فرخ حیدری:‌ ابرهای سیاه و باران خون - بچه ها ما رفتیم صفا!

 

در روزهای آخر تابستان پرآشوب سال شصت، نهادهای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی با انتصاب دو جنایتکار نابکار بعنوان حاکم شرع و دادستان انقلاب اسلامی اصفهان، عملآ این شهر را نیز با شتاب بیشتری وارد کورس کشتار بیسابقه و سراسری زندانیان سیاسی در کل کشور کردند. در واقع با توجه به اینکه در تابستان خونین سال شصت تعداد اعدامهای سیاسی اصفهان تحت قضاوت آخوند راجی و مرتضی اشراقی بعنوان حاکم شرع و دادستان انقلاب اصفهان، هنوز همپا و همطراز دیگر کلان شهرهای میهن نبود، قوه قضائیه رژیم به اصرار سپاه پاسداران استان دو جنایتکار هارتر را بجای آنان در راس دادگاههای انقلاب اصفهان منصوب کردند.

حاکم شرع جدید اصفهان آخوندی بنام مظاهری که یک توله طلبه تبهکار بود همراه با دادستان جدید انقلاب اسلامی، جنایتکاری بنام جواد علی اکبریان، از همان اولین روزهای مهرماه با تکیه بر مسند قضاوت استان، بی محابا شروع به کشتار و قتل عام بهترین فرزندان و درو کردن گلهای سرسبد شهر کردند و بطور مشخص در سه مرحله و بفاصله ده روز حدود ۱۲۰ نفر از زندانیان مجاهد تازه دستگیرشده اصفهان را در روزهای ۵ مهر و ۱۱ مهر و ۱۶ مهر ۱۳۶۰ با اتهامات واهی و عمدتآ دروغ، محکوم به مرگ کردند و سپس آنها را بیرحمانه تیرباران کردند و یا در زیر شکنجه تمام کُش نمودند.

در میان جانفشانان مهرماه سال شصت و پروسه زمانی حوالی آن ایام در اصفهان، مجاهدین وفادار و انسانهای فرهیخته و متخصصی همچون دکتر مرتضی شفایی و دکتر امیر حیدری و دکتر فرهاد صفاپور و مهندس داوود منیرعباسی و مهندس حمید جهانیان و مهندس نجف بنی مهدی و مهندس سیامک هادی پور ... حضور داشتند. همینطور کادر اداری و آموزگاران فداکاری همچون حسن ابودردا، باقر درچه زاده، محمدحسن آزاده، محمدعلی صادقی، جاسم بنی سعید، مصطفی معتمدی، تقی فقیهی، ... دیده میشدند.

قهرمان ملی پوش کشتی فرنگی ایران، هوشنگ منتظرالظهور عضو کاروان ورزشی ایران در المپیک مونترال کانادا نیز در صف آن اعدامهای قرون وسطایی قرار گرفت و سینه ستبرش با گلوله پاسداران پلید سوراخ سوراخ شد. در میان آن جانهای شیفته آزادی، تعدادی کارگر نان آور خانواده و سرباز وظیفه و درجه دار ارتش و دانشجوی دانشگاه و البته بیشتر از هفتاد نفر از آن عزیزان دانش آموزان نوجوان زیر هیجده سال و گاه پانزده ساله بودند.

همچنین از ۱۵ زن و دختر مجاهد محکوم به مرگ در آن دوره، جمیله صالحی دانشجوی دانشگاه، در زیر شکنجه جان داد و گیتی نیکبخت، همسر مجاهد شهید نجف بنی مهدی، در حالیکه باردار بود همراه با جنین اش تیرباران شد. ضمنآ بیشتر آنان دخترکان نوجوان و دانش آموزی بودند که فقط به جرم دفاع از آرمان و رهبران مجاهدین خلق، در یک بیدادگاه چند دقیقه ای، مفسد و محارب و منافق و محکوم شدند.

البته همه میدانیم که از همان ابتدای خلافت خمینی خونخوار و بخصوص از سال شصت تا همین امروز شیوه رایج برخورد «فاشیسم مذهبی حاکم» با مبارزین برانداز و بخصوص رزمندگان آزادی و مجاهدین خلق، ریشه کنی و «نسل کشی» بوده و هست. با همین رویکرد فاشیستی بود که در کشتارهای سیاسی اصفهان نیز تعداد زیادی از زندانیان سیاسی بطور خانوادگی اعدام میشدند.

همانطور که در چند نمونه از لیست اسامی شهدای راه آزادی که در روزنامه های حکومتی نیز در سال شصت منتشر شده بود، موارد مستند زیر به روشنی مشهود و قابل تامل است:

از خانواده سرشناس شفایی، علاوه بر خود دکتر شفایی، همسرش عفت خلیفه سلطانی و پسر شانزده ساله شان مجید شفایی با هم و در یک شب در اصفهان تیرباران شدند. سه عضو دیگر این خانواده هم در سال بعد توسط پاسداران خمینی کشته شدند.

از خانواده بزرگ شجاعی دو پسر نوجوانشان مهران و سوخته زار شجاعی بترتیب ۱۵ ساله و ۱۷ ساله در مقابله جوخه آتش قرار گرفتند. ۱۰ نفر دیگر از این خانواده نیز در دهه سیاه شصت در راه آزادی بر خاک افتادند.

مهندس نجف بنی مهدی که در زیر شکنجه های وحشیانه جان داد، مدتی بعد خواهرش فاطمه و همسرش گیتی نیکبخت دانشجوی حقوق، در همین موج اعدامهای بیرحمانه کشته شدند. دو برادر ورزشکار و قهرمان کشتی استان، مرادعلی پناهی و علی جان پناهی و چندی بعد برادر دیگرشان خدامراد پناهی و محمدجعفر پناهی در همین بیدادگاهها محکوم به شکنجه و اعدام شدند.

همچنین موارد متعددی از اعدام همزمان دو برادر از یک خانواده وجود داشت که در این رابطه برادران دلبندی همچون حمید حسن پور و سعید حسن پور، فرهاد صفاپور و مجید صفاپور، مهدی فرشادراد و رسول فرشادراد، نعمت الله گوهرانی و نصرالله گوهرانی، خالق نیازی و حسن نیازی، محسن موسوی و آیت موسوی، احمد میرزایی و محمود میرزایی، تورج حیدری و پرویز حیدری ... توسط همان جوخه مرگ اصفهان به رگبار بسته شدند.

دو خواهر و برادر عزیز، عفت نبوی و رحیم نبوی هردو دانشجوی دانشگاه، و همینطور حمید آقاعلی سیچانی و نسرین آقاعلی سیچانی در اصفهان و شیراز، سهیلا مصدق فر و مصطفی مصدق فر با فاصله کمی از هم، و دو خواهر همرزم زهرا کریم الله و طیبه کریم‌الله با هم به تیرک اعدام بسته شدند. زهرا عموزیدی دانش آموز ۱۶ ساله و دایی نوجوانش محمدرضا سرائیان نیز در کشتارهای مهرماه پرکشیدند.

برای نسل ما و بخصوص بچه های مبارز و مجاهد اصفهان، مهرماه سال شصت از سیاهترین و هولناکترین ایام چهل سال گذشته بود. موج دستگیریها و شدت شکنجه ها و اوج اعدامها و فضای سنگین جنگ و جنون و جنایت در شهر بیداد میکرد، در حالیکه دیو اختناق تنوره میکشید و از ابرهای سیاه خون میبارید.

در آن تاریکی ظلمانی اما هنوز نور شمعی سوسو میزد... روی دیوار سلول شماره یک بازداشتگاه مرکزی سپاه، جایی که شب قبلش حدود بیست نفر از بچه های ۵ مهر را برای اعدام برده بودند وقتی قبل از رفتن، تک به تک اسم خودشان را در یک ردیف روی دیوار آن سلول بیادگار نوشته بودند، آخرش نوشته بودند: بچه ها ما رفتیم صفا!

البته این رشته سر دراز دارد و ماشین سرکوب و کشتار این حکومت نکبت، چه پیش از مهرماه شصت و چه بعد از آن، چه در اصفهان و چه در جای جای این میهن ویران، چهل سال سیاه بدون لحظه ای درنگ و توقف بیرحمانه جولان داد و دشت انسانیت را شخم زد و تا توانست کُشت... و همچنان هم می کُشد و ویران میکند، تا روزی که با خروش خلق و بدست رزمندگان آزادی با سر بر زمین سخت کوبیده شود.

این اسناد و اطلاعات فقط بخش ناچیزی از کارنامه سراسر جرم و جنایت ملاهای هار و هرزه میباشد که برای ثبت در دفاتر حقوقی «جنبش دادخواهی» مردم ایران ارائه میشود. باشد تا در آینده ای نه چندان دور و شاید در چشم اندازی نزدیک، این جانیان و دینکاران دغلکار در پیشگاه ملت و عدالت و در محضر تاریخ و بشریت، بخاطر تک به تک جنایاتشان مورد حسابرسی و کیفر شایسته قرار بگیرند.

۳۰ مهرماه  ۱۳۹۹

HeidariFarrokh@gmail.com

www.farrokh-heidari.blogspot.com

____________________________________________________________

پانویس:

۱- اصطلاح «بچه ها بریم صفا» تکیه کلام بچه های تشکیلات مجاهدین در اصفهان بود که موقع رفتن برای انجام مسئولیتها و ماموریتهای سیاسی و تبلیغی شان، در روابط داخلی و تماسهای خود بکار میبردند.

 

۲-  در اصفهان بچه های اعدامی را معمولآ در تکیه شهرداری در مجاورت مزار هموطنان بهایی در گورستان عمومی شهر یعنی قبرستان «تخت فولاد» دفن میکردند. ضمن اینکه مثل شهرهای دیگر، اوباش حزب االهی از هیچ دنائتی همچون شکستن سنگ مزارها و آزار خانواده آنها کوتاهی نمیکردند. البته از سال ۱۳۶۳ به بعد با راه اندازی گورستان جدید و بزرگ «باغ رضوان» در بیرون شهر، تمام فوتی ها و اعدامیها را به آنجا میبرند.