از همه مهمتر خود سران رژیم هستند که میگویند تقاضای تغییر رفتار رژیم از سوی امریکا یعنی تغییر ذات و نفس حکومت در تمامیت آن. حضرات البته از مردم بیشتر میترسند تا سختگیرترین طرف خارجی. مردم ایران سالهاست از هر جناح و دسته و باند حکومتی، بریده اند و تنها توسط یک اختناق نظامی تمام عیار کنترل میشوند. در هیچ شهر و ده و آبادی در هیچ جای ایران نقطه ای نیست که نیروی مسلح رژیم در آن گشت ساعتمره نداشته باشد. دجالیت رژیم اما به حدی است که این وضعیت را از اساس نرمال جلوه بدهد.
بنده با بسیاری از جوانانی که از ایران تحت اشغال حکومت آخوندی بیرون آمده صحبت کرده ام و اولین واکنش آنها در مورد سئوال من که گشت بازرسی ها را چگونه ارزیابی میکنید این بوده که عجیب است که در خارج از ایران این گشتها نیست!
مورد مهم دیگر
قتل و مثله کردن حقیقت مثل قتل انسان است اما با این تفاوت که در قتل انسان یک فرد مشخص به قتل میرسد اما دروغ گفتن و سر حقیقت را بریدن، جنایت ادامه داری است.
سلب مسئولیت کردن و انکار نقش سردمداران رژیم در کشتار زندانیان سیاسی ٦٠-٦٧ در عالم واقع ادامهی همان کشتارها و جنایتهاست. مثله کردن تاریخ معاصر علاوه بر منافع سیاسی خاص، ادامه دادن چرخش خنجر جنایت در بطن اجتماع و وجدان جمعی ماست. اگر پاسداری و جلادی مثل لاجوردی و کچوئی و امثالهم با شلیک گلوله به سر عاشقان آزادی و انداختن طناب دار به گردن سرفرازان تاریخ مشغول بودند و هستند، علمهی قلمفروش و تاریکاندیش ابتدا از فراموشی و خاموشی سخن گفتند و زمانی که نور قلب مهمانان خاوران بر آسمان میهن درخشیدن گرفت، الان از بیخبری آمران و عاملان میگویند، هیچ کدامشان نمیدانستهاند و هیچ کدامشان خبر نداشتهاند، در پردهای انکار رذیلانه شان جوابی هم نمیدهند که اگر خبر نداشتند و مسئول نبودند پس چرا چند سال پیش تقاضای فراموشی قتل عام مجاهدین و مبارزین را کرده بودند؟ وقاحت این جماعت هم سنگ شقاوت جلادان اوین و کهریزک و عادل آباد و... است .
هیچ تغییر جدی و اساسی در ایران صورت نخواهد گرفت اگر قصد بر این باشد که کشتارهای رژیم در دههی شصت و نام و هویت سیاسی قربانیان این جنایت علیه بشریت مخدوش بشود.
هیچ اختلاف نظر و دیدگاه متفاوت سیاسی نمیتواند توجیه گر جنایت با دروغ و سکوت بشود.
در زمانی که دیکتاتورهای ضدبشری مثل خمینی و خامنه ای کشور را کنترل میکنند یک فرهنگ سایه و دروغین مصلحت گرایانه در زیر سنگ اختناق رشد موذیانهای دارد که در فردای سقوط رژیم به پایگاه مرتجعین تبدیل میشود. برای خشک کردن این مرداب ضد فرهنگی، اردوگاه خلق نیاز به نیروهای دارد که حامل دیدگاه عمیقا انسانی و مردم گرایانه هستند و بحث آزادی و برابری یعنی نفی استثمار و شوریدن بر روابط ناعادلانه ی موجود اجتماعی برایشان یک بحث هویتی پایهای و مبنائی است.
جایگزینی فرهنگ مترقی نیاز به زمان، حوصله، تحمل و توان پداگوژیک مردمی و انقلابی دارد که در مداری بالاتری از روابط فعلی اجتماعی "عالمی دیگر بسازد و ز نو عالمی"
البر کامو در این مورد مینویسد "یگانه راه مبارزه با طاعون، "شرافت" است. شاید روزی برسد که طاعون برای بدبختی و تعلیم انسانها، موشهایش را بیدار کند و بفرستد که در شهری خوش بخت بمیرند. براستی ما دچار چه طاعونی هستیم که دنیا رابطه اش را با ما قطع کرده، در یک کشور طاعون زده همه چیز ممنوع است، همه مردم مشکوک هستند هیچ کس نمی خندد مگر به دروغ.پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن کسی که جرائت کند و بگوید دو دوتا میشود چهار مجازاتش مرگ است. مسئله این نیست که چه پاداش یا مجازاتی در انتظار این استدلال است مسئله این است که بدانیم دو دوتا چهارتا میشود یا نه؟! قصد مردن ندارم و مبارزه خواهم کرد. اما اگر بازی را باخته باشم، می خواهم که خوب تمام کنم!"
تحولات اجتماعی که فاقد رهبری ان توسط نیروی پیشتاز باشد، نه تنها پیشرفت درازمدت نخواهد داشت بلکه به پس رفت جدی هم منجر میشود. مهمترین بینهی این بحث را خود ما در طی انقلاب ٥٧ دیدیم، نیروی مردم که توسط انقلاب آزاد شده بود با رهبری خمینی به تنور جنگ وسرکوب سرازیر شد و از بین رفت.
صلاحیت نیرو و یا نیروهایی که توان حمل این بار مسئولیت را دارند در پروسهی عمل روزمره ی انقلابی، ارتقاء پیدا میکند. بدون نیرویی که در چهار دهه در راه آزادی تلاش کرده است چگونه میتوان با ضد فرهنگ آخوندی در فردای سرنگونی مقابله کرد؟
وقتی از آلترناتیو صحبت میکنیم، مهم است که فقط جانشینی سیاسی مد نظر نیست بلکه باید به مجموعه ای از ایدهها، امیدها و افقهای نوینی چشم دوخت که به این سئوال در مقیاس کلان و چند وجهی پاسخ میدهد که چرا سرنگونی؟ چه چیزی را میخواهیم، در این منظر برنامه ی ده ماده ای خانم رجوی بر روی دوش ساختار مقاومت و مجاهدین که نزدیک چهار دهه با رژیم در جنگ بوده اند، از شکل یک مجموعه حرفهای زیبا به یک پشتیبان واقعی جنبشهای مردمی تبدیل میشود که میتواند پتانسیل تغییر سیاسی را به بهترین وجه به عرصه ی تغییر فرهنگی تعمیم بدهد.
این چشم انداز پرشور ماست. تابع نوسانات جوی و بینالمللی نیست، ریشه در اعماق این میهن دارد. خط ممتدی که از ستارخان و باقرخان تا مصدق و فاطمی و حنیف و سعید محسن و احمد رضائی و بیژن جزنی و مسعود احمد زاده و علی میهندوست و حمید اشرف فاطمه امینی و موسی خیابانی و اشرف رجوی و زهره قائمی و محمد ذاکری و علی صارمی و.... در نسل بیشماران، نسل مسعود و مریم و الان در کانونهای شورشی ادامه دارد!
سرمایه ی بی همتا، که حسرت حسودان را در بر دارد.
ما هم به آن افتخار میکنیم.