محسن زادشیر:خوب؟ مصداق بد و زشت


برادرم در سال ۵۴ توسط ساواک، بر اساس اطلاعاتی که یکی از همرزمان نزدیکش به ساواک داده بود، دستگیر شد، از آن روز تا مدتها همواره این سوال در ذهنم بود که: چرا و چگونه برخی انسانها که زمانی در مسیر مبارزه قرار داشتند، به وادی خیانت کشیده میشوند.

چه عوامل و شرایطی باعث میشود فردی که مبارزه را انتخاب کرده و ازهمان آغاز به خطرات این مسیر اشراف و آگاهی داشته است، و حتی در نقطه شروع ازهمه امتیازات و داشته های شخصی و خانوادگی و شغلی در امر مبارزه چشم پوشی کرده است، پس از زندان و دستگیری، چنان تغییر موضع میدهد و به چنان درجه ای از خیانت و رذالت سقوط میکند که نزدیک ترین دوستان خویش را به زیر شلاق و کابل و ... شکنجه گران و جانیان دیکتاتوری حاکم میکشاند؟
در دوازدهمین روز از اسفند سال ۱۳۶۰ پس از دستگیری ام بوسیله گروه ضربت دادستانی مستقر در اوین، به طورماهرانه ای با یکی از توابین و خائنین به نام مسعود اکبری مواجهه داده شدم. او که تا چندی قبل یکی از همسنگران ما بود، شروع کرد به دادن اطلاعاتی از زندان و دستگیریها و رهنمودهایی در جهت برخورد با بازجوها و در نهایت درمورد فعالیتها و روابط تشکیلاتی و ... از من سوالاتی میکرد...
اگرچه در آن زمان نمیدانستم که او پس از دستگیری به همکاری وسیع با دادستانی و بازجویان اقدام کرده ودر دستگیری هواداران مجاهدین فعالانه با پاسداران همکاری میکرد و همچون یک پاسدار، برای دستگیری سایرهوادارن مجاهدین به آنها رهنمود نیز میداد. ولی بر اساس تجربه و مطالعات شخصی، بسرعت توانستم از شیوه سوال کردنش به غیرعادی بودن رفتار و جایگاهش پی ببرم و این اولین برخورد عینی من با پدیده ای با عنوان خائن و تواب بود.
در تمام طول دوران زندانم در اوین و قزلحصار و گوهردشت این موهبت و افتخار را داشتم که در کنار مجاهدان و مبارزانی قرار بگیرم و بجنگم که معنی مبارزه و مقاومت را اعتباری بسی بالاتر از آنچه میدانستم و میشناختم، بخشیده بودند و از زندگی، تعبیری نو ارائه می دادند.
آن روی سکه این مقاومت شکوهمند در این دوران از نزدیک بر انگیزه ها و عملکرد بریده های از مبارزه و نفوذی های متعفن و پدیده های جدید در زندانهای خمینی یعنی «نادمین»، «توابین» و«خائنین »را نیز شاهد بودم. آنها که در مقابل جلاد، تسلیم را بر مقاومت و پایداری روی اصول و آرمانها انتخاب کرده بودند.
خیانت در امر مبارزه مسلما مختص به دوران شاه و یا خمینی نبوده و این پدیده، سابقه دیرینه ای دارد که به طول تاریخ مبارزاتی بشر و به پهنای وسعت کره زمین امتداد پیدا میکند.
در کشاکش تاریخ پرفراز و نشیب انسان انقلابی، همواره نبردی عمیق بین نیروهای خوب و بد، زیبا وزشت،
ایده آل گرا و واپس گرا ودر نهایت انقلابی و ضد انقلابی بوده است.
اکنون که خود در کوران حوادث مختلف آبدیده شده بودم، میتوانستم پاسخ به سوالی را که در آغاز بعد از لو دادن برادرم توسط یک همرزمش را مطرح کرده بودم، پیدا کنم و نمونه‌های عینی آن را خود شاهد باشم.
چگونه است که سعید امامی که زمانی فرد نسبتا تحصیلکرده ای بوده و در مبارزه برعلیه دیکتاتوری شاه فعال بوده، در برهه ای از زمان، به چنان رذالت و پلیدی و خفتی میرسد که گوی سبقت از جانی ترین جانیان و سفاکان می رباید و به چنان درجه ای از سقوط ارزشهای انسانی ره می سپارد که کشیشان بیگناه مسیحی را به قتل میرساند و دست به کشتار افرادی بی گناه میزند، یا در حرم امام رضا بمبگذاری میکند، برای اینکه از سازمان مجاهدین شیطان سازی کرده و برای هرزه گوییها و لجن پراکنی و تهمت و افترا به دلاوران رزم و فدا فاکت عینی تولید نماید.
چگونه است که سعید شاهسوندی در سنگلاخ لاله‌گون و غرق به خون اسلام آباد غرب و یا ایلام، چشم بر پیکرهای خونین یاران می بندد و دستهاش را در مقابل پاسداران به علامت تسلیم بلند میکند و برای به در بردن جان فریاد میزند: مرا نکشید من حامل اطلاعات مفیدی برای شما برعلیه مجاهدین هستم و به چنان خیانت و رذالتی سقوط میکند که مورد عفو خامنه ای جنایتکار قرار میگیرد و برای توطئه علیه مقاومت ایران و شستن دستهای خونین رژیم و قتل عام سال ۶۷ و برای ادامه خیانت خود به آلمان صادر میشود.
چگونه است که ایرج مصداقی که همچون سعید امامی در آمریکا به تحصیل مشغول بوده، مانند میلیون ها ایرانی در موج انقلاب و شکوفایی سازمان محبوب مردم(سازمان مجاهدین) با این موج عظیم همراه شد و به هواداری از سازمان پرداخت و در این مسیر به زندان نیز می افتد ولی زندانی دیروز زندانهای اوین و قزل حصار و گوهردشت که خود شاهد شنیع ترین و وحشیانه ترین شکنجه های مبارزین دیگر بوده، و خودش مدعی است که با گاودانی و قبر و قیامت و انفرادی آشنایی داشته و شاهدی بر سربداری سرو قامتانی که مرگ را هزاران هزار بار به سخره میگرفتند بوده است و .... چنان در ورطه ای از سقوط سیاسی، اخلاقی و اجتماعی و در یک کلام مزدوری می افتد که بی شرمانه در خیمه شب بازی هفتگی تلویزیونی معلوم الحال، هر حرفی و اقدامی را مباح میداند و برای به زیر سوال بردن همانانی که در دوران اسارت، سینه هایشان را سپر قرار دادند که دیگری را، حتی واداده ترین هایی چون او را نیز از گزند جلاد محافظت کنند، آری به چنان خباثت و پستی، میرسد که لقمه اش را در خون شهیدان آزادی فرو کرده و به دهان میگذارد. و حماسه های سربدارانی که مرگ با عزت را پذیرفتند تا به زندگی به قیمت وادادگی تن ندهند را «راحترین کار ممکن در آن زمان» میداند تا تسلیم و خدمتگزازی به دژخیمان و گدایی کردن زنده ماندن از جلاد را توجیه کند.
و چگونه است که او اکنون از هر تریبونی، چه وزارتی، چه اطلاعات سپاه و یا غیره استفاده میکند، حتی در کنار مزدور شناخته شده وزارت اطلاعات مسعود خدابنده می نشیند تا منسجم ترین تشکیلات در حال مبارزه با رژیم جهل و جنایت آخوندی را به زیر سوال ببرد و تا دجالگرانه ثابت کند که «خطر مجاهدین به مراتب بیشتر است از جمهوری اسلامی».
چگونه است که کثیف ترین اتهامات و نسبتها را آن هم با پلیدترین و رذیلانه ترین شکل ممکن به رهبری یک مقاومت خونبار و غرق در خون و جنبش دادخواهی بر علیه جنایت کاران آخوندی و پاک ترین خواهران و برادرانی که سالها زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم خونریز حاکم بر ایران کرده اند، روا میدارد که از یک طرف ماموریت محوله از سوی وزارت اطلاعات را به پیش میبرد و از طرف دیگر گواهی است بر دیدگاه به غایت جنسیت زده و ارتجاعی و زن ستیز وزارت اطلاعات و ماموران و نفوذی هایش مانند مصداقی و نه چیز دیگر،
در موارد فوق اگرچه شکل ها و انگیزه ها متفاوت بوده است، در تمامی دوران، اما به اعتقاد من، تنها در یک کلمه خلاصه میشود:«انتخاب»، انتخاب اردوی مقاومت و مردم ایران و یا اردوی شکنجه گران و قاتلان مردم ایران .
اصل قضیه نشان دادن ضعف یا ترس از مرگ نیست، مسئله دقیقاً خدمتگزاری به رژیم آخوندی و مزدوری برای اطلاعات آن است.. باید تإکید کنم، یک مبارز همواره در معرض قرار گرفتن در آزمون انتخاب است. بودن یا شدن، ماندن یا رفتن، عقیده و آرمان جمعی یا منافع فردی، آزادگی یا اسارت، مبارزه یا خیانت.
حال علت را کشف کرده ام، مثل روز میتوانم آنرا ببنیم و قرائت کنم.
سعید امامی دنبال مقامی بود و جایگاهی، شاهسوندی دنبال نجات جانش بود و مصداقی که البته آخری هم نخواهد بود به دنبال نجاتی و جایگاهی و نانی که از خیابان سهروردی، و یا باده ای از کاشان به کامش بریزد. (۱)
البته که مزدوری و خود فروختگی دیری نخواهد پایید که به خیانت میرسد و خیانت دیری نخواهد پایید، زیرا که خیانت راه به جنایت خواهد برد و جنایت پرده آخر ماجراست.
واقعیت برجسته دوران به روشنی بیان میکند که حقیقت غلطیدن در منجلاب خیانت را، که این «نه زیستن» که «مرگ» است.
 محسن زادشیر –لندن ۸بهمن ۱۳۹۹(۲۷ژانویه۲۰۲۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) خیابان سهروردی، ساختمانی بود که بعد از مرگ پدر مصداقی به او ارث رسیده بود، همچنین ملک و املاک پدری که از کاشان به او رسیده است.