سیدعلی را داد اسداله پیام
الامان عاقا که افتادم به دام
من نمی کردم تصور این شود
پوز ما با مشتشان خونین شود
من ز عاقا چشم یاری داشتم
لیک بیهوده چنین پنداشتم
منتظر بودم مرا یاری کنید
بیش از اینها آبرو داری کنید
رفت حاج قاسم از این دنیا ولی
در خصوص کار من شد تنبلی
منتظر بودم که در آن دادگاه
من نباشم مثل موشی بی پناه
منتظر بودم که با یک حکم تیز
غرب کافر را نمایی ریز ریز
با دعاهایی از آیات عظام
از بهشت آید برای بنده شام
شاید از بهر نجات جان من
لشگری از جن فرستی مرد و زن
تا بیایند و مرا غیبم کنند
روی غرب بی پدر را کم کنند
بنده در زندان شده عمرم تلف
توسری خوردم دهانم کرده کف
منتظر بودم که آن یارو ظریف
با خودش پول آوَرَد در ساک و کیف
تا به قاضی ها بدم، آزاد شم
پنچری ها را بگیرم، شاد شم
شاید آن قاضی ز من راضی شود
دادستان هم وارد بازی شود
تا بنامد دیپلمات این بنده را
بر لبانم باز آرد خنده را
بعد برگردم به اطریش از هوا
روز از نو، روزی از نو، مرحبا
آرزوهایم همه نقش برآب
غصه و غم می خورم جای کباب