در آن روزها در حالیکه به گفته خود مصدق متجاوز از پنجاه سرباز و گروهبان و نیروهای امنیتی ساواک شاه، جهت جلوگیری از ملاقات او با دیگران، قلعه احمد آباد را به محاصره در آورده بودند؛ آنچه آن مرد بزرگ و وطن پرست به آن دل بسته و بر زبان رانده بود؛ دور از چشمان ناپاک دشمنان ایران و ایرانی، محقق گردید.
بیچاره شاه که تصور می کرد با به حصر و بند کشیدن رهبر ضد استعماری ملت ایران، می تواند مانع از ادامه راه او و تحقق آرمانهای انسانی و رهائی بخشش گردد.
امید مصدق به نسل جوان و آزادیخواه ایران، یک امید واهی و پوچ نبود. او گفته بود: "چشم مردم خیرخواه وطن پرست به شما نسل جدید دوخته شده و آخرین تیری که در ترکش ایرانی است، همان شما محصلین محترم و نسل جدید هستید".
پس از کودتای بیست و هشتم مرداد هزار و سیصد و سی و دو، شاه به پیشنهاد اربابان استعماری اش، برای تحکیم قدرت و حکومت خویش، ساواک جهنمی اش را به راه انداخت و با استفاده از مدرنترین ابزارهای شکنجه و سرکوب و با به کار گرفتن مامورانی که برای کسب تجربه در کشورهای حامی حکومتش آموزش دیده بودند؛ می پنداشت که گام بزرگی در جهت سرکوب و ایجاد جو خفقان و فضای پلیسی در کشور، برای حفظ سلطنت ننگین خویش برداشته است.
در آن ایام شب، چیره بر آفتاب و روشنایی جز تاریکی و تباهی، پیام دیگری برای مردمی که مصدق کبیرشان را همراه با تمامی آمال و آرزوهایشان برای نیل به آزادی در بند کشیده بودند؛ نداشت. تن دادن به شرایط موجود، جزئی لاینفک از زندگی بسیاری از مبارزان آن روزگار شده بود. نومیدی وسرخوردگی بر فضای سنگین شهر سایه افکنده بود. هوا به قول شاعر "بس ناجوانمردانه سرد" بود.
اما مگر می شد پیر احمد آباد اشتباه کرده باشد؟! بزرگمردی با آنهمه تجربه در میدان علم و عمل و تدبیر، به خوبی در خشت خام دیده بود که جوانانی برومند و فداکار، راهی که او رفته بود را پی خواهند گرفت.
مگر جمال عبدالناصر در جریان ملی کردن کانال سوئز نگفته بود؛ ما سر قالیی را گرفتیم و تکان دادیم که پیشتر مصدق در ایران آنرا تکان داده بود؛ و مگر نیکسون در کتاب "جنگ حقیقی" به این موضوع اشاره نکرده بود که: "ملی شدن نفت در ایران، ریشه درختی بود که ساقه ها و برگهایش به کل منطقه و دنیا رسید؟".
پس به مصداق "خیری که در خانه رواست...." ایران زمین نیز باید از این نعمت بزرگ در راه مبارزه با استعمار و استبداد، بیشتر و بهتر از هر کس دیگر بهره می برد، که به همت رشیدترین و آگاهترین فرزندان خویش، برد.
این ماموریت خطیری بود که مسئولیت محقق شدنش را حنیف کبیر، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بر دوش گرفته و به نحو احسن، به انجام آن نائل آمدند.
امروز پنجاه و پنج سال از آن دوران گذشته و میراث مصدق کبیر، به همت حنیف و محسن و بدیع زادگان، به پنجاه و ششمین سالگرد حیات سراسر شرافت و افتخار خود قدم نهاده است.
درایت، شهامت و از خودگذشتگی وارثان سازمان حنیف از مسعود تا مریم و شیر زنانی که تا امروز این الماس درخشان را با تلاشهای خستگی ناپذیر خود هر روز صیقل زده اند؛ این گوهر بی همتا را از دستبرد تمامی حوادث و بلایای روزگار، در گنجینه ملت ایران، مصون و محفوظ نگاه داشته است.
طی پنجاه و پنج سال گذشته همیشه و بی وقفه جنگی نابرابر بین این سازمان پیشتاز و رهایی بخش با عوامل استعمار، استبداد و ارتجاع جریان داشته است. شاید تاریخ کمتر جنبش و سازمانی را به خاطر داشته باشد که اینگونه بیرحمانه زیر ضرب سفاکترین دیکتاتورهای دوران و خصوصا یک دیکتاتوری مذهبی – فاشیستی قرار گرفته و از تمامی ابتلائات و آزمایشها، اینچنین نستوه، سرفراز و پیروز و سربلند بیرون آمده باشد.
از آن تاریخ تا همین امروز، فرزندان رشید و دلاور مصدق کبیر، با عبور از تختهای شکنجه و میدانهای اعدام، مرگ و نیستی و نابودی را به سخره گرفته و بی مرگ و فناناپذیر، راه مرشد و پیر احمد آبادی خود را ادامه داده اند.
نام سازمان مجاهدین خلق ایران، در ششمین دهه از تاریخ مبارزات سرزمین ما برای آزادی، در بخش بزرگی از مبارزات ملت ایران در بیش از یک قرن گذشته، می درخشد و نوید آینده ای درخشان بر اساس حاکمیت ملی و مردمی و ایجاد یک دموکراسی نوین در سرزمین شیر و خورشید نشان را در راستای مبارزه ای بی امان تا پیروزی، در سراسر مرز پرگهر طنین انداز می شود.
تو با کدامین خورشید، خو گرفته ای
که طلوع در تاریکترین نقطه شب را
هماره عادت خویش کرده است؟!
نامت مترادف رهائیست
در لحظه ناب نبرد انسان
در تقابل با اهریمن
سلام به صبح متبرکی که تو
همانند خورشیدی بی افول
قدم به عرصه هستی نهادی
و با پرتو رهایی بخش آفتاب خویش
جان و دل عاشقان رهایی را
به عزم و رزمی بزرگ، فرا خواندی
سلام به صبح فرخنده پانزدهم شهریور
سال هزار و سیصد و چهل و چهار
بر تمامی عاشقان رهایی میهن دربند، فرخنده و مبارک باد.