پرویز خزایی: پرواز قهرمان بهزاد معزی و کر هماهنگ شرکای یقه بازاری و کراواتی


حالا دیدید: وقتی میگوییم تنها در مقدمات به رژیم بد گفتن مهم نیست، چون خود رژیم تشویق میکند که به نظام و حتی به خود عظما هم بد بگویید، و هدف اصلی و مهم برای ولایت جهل و جنایت زدن به مقاومت سازمانیافته و شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین است!.

یکی ازمهمترین مکانیسم‌های بقای رژیم‌های دیکتاتوری و فاشیستی این است که خود را در مقابل دشمن اصلی و جدی که با تشکیلات و رهبری و عزم جزم آزادیخواهی و گرای درست و پرداخت بالاترین بها کمر به سرنگونی آنها بسته اند- مصون نگهدارند و بخش بزرگی از این مکانیسم مصونیت نشان‌دادن دکور اپوزیسیون‌های توخالی دیگر و منتقدین حاشیه نشین است که به جان مقاومتی که دشمن و خطر اصلی است می اندازند. این امر در تمام مقاومت‌ها و اسناد تاریخی آنها ثبت و ضبط است. این در حاشیه خسبیده‌گان، تخصص‌شان از دانشکده جنگ روانی رژیمهای فاشیستی دروغ و جعل و تهمت و هیاهوی هوشمند برای ضربه زدن به دشمن اصلی آن رژیم است و بقیه اش، حتی بد و بیراه گویی به آن رژیم حکم نقل و نبات دارد. این یکی از قانونمندترین مقوله‌ها در مبارزات سازمانیافته ملت ها است و حافظه و بایگانی تاریخ از آن به فراوانی انباشته است. درود بر گونار سونسه بو- رهبر بزرگ مقاومت ضد نازیسم در نروژ که این مفهوم را با انشای دیگری در ملاقاتش با خانم رجوی به روشنی گفت: خانم رجوی به اینها گوش نکنید ما را هم تروریست و تجاوزگر و وطن فروش و توتالیتر خطاب میکردند و میگفتند اگر ما سرکار بیاییم از رژیم هیتلر بدتر هستیم...!!

در داستان اخیر رژیم ساخته درباره تشییع پیکر بهزاد معزی قهرمان ملی- و سخن شارلاتان‌ها که گویا بهزاد تیزپرواز از ماه‌ها قبل با مقاومت قطع رابطه کرده و تلفنهای خود را بسته است!!، دیگر اگر کسی از این واضح‌تر هنوز دم خروس را نمی بیند، باید در اولین مهلت به دکتر چشم مراجعه نماید. البته واضح و مبرهن است که اینجا مشکل آب مروارید آوردن چشم نیست مشکل ریختن آب پاک بر شرف نداشته و آبروریزی تمامیت جسم و روح و روان حضرات شارلاتان دروغ‌گو است.

یک قهرمان ملی تمامیت جان و هستی و زندگی و شغل و مقام خود را صرف یک پرواز بزرگ تاریخی کرد و رهبر مقاومت علیه خمینی سفاک را به سلامت از برنامه سربریدن مقاومت نجات داد، و چهار دهه به انتخاب و اختیار خود در دفتر شورا در پاریس مستقر شد و شبانه روز بخش مهمی از کارهای دبیرخانه شورای ملی مقاومت را در نهایت خلوص و صداقت و پاکی و وارستگی و شایستگی انجام میداد، و سرانجام چند روز پیش بعلت یک بیماری سهمگین رو در نقاب خاک پاک زمین کشید. اما یاد و یادمان و آوازه کار قهرمانانه تاریخ سازش- تا اعماق تاریخ میهن و تا اوج آسمان شرف و راستی و پاکی و در حافظه ماندنی تاریخ مقاومت های بشر برای آزادی و استقلال و رهایی، بی افت و خیز و تامل، به اوج پر کشیده است.

توصیه میکنم اطلاعیه کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت و اسناد ضمیمه آن را که حاوی پاسخ دندان‌شکن به مزدوران گشتاپو نشان است را خوب و با دقت مطالعه کنید.
لینک اطلاعیه کمسیون امنیت

https://cutt.ly/Xki5a33

  این اطلاعیه با مقاله زیبا و دلنشین همرزم عزیزمان سرگرد خلبان حسین اسکندریان تکمیل شد.

لینک مقاله سرگرد اسکندریان

https://cutt.ly/cki5zpl

 دیگر از این واضح تر نمیشود همدستی و مزدوری مسافران مینی بوس مکلا و کراواتی در خارج کشور را در کر کریه‌شان، علیه مقاومت را با جمعیت معمم و یقه بازاری و لباس شخصی وزارت اطلاعات و یا یونیفروم پوش سپاه پاسداران به عیان دید.
اطلاعیه وعکس‌های مراسم خاکسپاری بسیار گویا است. کتاب خاطرات قهرمان بهزاد و مصاحبه با او توسط همرزم پرواز کرده دیگرمان حمید اسدیان، که دیگر فصل الخطاب است....
رجوع میدهم به تف و لعن تاریخ و مردمان کشورهای دیگر، در طول مقاومت های سازمانیافته علیه رژیم‌های فاشیستی، به یاری رسانان رنگارنگ گشتاپو، آنان که بعضا با پز مخالف رژیم اما تا خرخره چه مستقیم و چه غیرمستقیم، چه هوشمند و چه غیر هوشمند، در خدمت آن فاشیست ها حرف و قلم زدند...

اما در اینجا میخواهم تازه‌ترین و آخرین خاطره‌هایم از چهار پنج روز پیش از خاموش شدن صدای این قهرمان ملی، را بیان کنم.

ما برخی از اعضای شورا، در ایام انزوای کرونایی و فراغت کوتاه از کارهای فشرده روزمره بسیاری روزها عصر هنگام، بطور مجازی و تصویری جمع میشدیم و میشویم و ضمن تبادل اخبار روز و بحث درباره آخرین تحولات ایران و مسایل مربوط به میهن‌مان، به همدیگر خبر و اطلاع رسانی کرده و گاهی به طنز و ذکر لطیفه های ضد آخوندی می پرداختیم و می پردازیم. طنز و شوخی بخش بسیار جدی و مهمی از زندگی بشر را تشکیل میدهد که از نظر علمی هم ثابت شده که کمک و موتور بسیار موثری از نظر جسمی و روحی است. هندی‌ها دو روز مهم در سال دارند: یک روز رنگ‌های شاد بهم پاشیدن و یک روز خندیدن همگانی که هر دو سابقه چند هزار ساله دارند.
باری، تا روز اعزام سرهنگ قهرمان به بیمارستان او عضو ثابت این جمع و همراه و همنشین و هم صحبت ما بود.

وقتی در همین روزهای اخیر بعد از سال نو میلادی به بیمارستان رفت، هر روز تا سرفصل وخامت حال و به اغما رفتنش، من با او تلفنی تماس میگرفتم و او مثل همیشه با روحیه‌ای بالا اظهار امیدواری میکرد که بزودی دوباره به سرکارش برگردد. او درهمان حالت بیماری با من به شوخی می پرداخت.

یکبار پیام تبریک سال نومیلادی را که به دوستان دیگر داده بودم برای اوهم فرستادم که با قطعه کوتاه شبه شعری از خودم که توام با طنز بود فرستادم و او پاسخ آنرا فوری با پیامی و یک مصرع شعر داد.
 
اول نوشته من:
“برهمه اعضای خوب و محترم هم سال نو خوش و خرم و سرشار از صفا و محبت و شادی و روشنی باد و سال پایان ظلمت و نکبت رژیم ضد میهن و ایرانسوز و ختم بساط ولایت جهل و جنایت. درود بر هر پنج یار و دوست و همرزم:
سالتان خوش ای حشر اندر حشر
در صفا اما بشر اندر بشر
دوست و یار با وفا هستیم ما
عهد احیای وطن بستیم ما
ما در این غربت بهم پیوسته ایم
در مصاف نی ناامید نی خسته ایم
در مصاف یاران میدونیم ما
لیک هم شنگول و شیطونیم ما

و پاسخ فوری وفی البداهه بهزاد عزیزمان، نیمساعت بعد:

درود بر پرویز عزیز و گرانقدر با روحیه و نشاط و ذوق شاعرانه که همیشه مستدام باد!
رزم و تلاش ما هر ویروسی را چیره است
جهانی بر دوام و برقوام ما خیره است

البته به خوبی قافیه های شاد و شنگول شما نشد!
سالی سلامت و پیروز..... با هشیاری مستمر.....
داشته باشی
قربانت
بهزاد (با تصویری از دو انگشت پیروزی و لبخندی زیبا)


  اما در مراسم بزرگداشت این یاور تاریخی مقاومت میهن با حضور خانم مریم رجوی، میخواستم با یکی از خاطره‌هایم با سرهنگ را بگویم که فرصت نشد که اینجا می نویسم:
در یکی از اجلاس های شورای ملی مقاومت، زنده یاد استاد بزرگ عماد رام که علاوه بر استادی هنر و موسیقی و فرهنگ در طنز و شوخی استاد بود، یکبار درمورد آدمهای درمانده سیاسی و واداده گفت داستان اینها داستان آن مردی است که از او پرسیدند که پسرت در چه حال است و چکار میکند؟ او پاسخ داد پسرم دیپلمات است! پرسیدند به به! چطور شد؟. پاسخ داد که دیپلم اش را گرفته و مات مانده است که چکار کند!! تا مدتها بعد هروقت بهزاد قهرمان میخواست با من شوخی کند میگفت: پرویز خان با اون مدرک دیپلمت بالاخره چکار کردی؟ هنوز مات هستی؟!

اما درست همین ژانویه یعنی چهار روز قبل از وخامت حال و خاموش شدن اش، حرف دیگری بمن زد که دقیقا این بود: “.... اینجا همه بمن خوب میرسند و مرتب بالای سرم هستند اما پرویز نکند که شانس پرواز بازگشت با مسعود و رسیدن به میدان آزادی را پیدا نکنم!».
من اگر میدانستم که در عرض تنها چند روز انگشت شمار چنین ناگهانی جسمش خاموش میشود به او میگفتم، و الان میگویم که:
ای بهزاد عزیزمان و ای یارو یاور بزرگ مقاومت و ای قهرمان ملی! بشارت برتو باد که یاد و نام و آوازه و خبر ورودت به ایران همان روز وداع در بیمارستان پاریس- قبل از همه ما به میهن رسید و اکنون تو در میدان آزادی منتظر مسعود و مریم و اعضا و یاران مقاومت و همه ما هستی. پس وعده ما روز رهایی ایران زمین در آن سرزمین باستانی و پرافتخار.
آیا تو مرده ای؟!
وای به حال فرهنگستان لغت اگر ترا مرده معنی کند و بسیاری مرده های متحرک را زنده بنامد.