چشمهای تیزبین حمید، بظاهر دروز ۲۳ آذر از رمق و قلب عاشقش از تپش باز ایستاد. در حقیقت، اما "حمیدجان" درست در همین روز و برای یک بار دیگر در قلب دوستارانش، همرزمانش وعاشقان آزادی ایران متولد شد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما
حمید برغم بیماری و قبول مسئولیتهای بی شمارش در فضای مجازی نیز صفحاتی داشت که هر از گاهی مطالبی در آنها درج میکرد.
در دیوار فیسبوکی اش در رابطه با شناسنامه فرهنگی از زبان خودش میخوانیم: "من از سال۱۳۵۰ به صورت حرفه ای مبارزه سیاسی با شاه و خمینی را انتخاب کردم. من تاکنون بیش از ۴۰کتاب منتشر کرده ام. کتابهای شعر، قصه و تحقیقات در مورد زندانها و وضعیت شهیدان و مقولاتی در این ردیف"
در صفحه اینستاگرامش درتاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۹ شعرکوتاهی از شاعر باقی است با این مضمون، تو چه فرقی داری با گل سرخ؟
"تو چه فرقی داری
با این همه گل سرخ؟
که پرپر شده اند.
زمان رودی است سرد
که پنهان می گذرد
و گلبرگهای سرخ را به دریا می برد.
اتاق من پر است
از عطر داغ یادهایت
و این رود زمان است که در من جاری است
کاظم مصطفوی"
همرزمان سالیانش حتما با من همعقیده هستند که حمید جان، همیشه و در همه حال، خود خود خودش بود.
فروتن و متواضع. خاکی خاکی. بقدری خاکی که اصلا بوی خاک میداد.
با کوله باری ازمبارزات سالیان متمادی و جسته از کوران مبارزات سهمگین. تشکیلات مجاهدین دریایی از صدها قرن تجربه مبارزاتی است. او خودش را قطره ای ازاین دریا محسوب میکرد. وقتی از رهبری مجاهدین میگفت بیش از دیگران خودش بود که برافروخته می شد. چشمانش برق میزد و گونه هایش گل انداخته و می شکفت. زبانش می لرزید و همه تن حرف می شد. باوراینکه پشت این تن کوچک و رنجور و این چشمان عاشق و خسته این همه تجربه آغشته به درد و رنج است برای خیلی ها سخت بود. قاه قاه خنده هایش از ته ته دلش برمی خاست. حرفهای شمرده و کلمات به شدت انتخاب شده اش به دلها می نشست. عشقش به رهبری و به مسعود پایانی نمی شناخت. در نقطه مقابل مرزبندی اش با دشمنان مسعود رجوی بسیارعمیق بود. کودکان کار را پدری دلسوز بود. هنگامی که از شهیدان بخون خفته خلق می گفت با هر شهیدی، شهید می شد. با هر شلاقی که به تن و جان زندانی میخورد حمید هم شکنجه می شد. شاهد بر نوشتارم همین شعر کوتاه تلگرامش ... تو چه فرقی داری با این همه گل سرخ که پرپر شده اند. و اتاق من پراست از عطر داغ یادهایت!
.