این زن از آسمان نمی آید
او زمینی ست، رو به روی من است!
جانش از جنس عشق و آزادی
هر چه می خواهد، آرزوی من است!
دست او معنی " یَد بیضا"
در دلش کهکشانی از خورشید.
سخنش؛ " می توانم و باید"
عَزم او بُرده از دلم تردید!
این زن از آسمان نمی آید
سوره ی "فتح"، مژدگانی اوست
او همان آرش زمانه ی ماست
جان در تَرکش اش نشانی اوست
زندگی را کُنَد ز نو معنی
جان ما را به عشق افروزد
می سراید سرود آزادی
با سرودش بُن ستم سوزد
این زن از آسمان نمی آید
خاک دلتنگ خسته خانه ی اوست
درد دیرین مردم این خاک
چون چَلیپا بروی شانه ی اوست!
در رَگم آرزوی او جوشان!
آرزویش برای آزادی،
دست او را رها نخواهم کرد!
تا کنم جان فدای آزادی!