بریز
بریز
بریز از جام اشرفی و بکوب
بکوب در و دربان و به درگاه نشین ظلمت را .
فقیه شنیعت پناه دیو و دد تبار
اریکه زده است از ترس خود
فراز خون و جان و روزان پرشکنج میهنم .
بریز
بریز و بکوب
این برج و بارو وکوتوالانش ، مرده گان شرور.
بریز
که ریخته است بسی خون رهروان
به پای خمخانه های عشق ، آری عشق
به ناز طلعت دوست و شور و شوق آزادی .
بریز
بریز و بچرخانم چو آتشدان
فراز و فرود هزار توی چرخ کج مدار.
بریز
تا نریخته است از دوچشم پیر این مجلس
شرار شورابه های عزیزان رفته ام .
رفیق نیمه راه نی ام
جان هنوزش مجال زخم هست
برهم مزن عزیز ، رسم رفاقت را
بهل عدو بگوید ، هرچه می خواهد
بهل بخوانند و سکوت کنند تا به صبح رستاخیز .
شراب آتش جان است ، جام اشرفی ای دوست !
چو گـُر بگیرد و لهیب برآورد به کرانه ٌ فردا
بتازد و آتش زند به هست و نیست خصم .
صفای با صفایان ، صفای تو نیز
بریز و بکوب
بکوب با صدای دف و نی و تار و هرچه دیگر ساز
بکوب و بر پرده های گوش و هوش
بر پرده های دل و جان و غربت زخم .
بکوب بر طبل و نقاره و دهل
تا برجهند خفتگان عصر در آخرین فرصت .
بریز
از جام اشرفی ، چنان بریز امشب
کاتش شوم به یمن دوست ، میانهٌ خلق
فغان شعله برکشم به هر سوی و خاکسترنشین کنم
شب را .
های های ، آهای های !
با توام ای رفیق دیوانه ، دیوانه تر از تو ، من
نگاه کن !
شراره های پر شور جام اشرفی
می رود تا به آتش کشد ، سجاده های دروغ و جنون
بریز و غرقم کن ، میان این موج خیز فطرت پاک .
از مستی این پیر راه مترس ، دلیر باش
دستت دراز و طبعت فراخ و کرم ، سرشار.
اگر کمانه کشیده جهان ، سینهٌ حقیقت را
اگر عدالت افتاده ، سربریده زیر تیغ سرمایه
هنوز صدای هلهله می آید
از کوی و شهر و شهریارانم ، به هر ساعت
هنوز ،
آنجا ستاده اند ، همه ، عصمت غریب قرن
آنجا ستاده اند ، همه به هیبت و جلال آزادی .
بریز
بریز ای خوش فهم تیز میدانم
بریز
ولی
از جام اشرفی بریز !