اگرچه بار غیبت وی جانگداز و سنگین است
ز التهاب دیدن یار انتظار شیرین است
درین جهان خسته ز زنجیر و نفرت و بیم
خوش آنکه انتظار بهارش مرام و آیین است
نگار من که چشمه عشق است و برکه نور
گواه عدل ساقی انسان ستای بهدین است
دیار خود بزدایید ازآنچه زشت و کژیست
چنانکه لایق آن در سفر عزیز دیرین است
نه کرکسان خبر از آسمان وی شنوند
که کمترین پرنده آن بیکرانه شاهین است
بخوان رضا ز زمستان و انتظار بهار
در آن وطن که پاک و شقایق تبار خونین است
اگرچه بار غیبت وی جانگداز و سنگین است
ز التهاب دیدن یار انتظار شیرین است
بهار در راه است