سیامک سعیدپور: ایرج مصداقی، فعال سیاسی یا عصاره خیانت یک تاریخ‌ خونبار


سخنم را با یاد دو هم‌بند شهیدم مجاهدین سرفراز و گمنام احمد رضا محمدی مطهری و سیامک طوبایی آغاز میکنم که بعد از گذشت سی و اندی سال، علت و‌ شیوه دستگیری و نحوه شهادتشان همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. گرچه نشانه‌ها و برخی دلایل موجود، نقش عناصر نفوذی و خائن را در دستگیری و شهادت آنها برجسته می نماید.

در طول تاریخ تکامل اجتماعی و با نگاهی ژرف به تاریخ مبارزات خلقها، آنچه عیان است، ابتلائات زیادی است که نیروی محوری و‌ عنصر پیشتاز و جنگنده در حین مبارزه خود با انها روبرو بوده است. محوری ترین انها، انتخاب مستمر بین دو مقوله زندگی و مبارزه حرفه ای، دستگیری و اسارت و یا نقطه اوج تکاملی آن، انتخاب آگاهانه شهادت است.
هیچ فرد انقلابی از قبل نمیتواند یک تصویری واقعی از میزان مقاومت و پایداری و ایستادگی بر ارزش‌های مبارزاتی و عهد و پیمانهای خودش پس از دستگیری و زیر شکنجه و بازجوییهای وحشیانه داشته باشد، زیرا همه چیز در جریان عمل اصالت و صحت خودش را اثبات میکند و به همین خاطر برای اینکه حفظ اسرار و اطلاعات خلق تضمین داشته باشد، تلاش میکنند که، زنده به دست دشمن اسیر نشوند.
رزمنده ای که میخواهد با دیکتاتور خونریز و شیادی چون حکومت آخوندی که به هیچ پرنسیپی باور ندارد، مبارزه کند پیش از هر چیز باید، به سختی های این مسیر آگاهانه بیندیشد، به خودباوری و تقوی یعنی اراده ضربدر آگاهی برسد تا بتواند ‌گام‌های خود را استوار و بدون شک و تردید بردارد. در غیر اینصورت در سر بزنگاه های حساس و دشوار، از نفس خواهد افتاد، به سکون و جمود و بی حرکتی دچار خواهد گشت و لاجرم انتخابی جز بریدن از امر مبارزه را پیش رو نخواهد داشت.

گر مرد رهی میان خون باید رفت وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
 

گرچه در کارنامه چهل ساله میهن خونبارمان، اسامی صدها هزار زندانی سیاسی مقاوم و دهها هزار اعدامی و تیرباران شده همچون الماسی بر تارک نسل ما می درخشد، که براستی باعث غرور و سربلندی مردم ایران و درسی برای نسلهای آینده است. از دختران ۱۳ ساله تا مادران و پدران ۷۰ ساله که برتارک کهکشان مقاومت ایران میدرخشند.
اما شوربختانه در کنار این مقاومت حماسی در صد بسیار ناچیزی هم، در زیر فشارهای مختلف و شکنجه، یا به علت طولانی شدن زندان، و دوران مبارزه و سختیهای راه در مقابل جلاد تسلیم شدند و به همکاری با بازجویان و شکنجه گران پرداختند، به همین دلیل در زندان مورد نفرت و خشم زندانیان مقاوم بودند. آنها زندگی و نفس کشیدن را از جلادان گدایی میکردند و تن به هر خفتی میدادند و دوستان و همرزمان سابق خودشان را لو میدادند و خانواده های زیادی را داغدار میکردند.
اما در این میان تعداد قلیلی هم بودند که با یک انتخاب اگاهانه، به دامن خیانت و همکاری با دژخیم در غلطیده اند. برخی رسما و علنا تبدیل به زندانبان شده بودند و به یک شکنجه گر تمام عیار تبدیل شده بودند.
ولی برخی در کسوت نفوذی رژیم در میان زندانیان مقاوم درآمده بودند. خیانت این دسته غیر قابل اندازه گیری میباشد.
آنها سعی میکردند در کوتاه مدت با پلشتی و پلیدی درون‌شان کنار آمده و در صفوف خلق و نیروهای انقلابی جای بگیرند، تا آهسته و پیوسته به جلادان خدمت کنند. درحقیقت اعمال و رفتار این دسته زشت تر و پلیدتر از شکنجه گران و زندانبابان بود که به سلاخی و جنایت و تیز کردن تیغ جلادان بر گردن همرزمان پیشین خویش می پردازند.
البته وادادگی، بریدگی و خیانت مقوله جدیدی نیست، اما امروزه ما با اشل جدیدی از پستی و رذالت در عنصری نفوذی روبرو هستیم که عصاره پلشتی و خیانت و بریدگی همراه با وقاحت بی حد و اندازه و دروغ و دغل و داستان بافیهای خیالی میباشد. این عنصر ضعیف و زبون کسی نیست مگر جناب اسقاطی یا همان ایرج مصداقی.
بر خلاف برخی نظرات، به عقیده من او هم چون سایر همپالگی‌هایش نه مریض است، نه روانی و نه آنکه مالیخولیا دارد، هر چند که ظاهرش اینگونه حکایت می کند و معمولا، مهره‌های سرکوب و کشتار و شکنجه از این خصوصات هم دارند ولی این مساله چیزی از نفوذی بودنش در صفوف خلق و مبارزین و مجاهدین نمی کاهد. زیرا که او این مسیر را آگاهانه و با چشمان باز انتخاب کرده است و طی این سالها مستمرا تلاش کرده است که لحظه ای از حمایت از حاکمیت آخوندی فاصله نگیرد.
در پس این حد از بیشرافتی و پستی، وقاحت و‌‌ دریدگی این عنصر نفوذی، انگیزه‌ای به غایت شیطانی و افکاری بینهایت بیمارگونه و ضد انسانی، دقیقا از جنس خامنه ای و ایدئولوژی پلیدش هویداست.
 اوست که به راستی گوی سبقت را در هم پیاله شدن با همنشینان زمستان و ظلمت و سیاهی از دگر خائنین و بریدگان پیشین در تاریخ ربوده است. اوست که تعفن درونش را بر صورت رشیدترین فرزندان این مردم بالا می آورد تا کثافات فکری را که خود با ان زندگی کرده و خو گرفته است را به آنان هم تعمیم دهد.
 این عنصری نفوذی، با سو استفاده از نام مقدس زندانی سیاسی، مخالف و برانداز، تمام قد، سکاندار پیش بردن فرمان خامنه ای جنایتکار در مقابل جدی‌ترین نیروی براندازی که خود عصاره قرنها مبارزه آزادیبخش مردم دلاور ایران است شده است.
سالها قبل نوشتم، همه افرادی که حداقلی از فهم و دانش و شناخت از فلک اجتماعی و سیاسی این میهن برخوردارند، روشن و بی پرده می دانند که سمت درست تاریخ کجاست و خود در کدامین سمت ایستاده اند! این واقعیت به قدری واضح است که نه تنها مجاهدین و هوادارانشان که حتی دشمنان این مقاومت هم به خوبی بدان اشراف دارند، از خود خامنه ای جنایتکار گرفته تا آن کس که ابتدا با استفاده از نام شریف پناهنده سیاسی و یا زندانی سیاسی در داخل صفوف خلق نفوذ می کند و ریشه اعتمادها را می سوزاند. کسانی مثل تواب تشنه به خون که سالها ماهیت پلید نفوذی خود را پنهان کرده بود تا از کیسه مردم ایران، خون شهدا و رنج اسیران ارتزاق کنند. مصداقی نمونه برجسته و سمبل گویای چنین طیف قلیل است.
من خود شاهد بودم که در زندان همیشه بیشترین فشار بر روی زندانیان مجاهد به خاطر عشق و علاقه شان به برادر مسعود بوده است. مسعود ناموس مبارزاتی هر زندانی سیاسی مجاهد بوده و هست و با عشق به او و آرمانش بود که همه مصائب و سختی های زندان، برای هر زندانی سهل و قابل تحمل میشد. و در نقطه مقابل هرکس که مسعود را از دست میداد، تنها میشد و به نحوی از انحاٰ از جبهه خلق خارج میشد.
بیخود نیست که مصداقی سقف جدیدی در وقاحت و کینه ورزی علیه مجاهدین و مقاومت ایران و به ویژه در مورد برادرمان مسعود در انداخته است. تا جایی که اسقاطی (مصداقی) همان خواسته هیئت مرگ در سال ۶۷ و لاجوردی در ۲۰ بهمن ۶۰ را از همه ما خصوصا از زندانیان بازمانده از قتل عام ۶۷ طلب می کند که، از مسعود رجوی و آرمان های ازادیخواهانه و عدالت طلبانه او تبری جوییم. البته اگر امکانش را داشت حتما همچون خمینی فتوای تیرباران و یا سربدارشدن همه ما را در وسط میادین همه شهر ها صادر میکرد ولی اکنون لاجرم فقط به تهدید و خائن خواندن ما بسنده میکند. این همه کینه حیوانی و ضدیت و دشمنی نمیتواند تنها منشا شخصی و شخصیتی و عقده‌های فروخفته و فروخورده فردی باشد بلکه دقیقا ریشه در هماهنگی کامل با اطلاعات آخوندی و مماشاتگران خارجی شان دارد و بدینگونه است که در تلویزیون‌های خارج کشوری مانند آیت‌الله بی بی سی و من و تو و میهن و غیره که عملا در خدمت حفظ و بقای نظام تلاش میکنند، به عنوان فعال سیاسی و تحلیگر یا نماینده زندانیان!!؟ به خلق الله قالب میشود، تا شاید تاثیر بیشتری را در کارزار شیطان سازی مجاهدین و خنثی کردن نیروی میلیتانت در ایران بگذارد، تا مگر به سهم خود، با سنگ‌اندازی‌هایش به تنها آلترناتیو موجود، خام خیالانه موجبات تاخیر در سرنگونی رژیم فراهم شود.
 او و پا منبری هایش به عنوان اصلی ترین عامل پیش برنده خط رژیم و مماشات در مسیر تضعیف اپوزسیون برانداز و سرنگونی طلب و کاستن نقش کانون های شورشی؛ سرنوشت محتوم خود را به حیات سیاسی خامنه ای و جمهوری آخوندی گره زده اند. به همین دلیل همچون خامنه ای و سران نظام، تنها دغدغه و وظیفه شان حفظ نظام و ادامه آن به هر شکل است.
هر گونه تغییر سیاسی جدی و براندازی نظام جمهوری اسلامی معنایی جز محاکمه رژیم و بالطبع روشن شدن جرییات خیانت مهره های خائن و مزدور رژیم از جنس مصداقی، محمد جعفری ( همنشین زمستان ) و پشتیبانان آنان و هر آنکس که در این سالیان، اسب رژیم را زین کرده، آگاهانه بر پیکر زخم خورده مقاومت و مردم ایران تاخته؛ هر دروغی را بافته و خاک در چشم مردم بی پناه ایران پاشیده است، نخواهد داشت.

مزدوری، وادادگی و جمود این جماعت، ناخداگاه قطعه شعری را به یادم می آورد که زندانی، هنرمند مردمی و عاشق مجاهدین، زنده یاد «احمد غفارمنش» در توصیف این بریدگان و خائنین در زندان قزلحصار از زبان این مزدوران زمزمه می کرد:
«وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید
یک جنگجو که نجنگید
اما شکست خورد»
دیگر حرفی نیست جز لعنت بر روح پلید خمینی پدر ایدئولوژیک این حرام لقمه ها
مرگ بر خامنه ای جنایتکار و رژیم پلیدش
زنده باد همه مبارزین و شهدای راه آزادی که با تمام وجود و‌هستی شان در به خاک افکندن جانیان قرن لحظه ای درنگ نکرده و‌ نمی کنند.
و تنها پاسخ به همه یاوه های این قشر و سوزاندنشان از درون، کلام برادر مسعود است:
سرنگونی.....
سرنگونی.....
سرنگونی.....
در خاتمه باید بگویم، باعث افتخار و سربلندی‌ام میباشد که در خانواده‌ای مجاهدپرور بزرگ شدم و برادرانم سعید و ساسان و پدرم تا آخرین لحظه حیات با عشق به آرمانهای والای مجاهدین به شهادت رسیدند و یا از دنیا رفتند و خواهر مجاهدم فروزان و مادرم، همدم امامی لحظه‌ای از مجاهدت و مبارزه با دژخیمان حاکم بر ایران دست برنداشته و نخواهند داشت.

 زندانی سیاسی از پاییز ۱۳۶۰ تا پاییز ۱۳۶۶
هوادار کوچک سازمان مجاهدین خلق ایران
و خاک پای تمامی مجاهدین و‌ حامیانشان