سخن گفتی ز عدل و داد و انرا
به نان و آب مجانی کشاندی
از این نقَلت که همچون نُقل تر بود
هیاهو شد عجب توتی تکاندی
سخ...ن هایت ز حکمت دفتری بود
چه کفترها از این دفتر پراندی
ولیکن پول نفت و سفره خلق
زیادت رفت و زان پس لال ماندی
سخن از آسمان و ریسمان بود
دریغا حرفی از جنگل نراندی
چو از بزغاله کردی یاد ای کاش
سلامی هم به میمون میرساندی