چنان شعر را به نغمه می دهند سر
که غُنچه در گلو به گُل دهد پَر
زبان دل به نرمی حریر بافند
که لیلی ها و مجنونها بسازند
پلنگانند به کوهستان، مغرور
به آواز بلند فخر، مسرور
عقابان بلند پرواز و پُر شور
به تاریکی برای جستجوی نور
ماهی سُرخند غزلخوان، سرفراز
راهی دریای عشقند، می دهند آواز
آنچنان دلنشین، نغمه می خوانند
عشق از زمین به آسمان می رسانند
در پگاه نفس گیراین جنگ
دلت را قرص می کنند با آهنگ
با تُفنگم را بده تا ره بجویم
که آزادی و صلح را جستجویم
مرضیه، تُفنگش را گرفت در دست
شجر، خاشاک و خَس به توپ آواز بست
من تو کفتریم هم بال پرواز
بخوانیم سیر دل هر دو یه آواز
یه آوازی که از جانی برآید
به جان دیگری تاثیر گذارد
یه پروازی که در اوج مکان است
نیاز پُر ز معنای زمان است
چنانچه عمق اُوج را دربیابیم
چو رودی پُر خُروش ما می شتابیم
نگاه جان جاری رو به دریاست
خروش پُر فروغش بس چه زیباست
پیامش چون به دریا پا گُذارد
دل هر عاشقی به خود سپارد
میان رود و موج و عشق و دریا
خروش و کفتر و آن جان زیبا
تنیده در هم و زنجیر وار است
که طرحی نو همی، در انتظار است.