رضا محمدی:‌ آن که رفتنش شعرگونه بود و آن که زوالش تماشایی است



صحبت از هنر است و هنرمند. هنر انسانی و متعالی که رسالتش احیای ارزش‌های معنوی و اخلاقی است و هنر مبتذل که در پی تحریف حقیقت و ترویج زشتی و پلشتی است.

هنر از درون آفریننده اش حکایت دارد و بازتاب دهنده درون و نمایانگر احساس، اندیشه و دغدغه هنرمند است.
شعر نیز در جرگه هنر است، می تواند متعالی باشد و یا مبتذل.
هرچند که شعر تعریف پذیر نیست و سرمنشاء آن به بی پایانی وجود کلمه می رسد، شاید بتوان شعر را "تجلی عالیترین ادراک و عواطف انسانی و محصول نهایی فرهنگی پویا و خلاق" و رسالت شاعر را در این زمان و در مصاف و در جنگ با رژیم خمینی "احیای ارزش کلمات ذبح شده" دانست و در زمانه‌ای که بیش از هر زمان دیگر با "کلمات بی آبرو" و مسخ شده روبرو هستیم، آبرو بخشیدن به واژه‌ها کاریست کارستان (برگرفته از کتاب میهن، آفتاب و پرنده، گزیده یی از شعرهای مقاومت).
حمید اسدیان به این تعریف از شعر و این رسالت سنگین بر دوش شاعر وفادار ماند، آن فروتن مهربان، حرمت کلام را پاس داشت. با هر کلمه خویشتن خویش را می جوئید برای کامل شدن و ساختن تقدیر خویش. وی به منشا خودآگاهی و جهان آگاهی و اراده تدبیر دست یافته بود، چشمه جوشان بود، آتشفشان همیشه آتش فشان که می جوشید و می خروشید و آرامش نمی شناخت. در یک کلام او حرمت انسان و ارزش های متعالی را حفظ کرده بود.
حمید با شعر خود زیست و با شعرش، آنگاه که نام و یاد هزارن گل سرخ را به ماندگاری پاس داشت، خود نیز هزاران بار "سربه دار" شد، آنهم پیش از کشیدن چهره در نقاب خاک.
 کهکشانی مدفون در ابر/ با بارانهای شبانه شوکران
جهان را می شویند/ از غبار گوگرد داغ
وقتی که می بارد، بی امان/ هر نام / بر ما
طلوع انسان/ در کهکشان انسان.
( لیست شهدا)
و مگر نه اینست، کسی که آب را انکار کند خود در تشنگی خواهد مرد.
چه خوش تقدیری یافت حمید اسدیان، مجاهد ماند و مجاهد پر کشید.
اما در نقطه مقابل پاسداری از حرمت کلمات، اشعاری نیز وجود دارند که به خیانت و برای سلاخی کلمات بر روی کاغذ نقش می بندند تا آن را از مفهوم انسانی‌اش تهی کنند و همچنین در برابر انسانهایی متعهد به ارزش‌های والای شعری، حیواناتی در شکل و شمایل انسانی (به تعبیر زیبای حمید اسدیان، انسان خوکچه) نیز یافت می شوند، شاعر نمایانی که با یاوه سرایی، مدعی شعر و شاعری می باشند.
مهرداد عارفانی از جمله یکی از آنان است. این فرد که به اتهام شرکت در طرح تروریستی بمبگذاری مراسم سالانه مقاومت ایران در ویلپنت/ پاریس در سال ۲۰۱۸ دستگیر و در دادگاهی در آنتورپ/بلژیک به ۱۷ سال زندان محکوم شده، در دفاعیات خود گفته بود که: "این کارها با روحیه من سازگاری ندارد، چرا که من یک شاعرم و برای رفع اتهام مزدوری خود، سرودن شعر "مرگ بر خ.." را دلیل و برهان آورده بود، اما در نهایت به پستی و حقارت رسید.
در تارک اسامی این شاعر نمایان، نام "اسماعیل وفا یغمایی" خوش می درخشد که بواقع و از هر جهت شایسته، برازنده و زیبنده آن می باشد. مزدوری که پیش از این و تا زمانی که در مناسبات پاک مجاهدین و متاثر از ارزشهای والا و انسانی و مبارزات و فداکاری های آنها بود، شاعر، ترانه سرا و نویسنده ای متعهد به ارزش کلمات به معنای واقعی آن بود و به افتخار همراهی و همکاری کسی چون مجاهد کبیر محمد سیدی کاشانی می بالید، امروز با دور شدن از دنیای بی آلایش مجاهدین و در کسوت یک مزدور حقیر، ادبیات جنایتکارانی همچون اکبر خوش کوش و حاج داوود رحمانی در یاوه‌هایش جاری و ساری است و اینگونه و بفرموده به استفراغ کلمات رکیک رسیده است.
این درخشش نه به این خاطر است که این "شاعر مزدور"، دامن شعر و عواطف انسانی آن را به نجاست وجود ننگین و قلم چرکین خود آلوده کرده و ذابح ارزش و قدر کلمات می باشد، بلکه از آن جهت که بهترین نمونه و عصاره خیانت و پلشتی است. یک دنیا چرک و پلیدی.
اینکه این موجود لش پس از وادادگی، خط بطلانی بر اعتقادات و مرام های پیشین خود کشید و دست به یک انتخاب نامیمون زد، هیچگاه مورد مناقشه نبوده و پس از این نیز نخواهد بود.
رذالت و پستی وی، آنجایی نمود عینی پیدا می کند، که سالیانی است یک تنه بعنوان "شاعر پا انداز" برای "شیخ و شاه" در راس و پیشتاز گله‌های وزارتی امورات خود را می گذراند و نشسته بر سفره خون ارتزاق می کند و پای خود را در جای شاعر مزدورانی خیانت کار به مقاومت و به مبارزه از جمله فردی بنام کمال رفعت صفایی گذاشته است.
این شیوه ای نا پسند و بدور از اخلاق و انصاف است تا در مورد کسی که دیگر دستش از دنیا کوتاه می باشد، سخن گفت، اما اینجا تنها جهت اشاره و یادآوری موضع سالیان دور وفا یغمایی نسبت به شاعری است که از صف انقلاب جدا و تن به رذالت و خیانت داد، هرچند که وقتی خود نیز"همجنس" رفعت صفایی شد، از کردار و عتاب خود نسبت به وی پشیمان و آنچه را که خورده بود، قی کرد.
اسماعیل وفا یغمایی درسال ۱۳۷۰ در مطلبی با عنوان "برای خدمتگزار ارتجاع خون آشام، کمال رفعت صفایی"، در همان ابتدا لب کلام را در باره شاعری می نویسد که بی اعتماد به شعر و کلمه و مفاهیم مبارزاتی، بی صداقت زیست و کاسب‌وار شعر سرود و از لئامت ها و ناجوانمردی وی در برابر جوانمردی و صفای "مسعود" یاد می کند و از اینکه، این خائن، از دشمن جیره و مواجب گرفته به خشم آمده بود.
یغمایی خطاب به وی نوشته بود که تو "اتفاقا نمونه‌ی کلاسیک کسی هستی که تمام "نام و نشان و توش و توانش" را ذره ذره طی چند سال از مجاهدین کسب کرده و در فرجام تمام، آنرا به ناجوانمردانه ترین شکل، در خدمت "ارتجاع" خون آشام قرار داده است". دعوای من، با ناجوانمردی چون توست، که در خانه مجاهدین زیست و از "نان و نام و خون و اعتماد" آنها تغذیه کرد و در نهایت هم صف با سعید شاهسوندی و بازگونه و حاج سید جوادی و امثالهم به "پا اندازی" سیاسی برای رژیم آخوندی مشغول شد.
این خائن پس فطرت در انتهای این مطلب بدرستی می نویسد که آنچنان که "خدمت و وفاداری" واقعی است و در عمل آنرا در اینجا تجربه می کنیم و می ستائیم، "خیانت" نیز در امثال کسانی چون تو واقعی و قابل لمس است و باید از "عفونت" آن نوشت، تا آنکه این "تعفن" دیگران را مسموم نکند. راستی که "خیانت" نوعی "بلاهت" را هم به ارمغان می آورد.
امروز نیز باید از "عفونت" و از لئامت‌ها و ناجوانمردی اسماعیل وفا یغمایی نوشت، مزدوری که تا پیش از دورشدن از مجاهدین، اشعارش در وصف مقاومت و انسان‌گونه بود، اما پس از خودفروشی و طوق مزدوری رژیم بر گردن انداختن، جوهره، عصاره و بهترین ترجمان کثافات و چرک‌های هزلی است. منجلابی است بدبو و عفن که با هزل گفتن هم بخدمت ارتجاع درآمده و هم در پی انتقامجویی شخصی از کسانی است که در برابر آنان کم آورده و بوی تعفنش آنچنان فراگیر شده که دیگران را مسموم می کند و تنها به مشام آخوندهای خون آشام و کامنت نویس های سایبری رژیم خوشایند می باشد.
بی دلیل نیست که اسماعیل وفا یغمایی در برابر انسانی همچون حمید اسدیان که با طینت پاک و زلالی روح، قلبی آکنده از عشق به مردم میهنش و کسی که برعهد و پیمان خود با شهدای راه آزادی تا به آخر وفادار ماند، تمام قد کم آورده و کینه حیوانی خود را حتی از پیکر بی جانش دریغ نمی کند.
این مزدور خامنه ای، زمانی در قید حیات حمید اسدیان در مطلبی با عنوان "چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت، کندوکاوی درباره ماجرای هفده ژوئن، دستگیری مجاهدین در فرانسه و برخی قضایای پیرامون آن" بتاریخ اوت ۲۰۰۳ میلادی،مرداد و شهریور ۱۳۸۳خورشیدی در صفحه ۱۰ در باره وی نوشته بود:

قصه نویس، نمایشنامه نویس شاعر و ژورنالیست.
بخش اعظم عمراو از حدود بیست و یکی دو سالگی تا حالا-حدود سی سال- یکسره به مبارزه علیه دیکتاتوری گذشته است.
درمیان مجاهدین اگربخواهیم کسی را برای شروع کارادبی جستجو کنیم بی تردید درته خط جستجو به او خواهیم رسید.
او زیاد نوشته و سروده وخیلی کم منتشرکرده است. حدود بیست سی اثردست نویس منتشرنشده او اعم از شعر و قصه و نمایشنامه و رمان سالها نزد من نگهداری می شد وحالا نزد کسی دیگربه امید سالهای آینده انتظارمی کشند.
درباره کیفیت کارهایش تنها به نقل خاطره ای اکتفا می کنم:

در ماههای آخر زندگی "دکترساعدی" با حمید اسدیان به سراغ دکتر ساعدی رفته بودیم. حمید چند نسخه از قصه های خود را به دکترساعدی داده بود تا بخواند. وقتی نظرساعدی را در مورد قصه هایش خواست، ساعدی نگاهی به او انداخت وگفت "حمید آقا، من خوشحالم که اگرمن و امثال من سفری شدیم و رفتیم تو زنده هستی ومی نویسی. حمید تنها سرش را پائین انداخت و من سنگینی حرف ساعدی و جدی بودن آن را به خوبی حس کردم چون سالها خواننده دست نوشته‌های حمید اسدیان بودم و توانائی‌های او را می شناختم.
حالا با بیشرمی و در کسوت مزدور می نویسد که حمید اسدیان "شاعر" نبود.

این همان کم آوردن و حقد و کینه حیوانی این سراپا نکبت و منفور و به تعبییر زیبای زنده یاد حمید اسدیان "خوکچه مفلوک و درمانده" است که با لجن‌مال کردن و لوث کلمات و ارزشها در پیشاپیش تمامی "شاعران مزدور و مزدوران شاعر" با جیره و مواجب قرار دارد.

اگر رژیم بنا به افشاگری آقای هادی ثانی خانی، برای نوشتن مقاله به هدف پیش بردن سیاست شیطان سازی خود علیه مقاومت و در راس آن آقای مسعود رجوی، به هر بی نام و نشانی مبلغی بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ یورو می پردازد، می توان بخوبی حدس زد که ارزش شعرهای هزلی شاعر، نویسنده و پژوهشگری همچون اسماعیل وفا یغمایی با بیش از پنجاه سال سابقه در کار سرودن و نگارش، که به ادعای خود یک تنه از پس یک لشکر از انکار کنندگانش بر می آید، برای رژیم به میزانی چند برابر می باشد.
 
امروز نام اسماعیل وفا یغمایی زشت و نفرت انگیز است همچون نام اسدالله لاجوردی.
آن خون آشام با سیرت حیوانی خود، نسل "علی امیر کبیر یغمایی" را بر دار کشید و تیر خلاص بر سر آنان زد و این پس فطرت فرومایه، برای ارضای طینت حیوانی و دریافت مقرری ماهیانه خود و در ادامه کار ناتمام لاجوردی، با قلم چرکین و خوی پلشت خود، تیر خلاص را بر سر یاران وفادار و صدیق آن مجاهد شهید می زند.
در خاتمه و خطاب به این هرزه نویس، حرام لقمه نامرد و اسوه رذالت، که شرح احوالات و فهرست آثار و نوشته هایش را (برخلاف حمید اسدیان که متواضع بود و از خود و کارهایش هیچ نمی گفت) مانند پالانی بر دوش خود حمل می کند که به زخم پشت دچار آمده و تنها علاج این درد مزمن، رهایی از خریت خود می باشد، بایستی گفت: بالیدن به حسن و شهرت آثار گذشته ای که با غلیان احساسات و از اعتبار همراهی و هم نفس بودن با مجاهدین خلق شده و دیگر نوشته ها که تماما وام دار کمک و مساعدت های مجاهدین بوده که بهترین و بیشترین امکانات و تسهیلات را فراهم کردند تا این مدعی مفتخور، بی دغدغه از مایه گذاشتن از جان و زیستن در حاشیه امن، به نوشتن و تحقیق بپردازد، بیش از آنکه مایه مباهات و فخر فروشی باشد، موجب شرمساری و اثبات رذالت و دنائت است.

این بی‌شرف نیز که "نام و نشان و توش و توانش" را تماما از مجاهدین کسب کرده، در زمانی که هنوز از صداقت انسانی بهره مند بود، در صفحه ۱۲۲ کتاب "چند نکته و چند سانتیمتر از واقیعات .... " به اعتراف خود، در سال ۱۳۶۶، نخستین فیشهای کار روی تاریخ ایران را که هنورهم ادامه دارد، در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش و به مدد کتابخانه مجهز و با ارزشی که در آنجا بوده فراهم کرده بود."

برای ختم کلام به کسی که قلمش را به جانیان فروخت:
تا جان در بدن داری و رمقی باقی است و پیش از آن که خاک جنازه ات را پس بزند،
برای ماندگاری نام شوم و منحوس جیره خوار و مزدور خاندان یغمایی در حافظه تاریخ،
برای اسلاف و اخلاف، تخم و ترکه و نوادگان به یادگاری،
فحاشی کن و دشنام بده، بنویس که
"مرگت در خودت" را به تماشا نشسته ایم.
ای جلاد ننگت باد.
زنده باد، نام و یاد مجاهد "علی امیر کبیر یغمایی"
درود بیکران به روح پر فتوح حمید اسدیان که پر کشید نش خود سروده ای زیبا و آینه ای زلال که خود شعر بود.