آنان معنی فاجعه را می دانند اما سرگرم افکار و اوهام خود، برای دفع تأثیرات این فاجعه مخوف ملی، اراده و غیرت و تعصب لازم را ندارند. گویی به هوای آلوده عادت کرده اند و ادای مبارزه سیاسی برایشان نوعی سرگرمی شده است، وسیله یی برای تشخص و تظاهر شده است. آخر خمینی و دنباله روهای او، برای بسیاری مدعیان انگار حکم «کن فیکون» داشت. در آن زمان متأسفانه باز مانده نیروهای مترقی در زندان شاه بودند و آنچه بود حزب توده کیانوری بود و نیروهای ملی و ملی مذهبی که از هول حلیم به دیگ افتادند. البته دار و دسته کیانوری حساب دیگری داشت. او ساعتش با مصالح و منافع شوروی کوک بود که دنباله روهایش در داخل و خارج همچنان به شاگرد آشپزی رژیم مشغولند.
خمینی و پیروانش در اقتدار نکبت بار خویشتن، جامعه ایران را شخم زدند. زیر و رو کردند تا بمانند. چوبی شدند که از اعماق، هرچه لجن بود یا استعداد لجن شدن داشت بالا آوردند. اراده و انسانیت و حس مسئولیت تاریخی و اجتماعی را در بسیاری به شیوه های مختلف سلب کردند. نه این بود که فاجعه در کشت و کشتار و زندان و شکنجه گاه ها محدود شد بلکه کوشیدند انسان ایرانی را مسخ و تا حد عوام کلانعام سقوط دهند. به راستی که در آن هنگامه قلع و قمع و ترس و تسلیم اگر قهرمانی چونان مسعود رجوی نبود که بایستد و مقابله کند، چه اعتباری برای ایران می ماند؟. تصور آن برای من مشکل است. به فرماندهی مسعود چه دلاورانی از ایران برخاستند و با مقاومت خود و ایثار جان، تاریخ روزانه را به عنوان برگه های شرف و همت ایرانی رقم زدند. عملیات شجاعانه سرهنگ قهرمان بهزاد معزی از تاریخ ایران زمین زدودنی نیست. به بهانه کیش شخصیت نمیتوان نقش رهبری را کمرنگ یا بی بها کرد. از مسعود است که مریم قهرمان برمی خیزد و جهانی را مخاطب و معترض می شود.
رژیم می خواست احساس مسئولیت و دلبستگی و راهیابی نجات را در حاکمیت شیطانی خود قاب بگیرد. به صحنه آوردن رفرمیست و اصلاح طلب بدین منظور بود و بسیاری را بفرستند به دنبال نخود سیاه آرمانگرایی و کشف و شهود اوهامی خود. این در روند مبارزات آزادیبخش در زمان مخوف ترین، بی رحم ترین و محیل ترین استبداد دینی؛ سخت ترین لطمه یی ست که اتحاد ملی را ناممکن می کند. جان برکفان صف مقدم مقابله با رژیم همچون مجاهدین خلق و دیگر مبارزان راستین را به بهانه های مختلف لوث و نفی می کنند تا سنگ های بزرگ که به درد همه چیز می خورد جز پرتاب کردن به سمت دشمن را به نمایش بگذارند. یکی می خواهد عهد هخامنشی را کول زند، بیاورد به هزاره سوم میلادی، دیگری می خواهد با بیانات مبسوط بساط اسلام را از ایران برچیند!. رژیم مکار می گوید بدین اهداف بلند پروازانه و به دور از واقعیت ها گرم کار باشید تا مزاحم ما هم کمتر. کورش یک استثنا بود. تعمیم یک «استثنا» از گذشته، بر شرایط جهانی امروز فقط یک فانتزی ست که در پشت آن توطئه یی همچون اسلام بر افکنی عده یی در خارج به سود رژیم هم هست. دین بر افکنی هم در عالم واقعیت ها، ممکن نیست. اگر ممکن بود در اروپا، عصر روشنگری بعد از حاکمیت مستبدانه و سراسر فاجعه بار کلیسا، برای بر افکندن مسیحیت قیام می کردند و به جرح و تعدیل آن اکتفا نمی نمودند. اتحاد شوروی بیش از هفتاد سال ماتریالیسم تاریخی و فلسفی به زبان عوام و خواص کتاب کرد و تبلیغات سنگین نمود. به مجرد سقوط، مردم به طرف کلیساهای دربسته و گرد و غبار گرفته؛ هجوم بردند. من نمی دانم آنانکه یکمرتبه، امروز هم دین شناس شده اند و هم تاریخدان چطور این چیزها را نمی بینند و پیوسته در اینترنت منبر می گذارند. نمی فهمند یا معذورند که بنا به ضرب المثل «قاچ زین را بچسب، اسب سواری پیشکشت». اگر هنر دارید، اگر صداقت دارید انرژی و قوایتان را صرف مبارزه با ملایان دین دکان و مجموعه تحت عنوان احادیث و روایات جعلی و من درآورد آنان کنید. این آموزه های ملایان است که قرن ها فضای فهم و شعور را آلوده کرده و همچنان می کند. این مرداب متعفن را باید خشکاند که موجود است و سخت مزاحم. «نسبیت» نه تنها در علوم طبیعی که در علوم اجتماعی و دینی هم مد نظر است. ما مدعی و مدعیان را می گوییم که این طرز خواندن تاریخ شما درست نیست، همه جانبه نیست. شتابزده و هدفمند و سرشار از سوء نیت است. اسلام را سوژه می کنید تا شتر آن را در خانه سازمان مجاهدین خلق بخوابانید. تاریخ بسیار گسترده و عمیق تر با چشم اندازهای آشکار و پنهان است که شمایان در موضع غرض بدان توجهی نمی کنید. آنگونه نگاه می کنید که مثلا یکی گلوی مرا گرفته تا خفه کند. یکی از راه می رسد و می گوید این بابا چندان گناهی ندارد. پشت بر پشتش خفه کن بوده اند. پس من تکلیفی ندارم به جز تسلیم شدن و خفه شدن!!. خوشا به حال جنایتکاران حاکم که چنین مفسرانی در خارج کشور دارند!.
سال هاست که به حکم تجربه های تلخ، ملاک اول من منهای موضع سیاسی، شخصیت و طینت که در اخلاق فرد تجلی می کند یا برای مدتی پنهان می ماند از اهمیت بالایی برخوردار است. مخلص درعمر سیاسی ام هیچگاه اهل محافظه کاری و دولا دولا شترسواری کردن نبوده ام. ضرورت مبارزه این الزام را می طلبد. آدم چقدر می تواند همراه با فاجعه عظیم رژیم، شاهد آلوده شدن به رژیم یا اخلاقیات مبتذل اوباشان رژیم باشد و دَم برنیاورد؟. انسان ببیند که از وقاحت دیگران می گویند درحالیکه خود وقیح ترین هستند. در برداشت از گفتار و نوشتار دیگران تا جا دارد تحریف و تصریف و مغلطه کنند و سکوت کند. مبارزان در دیکتاتوری صغیر و کبیر، کتکها خورده اند و ناسزاها شنیده اند اما نتوانسته اند به حکم اخلاق انسانی، اوباشگری را پیشه کنند و به کسوت یک لات مبتذل درآیند. صحبت دو جبهه سیاسی در تقابل با هم هست که اخلاق و فرهنگ شان در تضاد با هم می باشد. وطن پرست می شود بی وطن. پاک می شود ناپاک. یک لائیک تمام عیار می شود آخوند. کاری نمی توان کرد جز حفظ تقابل و ادامه جنگ سیاسی. ابتلائات دوران خمینی بسیار است و ما در مبارزه، به ظاهر و ادعا ها فریب نمی خوریم و از ماهیت ها غافل نمی شویم.