چرا وقتی همه می دانند که در جنگ ضد میهنی بیش از سی و شش هزار کودک زیر شانزده سال طعمه مینها شدند، وقتی که این جنگ بیش از یک میلیون کشته و دو میلیون معلول داشته، وقتی که بعد از گذشت دههها هزاران ده و شهر ویران شده و هنوز بازسازی نشده. وقتی که ماشین کشتار و اعدام ولی فقیه بدون هیچ وقفه ای جان می گیرد. وقتی که اعدام نوید بار دیگر بر تمامی میانه بازی ها خط بطلان کشید و مردم تنها راه را سرنگونی رژیم می دانند، بی بی سی در این موارد برنامه افشاگرانه درست نمی کند. ووووو .... چرا حمله و هجوم بی پایه و سراسر دروغ به مجاهدین؟ اگر هم سازمان و گروه دیگری به جای مجاهدین بود باز هم بی بی سی این چنین سراسیمه و به دور از تمامی پرنسیپهای شناخته شده خبرنگاری به مجاهدین حمله می کرد و همچون رژیم هیچوقت پاسخگو نبود و مسئولیت نمی پذیرفت. فکر کردم شاید مروری بر تاریخ کمکی باشد. سعی کردم که مطلب کوتاه باشد ولی متأسفانه امکان نداشت و می شود در این باره باید بیشتر نوشت. شاید زمان دیگر!
این مطلب را نه برای پاسخ به بی بی سی بلکه برای روشن شدن برخی از زوایای تاریخ خونبار میهن مان ایران می نویسم و به خصوص رو به جوانان ایران تا یکبار دیگر تأکید شود که کار سرنگونی و مبارزه بر دوش مردم و مقاومت ایران است و بس!
همه نیک می دانیم که در دنیای کنونی ارتباطات نقش بسیار مهمی را ایفا می کند و یکی از مهمترین پایه های قدرت شناخته می شود. در این مطلب به طور بسیار مختصر به شیوه پخش خبر توجه خواهد شد و نگاهی که علم ارتباطات جمعی به شیوه انتخاب و پخش خبر دارد. در مرحله نخست آنان که خبرها را انتخاب می کنند، حتما به این نکته توجه ندارند که با انتخاب خبری، واقعه دیگری هر چند که مهم باشد، سانسور می شود. تا قبل از ظهور رسانه های اجتماعی، خبرگزاری های بزرگ، مالک خبر بودند. اما در شرایط کنونی مردم هر چند به شکل غیر حرفه ای می توانند وزنه سنگینی در رساندن اخبار واقعی باشند. براساس نظریههای حاکم بر رسانههای اجتماعی نظریه Uses and Gratification در کشورهای دمکراسی غربی حاکم است.
این نظریه به طور خلاصه این چنین تعریف می شود که مردم به عنوان مصرف کنندگان تولیدات رسانه های جمعی نقش تعیین کننده ای در تهیه برنامه ها و اخبار دارند و به این ترتیب رسانه در پی آن هستند تا رضایت مصرف کنندگان تأمین شود. بنابراین تهیه کنندگان، رضایت بینندگان، شنوندگان و یا خوانندگان را بر هر چیز دیگر مقدم می دانند. با این تعریف رسانه های اجتماعی یک صنعت سودآور شناخته می شوند که به ظاهر نظر مصرف کنندگان خود را در نظر دارند اما این تمام داستان نیست. شاید مهمترین مسئله ای که این نظریه به عمد و یا سهو درباره آن زیاد صحبت نمی کند این است که چه کسانی، با چه عقاید و گرایشاتی صاحب رسانه های جمعی هستند و چه کسانی رسانه را از نظر مالی تأمین می کنند مهمترین سئوال است. گرچه که این رسانه ها ادعا می کنند که مسئله مالی آنان با فروش آگهی ها تأمین می شود. با این تعریف می توان گفت که هیچ رسانه بی طرفی وجود ندارد. در بعضی از روزنامه ها توضیح داده می شود که این روزنامه میانه رو، محافظه کار و یا لیبرال است و گروهی خود را بی طرف می دانند. در بعضی از این کشورها مهمترین رسانه ها مثل رادیو و تلویزیون ملی هستند به این مفهوم که مسائل مالی رسانه از طریق مالیات مردم حل می شود. که کشور انگلستان از این دست می باشد. به این معنی که بی بی سی یک رسانه ای است که مالک خصوصی ندارد. بنابراین سیاستهای رسانه ای باید در خدمت عموم مردم و بی طرف باشد تا مردم در جریان آزاد اطلاعات و اخبار قرار گیرند. در این کشورها به طور معمول سازمانی دولتی قرار دارد که به خطاهای مطبوعاتی رسیدگی می کند. در مواردی این خطاها جرم محسوب میشود که دادگاه ویژه مطبوعات به این مسئله رسیدگی می کند.
با این مقدمه کوتاه به ایران خودمان بر می گردیم. در ابتدا نوشتم که ملتی که تاریخ خود را نداند مجبور به تکرار اشتباهات خود خواهد شد. در نتیجه نمی توان بدون نگاهی به تاریخ شیوه خبررسانی بی بی سی را مورد بررسی قرار داد. همانطور که ذکر شد بی بی سی یک بنگاه خصوصی نیست که سرمایه دارانی مالک آن باشند در نتیجه بی بی سی در قدم اول خط و خطوط و منافع کشور انگلستان را نظر میگیرد و آن را به پیش می برد.
با نگاهی گذرا به تاریخ دویست سال گذشته میهن مان ایران می توانیم نقش کشور انگلیس را در وقایعی که در ایران اتفاق افتاده مشاهده کنیم. شاید به جرأت بتوان گفت که نقش این کشور اگر نه بیشتر از حمله مغولها به ایران کمتر از آن مخرب نبوده است. رابطه ایران وانگلیس به زمان شاه عباس صفوی بر می گردد، در زمانی که امپراطوری عثمانی بخش بزرگی از اروپا را تصرف کرده بود. ایران کشور قدرتمندی بود که انگلیس تصور آن را داشت که با کمک ایران می تواند، جلو حملات عثمانیان را به انگلیس بگیرد. با مرگ شاه عباس و از بین رفتن حکومت صفویان، و ضعف دولتهای بعدی انگلیس جای پای خود را در ایران محکم کرد و از آن به بعد از طریق فرستادگان و سفرای خود و با اجیر کردن افراد ایرانی با مبالغ بسیار زیاد و تملق و چاپلوسی در تمامی اتفاقات سیاسی و اجتماعی ایران نفوذ زیادی داشت. در بسیاری از این موارد این نفوذ و دخالتها به حدی بود که در زبان روزمره مردم تأثیر گذاشت که این مثل ها و عبارات هنوز شینده می شود، که تا به امروز استفاده میشود.
یادآوری چند واقعه مهم تاریخی در مورد دخالتها و یا بهتر است گفته شود خیانت انگلیس به ایران و مردم ایران بسیار مهم است. سعی خواهد شد که بسیار مختصر به مرور این وقایع پرداخته شود
ـ آتش افروزی جنگ بین ایران و روسیه در زمان فتحمعلیشاه شاه قاجار که در اداره کشور بسیار ضعیف بود منجر به امضاء دو قرارداد ننگین ترکمانچای و گلستان شد.
قائم مقام فراهانی
قائم مقام فراهانی که به میرزا ابوالقاسم خان قائم مقام شهرت داشت یکی از معروفترین و مردمی ترین سیاستمداران تاریخ ایران است که در زمان محمد شاه سومین پادشاه از خاندان قاجار صدراعظم ایران بود. او بشدت مخالف نفوذ انگلیس در ایران بود و به سبب همزمانی به انقلاب صنعتی در اروپا خواستار ترقی ایران در همه زمینه ها بود. به نظر او حضور و نفوذ انگلیس در همه مسائل کشور به ترقی و تعالی کشور لطمه می زند. به همین علت مخالف باز کردن کنسولگری های انگلیس در شهرهای مختلف ایران بود. موضع گیری قائم مقام به مذاق انگلیس خوش نیامد و از طریق یکی از ماموران خود در ایران به نام سر جان کمبل با سخن چینی و بدگوئی از قائم مقام و همچنین پرداخت رشوه زمینه کشتن او را فراهم کرد. قائم مقام فراهانی در سال ۱۲۱۴ شمسی مطابق ۱۸۳۵ میلادی در باغ نگارستان به دستور محمد شاه حلق آویز شد.
میرزا تقی خان امیر کبیر
پس از مرگ محمد شاه پسرش ناصرالدین به سلطنت رسید که او میرزا تقی خان را به عنوان صدراعظم انتخاب کرد. امیر کبیر خواستار آن بود که ایران از نظر علمی و صنعتی پیشرفت کند. تأسیس مدرسه دارالفنون یکی از این کارهاست. او با استفاده از قدرت خود برای دربار بودجه تعیین کرد و مستمری های بی حسابی که به اطرافیان شاه داده می شد را قطع کرد. همچنین دست خارجیان وبه خصوص مزدوران انگلیس را که در تمامی تصمیمات دخالت می کردند کوتاه کرد. این مسئله برای دربار و به خصوص مادر ناصرالدین شاه ، مهد علیا که بسیار زیاد تحت نفوذ دوستان انگلیسی اش بود و جمعی از به اصطلاح متشرعین (آخوندها) بسیار گران تمام شد که هیچ راهی به جز از بین بردن و کشتن امیر کبیر برایشان متصور نبود. جاستین شیل وزیر مختار انگلیس در همراهی با مهد علیا و مزدور دیگری به نام میرزا آقاخان نوری نقشه قتل امیرکبیر را عملی کردند و او درنوزدهم دی ۱۲۳۰ نهم ژانویه سال ۱۸۵۲ به دستور ناصرالدین شاه، در حمام باغ فین کاشان به قتل رسید.
توطئه های انگلیس برای به ثمر نرسیدن دست آوردهای انقلاب مشروطیت مانند به توپ بستن مجلس و قرارداد نفت دارسی، کودتای استعماری ۱۲۹۹ و نصب رضاخان میرپنج به عنوان شاه ایران از جمله خیانت ها است. لازم به یاد آوری است که نقش خائنانی مثل سید ضیاءالدین طباطبائی و وثوق الدوله در همدستی در این کودتا از تاریخ ایران فراموش نخواهد شد.
دکتر محمد مصدق و کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲
ملی کردن نفت ایران و پیروزی بر انگلستان در دادگاه لاهه که با رهبری مصدق و دکتر فاطمی انجام گرفت، انگلستان را به شدت آزرده و عصبانی کرده بود. کودتای مشترک آمریکا و انگلستان علیه حکومت مردمی دکتر مصدق یکی از آشکارترین موارد دشمنی با مردم ایران است. نقش غیر قابل انکار کاشانی در همکاری با انگلیس برای همگان آشکار است و این در حالی است که رژیم ایران از انتشار اسناد مستدل همکاری کاشانی و دیگر روحانیونی مثل سید نورالدین حسینی الهاشمی در شیراز با کودتاگران جلوگیری می کند. در طول ۲۰۰سال گذشته همدستی بخش زیادی از روحانیون با انگلیس یکی از سیاهترین نقاط تاریخ کشور است.
بعد از جنگ جهانی دوم انگلستان بسیار ضعیف شده بود و مستعمرات خود را یکی پس از دیگری از دست می داد استقلال بسیاری از کشورهای خاورمیانه، شمال افریقا و هندوستان مربوط به همین دوران است. اما انگستان از دخالت در کشورهای منطقه نه تنها دست بر نداشت بلکه در تخریب چهرههای مبارز و مردمی این کشورها به وسیله دستگاه خبرپراکنیاش یا همان بی بی سی ادامه داد. توهین به جمال عبد الناصر رئیس جمهور فقید مصر و مصدق را از یاد نباید برد.
بی بی سی و ایران
همانطور که در آغاز یادآوری کردم هیچ رسانه ای بیطرف نیست. اما بی بی سی را می توان به عنوان رسانه ای شناخت که با زیرکی تمام فقط به دنبال منافع کشور انگلستان است که همان سیاست کهنه و قدیمی تفرقه بینداز و حکومت کن است. سیاست استعمار کهنه و پیر از اینکه کشورها نه تنها به استقلال بلکه به آزادی و دمکراسی برسند ناخشنود است و پخش اخبار و گزارش در همین راستا است. یادمان نرفته که اطلاعیه های خمینی در روزهای قبل از انقلاب توسط بی بی سی خوانده می شد. بی بی سی با گزارشها مکرر در بخشهای مختلف خبری در دیدن خمینی در ماه نقش تعیین کننده ای داشت و در طول این سالها با سعی و کوشش بسیار سعی کرده است که نه تنها آخوندها را نیازارد بلکه خبرها را به همان سمت وسو هدایت کند که گوئی که این حکومت نماینده مردم است. در یک کلام سیاست انگلیس حاکی بر نگهداری رژیم ایران است که همان سیاست را بخش فارسی بی بی سی به پیش می برد.
انتخاب میهمانان برنامه های مختلف خبری، انتخابات گویندگان که هیچکدام از آنها اخلاق و بنیان های اولیه روزنامه نگاری و خبرنگاری را رعایت نمی کنند و همیشه سمت و سوی نگهداری رژیم را بر عهده می گیرند در این برنامه ها به چشم می خورد و هر چه به آنان بگویند و برایشان بنویسند می خوانند و می نویسند. به طور مثال اگر برخورد مجری برنامه ۶۰ دقیقه بی بی سی را با جان بولتون بیاد آوریم متوجه می شویم که او منتظر برخورد قاطع بولتون نبود و چنان دست و پای خود را گم کرد که به راحتی می توان گفت بازنده از مصاحبه بیرون آمد، چون اتفاقی که افتاد در سناریوئی که به او داده بودند پیش بینی نشده بود. خبرنگاری شغلی است که اخلاق و وجدان کاری در آن بی نهایت مهم است. چه در این کار بعنوان وکیل مردم باید در جستجوی حقیقت و سئوالات پاسخ نگرفته مردم از سیاستمداران بود. نه که به بلندگوی سیاستمداران تبدیل شد. بنابراین بی دلیل نیست که کسانیکه به عنوان کارمند در این سازمان استخدام می شوند باید به چهارچوبهای از پیش تعیین شده ملتزم باشند. وگرنه که در مقابل این همه دروغگوئی و وارونه نمائی دوام نمی آوردند و به فعال مایشاء تبدیل می شوند.
بنا به وظیفه ای که برگردن بی بی سی گذاشته شده این همه خصومت بامجاهدین خارج از انتظار نیست. دشمنی با مجاهدین در حقیقت دشمنی با تغییر و دگرگونی در ایران است. باور کنید اگر هر کس و یا هر گروه دیگری در کنار مجاهدین بودند و در امر رسیدن به آزادی و دمکراسی تعهد داشتند از تیغ دروغگوئی بی بی سی در امان نبودند.
سیاست استعماری نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان جانها گرفته، خونها ریخته و ظلمها روا داشته است. برای بی بی سی و صاحبانش یک خبر بد دارم. مجاهدین از تاریخ ایران درس گرفته اند و برای همین سازمان دارند و تشکیلات. وگرنه اگر یک نفر بودند مثل قائم مقام یا امیرکبیر با طناب اعدام شده بودند و یا در حمام فین کشته! مجاهدین از تاریخ ایران درس گرفته اند زمانی که هم تودهای ها و هم آخوندها دست در دست هم پیش برنده کودتای انگلیسی ـ آمریکائی بودند و مصدق را سرنگون کردند، نمی توان به نیروی خارجی پشت گرم بود. بلکه باید به نیروی خود و مردم تکیه است. آخر این تجربه از طریق خواندن کتاب و یا عزلت و گوشه نشینی به دست نیامده بلکه در میدانهای نبرد روزانه کسب شده. مگر مردم ایران فراموش کرده اند که انگلیسی ها قبل و بعد از بمبارانهای مهیب و بی سابقه میگفتند که اگر ۲۰ تا یا ۶۰ تا از مجاهدین هم در جریان بازگرداندن مجاهدین اعدام شوند، چندان اهمیتی ندارد.
برای بی بی سی و وزیر صلوات گوی آن جک استراو هنوز بیرون آمدن اسم سازمان مجاهدین از لیست تروریستی دردآور است، وگرنه چرا هر مرتبه که می خواهد از مجاهدین نام ببرد باید با درد این مسئله را برای خودش یادآوری کند و برای تأکید از کسانی استفاده می کنند که تنها اعتبار وجودیشان همان چند صباحی است که در سازمان مجاهدین بودهاند و باید با پسوند سابق آنان را وارد میدان کرد که همه حرفها و اتهامات بارها در دادگاه مورد بررسی قرار گرفته و رای همه دادگاهها به پیروزی مجاهدین به خیال خودشان بازی سیاسی قلمداد کرد.
با توجه به همه موارد گفته شده، به نظر من مهمترین هدفی که بی بی سی به وسیله به اصطلاح اعضاء سابق و ایادی ریز و درشت رژیم در داخل و خارج ایران دنبال می کند تهی کردن مبارزه از مفهوم والای انسانی آن است. گوئی اعضاء مجاهدین که قدم در راه مبارزه گذاشته اند افرادی بدون اراده هستند و شستشوی مغزی شده اند. آخر این حرفها را که بارها و بارها از عمله و اکرههای خامنه ای مثل مالکی و ربیعی در عراق شنیده ایم. در این برنامه ها بیشتر روی نداشتن عشق و عاطفه مجاهدین تمرکز می شود که به شیوه های مختلف مطرح میگردد. می توان در مورد انتخابی که هر مجاهد برای ماندن در صفوف مبارزه کرده نوشت ولی وقتی از زبان یک مجاهد روند انتخاب و پیوستن به سازمان مجاهدین شنیده می شود، داستان دیگری است.
در یک گفتگوی تلفنی که با یک مجاهد خلق داشتم سئوالات خودم را مطرح کردم.
چکیده این گفتگو را در زیر می آورم.
اسم اش محسن سرداری است متولد سال ۱۳۴۲ در تبریز است. در خانواده ای متوسط چشم به جهان گشوده و فرزند سوم خانواده است.
صدای محسن صاف و زلال است و با اطمینان حرف می زند. از او می پرسم چقدر وقت دارم؟ می گوید هر چه که لازم دارید.
از دوران کودکی اش می پرسم.
می گوید مثل همه بچه ها به فوتبال علاقه داشته و گاهی هم بسکتبال بازی می کرده است و آرزویش این بوده که درس بخواند و دکتر شود.
اما محسن در ۱۷ سالگی به خاطر فعالیت برای مجاهدین دستگیر میشود. شلاق می خورد و شکنجه می شود و اولین چیزی که هنگام دستگیری به ذهنش می رسد این است که اشهد خود را بخواند.
از او می پرسم در این مدت ملاقاتی هم داشته است؟
ـ ملاقات حضوری نه!! ولی یادم میاد که یک روز سه شنبه بود، چون روزای سه شنبه روز ملاقات بود که من رو داشتند برای ملاقات می برند. توی راه یکی از بچهها رو دیدم که داشتن ازش عکس می گرفتن (کلمات را به سختی ادا می کند، گوئی همین دیروز بوده) می خواستن اعدامش کنن. اسمش احمد اکرامی بود. من با تکان دادن دست به او سلام کردم. متوجه نبودم که پاسداری من را دیده است. درست در لحظه ای که توی کابین ملاقات بودم و مادرم را دیدم که مقابلم نشسته، پاسداری آمد و من را بلند کرد و کتک و شکنجه. ضربات کابل! بیشترین ضربه های سنگین کابل به همان دستی بود که برای احمد تکان داده بودم. بعد از دو یا سه روز یک ملاقات حضوری به من دادند، چون مادرم فکر کرده بود من رو برای اعدام بردن و در جلو زندان با فریاد خواسته بود که یا من را ببیند و یا جنازه من را به او تحویل بدهند(با خودم فکر می کردم که فقط یک نفر شکنجه نمی شود، تمام نزدیکان و اعضای خانواده نیز شکنجه شدند.) محسن ادامه می دهد.
ـ در حین ملاقات مادرم دست من را دید و دیدم که از حال رفت. بعد از یکسال از زندان آزاد شدم. خانواده ام سعی کردند من را از فضای سیاسی دور نگهدارند. تنها کاری که کردم توانستم دیپلم خودم را بگیرم. اما به علت نرفتن به سربازی اجازه هیچ کاری نداشتم و اون روزها به علت جنگ کنترل زیادی برای دستگیری وبه سربازی فرستادن پسران بود. مدتی توانستم که کار کنم ولی یک روز عصر در یک بوتیک لباس به وسیله پاسدارها دستگیر شدم و از همانجا من را به پادگان ارومیه بردند و بعد از قزوین!
ـ چه اتفاتی افتاد که دوباره به سمت مجاهدین رفتی؟
مجبور شدم که به سربازی بروم. داستانش طولانی است. به علت اینکه فهمیده بودند من به خاطر همکاری با مجاهدین به زندان افتاده ام، با من به شکل دیگری برخورد می کردند. اما یک روز در هنگام رانندگی در یک مسیر اشتباهی به تله سربازان عراقی افتادم و دستگیر شدم. اول من را به بدره منتقل کردند و بعد به بغداد و نهایتا من را به کمپی به اسم رمادی بردند. بعد از گذشت ۱۲ـ۱۰ روز صلیب سرخ به آنجا آمد و بعد از مصاحبه کارتی گرفتم که اگر درست یادم باشد شماره اش ۱۵۸۱۱ بود. بعد از تمام شدن جنگ می دانستم که تبادل اسرا صورت می گیرد ولی وقتی به یاد ایران می افتادم برایم سخت بود که برگردم. در همین کمپ رمادی پسری را دیدم که شب ها از ترس گریه می کرد. خیلی بچه سال بود. اهل شیراز بود و می گفت به آنها گفتند شما را برای تمرین می بریم و درست آنها را به جبهه فرستاده بودند.
چند نفری بودیم که تصمیم گرفتیم به مجاهدین بپیوندیم. بارها در مقاطع مختلف برای ماندن و یا رفتن در معرض انتخاب قرار گرفتم. بارها در همان سالهای اول صلیب سرخ با ما ملاقات کرد و ما را تشویق کرد که به ایران برگردیم. بعدها هم که آمریکایی ها به عراق آمدند و کنترل اشرف را در دست گرفتند، آمریکائی ها در باغ سبز نشان می دادند. بارها و بارها مصاحبه کردند و ما را برای ترک اشرف تشویق می کردند.
می پرسم در این سالها با خانوادهات تماس داشتی؟
بعد از جنگ ۲۰۰۳ خیلی از خانواده ها آمدند و یک روز به من اطلاع دادند مادر تو هم این جاست و در سالن است. رفتم و هر چه نگاه کردم مادرم را ندیدم. بیرون رفتم و خواهری که آنجا بود به من گفت: مادرت اونجاس چرا نرفتی؟
دوباره به سالن برگشتم. بین خانم ها مادرم را دیدم. چقدر شکسته شده بود. او را نشناخته بودم. اگر قبلا برای بوسیدن خم می شدم، حالا باید تا می شدم.
پرسیدم چه خبر؟
ـ من رو مث میمون اذیت می کنن. خسته شدم. همه اش از تهران زنگ میزنند و هی به اینجا و آنجا می فرستند.
محسن ادامه می دهد
رویم را برگردانم تا مادرم اشکهایم را نبیند. مگر این زن چه تقصیری دارد. هنگام خداحافظی به من گفت: جاروکش این خیابانها باش ولی به ایران بر نگرد. این آخرین دیدار ماست. می دانم که میمیرم، آمدم تو را برای آخرین بار ببینم.
در پاسخ به این سوال من که چرا در مجاهدین مانده ای؟ صدایش محکم می شود و می گوید:
باور کنید که قیمت مبارزه را باید هر لحظه داد و تصمیم برای ماندن هر لحظه است. من چهار سال در لیبرتی توی سنگری خوابیدم که اندازه اش از قدم خیلی کوتاه تر بود. آخر مگر میشد که بدون خواست خودم بمانم. هر لحظه که به مادر فکر می کنم به یاد مادرانی مثل مادر ستار و این روزها به یاد مادر نوید هستم.
سئوال می کنم می تونی علت موندنت رو بگی؟
ـ این مسیر را فقط با عشق به آزادی مردم ایران طی کردم. با همه این سختی ها و تیر و تبرها تنها چیزی که ما انرژی می داد و می دهد، عشق به مردم است. مگر ساده است. باور کنید که یادآوری چهره مادرم و صدای او درد آور است. اگر عشق نبود منظورم عشقی به وسعت ایران ماندگاری امکان نداشت. تنها و بزرگترین آرزوی ما آزادی مردم ایران است. آزادی میلیونها مادر مثل مادر من
حال به بی بی سی و هر آنکه در عزم مجاهدین برای ادامه مبارزه شک دارد می گویم اگر محسن و محسن ها برای آزادی عشقی به وسعت ایران دارند، به همان وسعت مردم نیز خواستار آزادی هستند و این مبارزه را برای رسیدن به آزادی با مجاهدین پیش خواهند برد.