلربایی دیگری نیافته است.
دردا و شگفتا
درست بدان هنگام که امپراتوران مغرور عصر
از جنگ و گریز موش ها
به شادی، قهقهه فتح سر می دهند
شما مدعیان دیروز
همان موش هایی شده اید که نه جنگ و گریز
که به بازی تکه پنیری
نه دُم که تن و جان را
به تله می دهید.
من شورشی یم، شورشی
و شوریده تر از شما
(که شوریده نُمایید)
عصیانگری زخم آجین اما مطمئن.
از موعظه تمامی پدران مقدس سرمایه، بیزارم
در برابر آنان که چون به سخن درآیند، فریب دهند
و چون عمل کنند، بکشند و به تاراج برند.
پیرم، اما پلنگم
شکسته دل و بی تردید، ایستاده ام
اگرم سلاح برکف نیست
از ناتوانی من است
اینک که می توانم
هم چنان با کلمات و کلمات و کلمات
نابکاران را به رگبار می بندم.
نه بیمارم، نه دیوانه
شوریده حالی شورشی یم
با بیدادگران در جنگ
با ستمدیدگان، همراه.
ای آتشفشان همیشه سرکش، ای قلب من!
رفیقان نیمه راه، رفیق نبودند
تیمار خوار دردمندان و دلشکستگان نبودند
آنان
خانه شاگردان روزهای خود بودند.
پس بمان ای پیر! که چون یاران
هم پلنگی و هم شورشی.