گر تو داری عشق آزادی به سر
نیست در کارت چرا از آن اثر؟
خیر بنهادی،گرفتی راه شرّ
مینهی بر خود چرا نام بَشَر؟
بی خبر ماندن از عالَم این زمان
هست نام آن،جفا بر مردمان
عارفی، نیکو دلی، زیبا سرشت*
پند نیکی از برای ما بهشت:
" این زمان پیشانی ات صاف است اگر
مانده ای از دَرد مردم بی خبر"!
ای زبانی مقتدای عاشقی
خوش در آورده اَدای عاشقی
نیست در جانت مرام عاشقی
سنگ تو بشکَسته جام عاشقی
عشق در حبس و تو زندانبان عشق
تیغ طعناَت می زَنَد بنیان عشق
دشمن آزادی و آزادگی
گشته ای، ای مظهر وادادگی
چونکه دیدی سختی آغاز راه
خاک پاشیدی همه در چَشم ماه
جز پلشتی با تو مقصودی نبود
بی عفافی حالیا بین رنود
نیست منظوری جز خیانت در سرَت
رهزنی،غارتگری، شد رهبرت
چون شفقّت در دلت افسرد و مُرد
اهرمن سررشته را دستت سپرد
ای گرفته گاز از پستان مام
طینتاَت خُبث است وُ کیناَت ناتمام
پیش چشمت باغ و غوغای تَبَر
چشم بَر هم مینهی ای خیره سر
در میان ناله ها مانی خموش
خون سرد تو نمی آید به جوش؟
همدم و همدرد مردم نیستی
نیستی انسان، بگو پس چیستی؟
*برتولد برشت؛
نماشنامه نویس، بازیگر، کار گردان تئاتر و شاعر آلمانی و
از مبارزان برجسته جنبش ضد فاشیسم در قرن بیستم!