هموطنان عزیز داخل و خارج کشور
درود به قیام تان در داخل- آفرین به تظاهراتتان در حمایت از قیام- در شهرهای بزرگ جهان و صدها سلام به پیام های تاریخی مسعود و ندای مریم رجوی
راستش قصد نداشتم با بالا گرفتن قیام مردم، این مقاله را- که اساسا قبل از شروع قیام نوشته بودم، منتشر کنم، اما بنظر میرسد که این قیام بیش از پیش وحشت ”دلواپسان خارج کشوری ولایت” و ”لباس شخصیهای فرنگ نشین خامنه ای” را برانگیخته و ماهیت آنها را بر ملا کرده است. بیچاره حاج گشتاپو به این فکر بود که با این مزدوران و خرده مزدوران مجاهدین را در آلبانی دچار دردسر کند. اما یک دفعه بیدار شده و متوجه شده است که قیام آفرینان در سراسر میهن و معشوق مان ایران زمین گریبانش را گرفته اند.
مدتهاست گشتاپوی خامنه ای؛ با فعالیت های پر خرج و فشرده در آلبانی؛ علیه سازمان مجاهدین؛ شبانه روز؛ بی دنده و ترمز؛ و در اوج دستپاچگی؛ از انتقال پیروزمندانه اعضای سازمان محوری شورای ملی مقاومت به آلبانی؛ این کشور اروپایی؛ آه و ناله سر میدهد. این رژیم ضد ایرانی قبلا؛ برای جلوگیری از روند سالم این انتقال؛ واکنون برای بهم زدن آن؛ تمام هم و غم و نیروهای داخلی و خارجی خود را بکارگرفته و بسیج کرده است. این کارزار و بسیج شبانه روزی؛ تحت عنوان ”نجات” اعضای منسجم مقاومت؛ برای حاج آقا گشتاپو؛ و کمک کاران مستقیم و غیرمستقیم اش در داخل و خارج، به یک تراژدی؛ و برای ما؛ اعضا و فعالان و پشتیبانان این مقاومت تاریخی علیه فاشیسم دینی حاکم بر سرزمین اهورایی مان، به یک کمدی تبدیل شده است. به چند نمونه از این تلاشهای مذبوحانه نگاه کنید:
اول: چند ده برابر کردن پرسنل و دیپلمات- واواکی- سپاهیان تروریست ولایت در آلبانی، بنحوی که امروز یکی از بزرگترین سفارتهای رژیم در منطقه شده است؛ در حالی که؛ در تاریخ روابط دیپلماتیک ایران با این کشور؛ هیچگاه بیش از سه مامور اعزامی از مرکز در تیرانا نداشتیم. در حقیقت اینها بخشی از نیرویی هایی هستند که حاج گشتاپو، برای کمک به گیرندگان رونوشت در فوق این ابلاغیه پیش روی شما هموطنان؛ اعزام میکند با صد در صدر هماهنگی های سیاسی تبلیغاتی؛ و حتی املاء- انشائی؛ و نام هایی که برای فرزندان رشید ایران زمین؛ مبارزان نستوه در مصاف با نظام ایرانسوز؛ بکار میبرند. میگید نه بروید همسوئی و هم زبانی و همراهی همه این ها را؛ با پوزخندی ناب؛ بدرقه کنید!!
دوم: گسیل آشکار و پنهان مزدوران و بریده مزدوران و ماموران شناخته شده و ناشناخته به آلبانی؛ که نمونه جدید آن؛ آن سینگلتون، جاسوسه انگلیسی تبار است؛ که کوس رسوایی مزدوری و بدنامی او شهره عام و خاص میباشد. همین سینگلتونی که مطابق سند صادره از وزارت دفاع آمریکا، بهمراه همسرش ؛ ”آخوند بنده”؛ ماموران وزارت اطلاعات خامنه ای در اروپا هستند.
سوم: به صحنه آوردن خود وارفته گانی که خود را در بست در اختیار گشتاپوی خامنه ای گذاشته اند. بهمان سیاق و روشی که خائنان تاریخ مقاومت های اروپا و جهان، جبهه عوض کرده و به استخدام گشتاپو و تشکیلات اطلاعاتی هیتلر و موسیلینی و فرانکو در آمده بودند. در فرانسه به آنها Collabo (کلابو: همکار دشمن) میگفتند. اصطلاحی که در ادبیات نیمه دوم قرن بیستم بسیار شناخته شده است. عکس های مراسم سر تراشیدن آنانرا؛ در تمامی موزه ها و اسناد تاریخی سراسر این اروپا؛ ببینید که در روز های شکست هیتلر و آزادی اروپا در خیابانها تف آجین؛ با سر در گریبان فرورفته؛ رفت و آمد میکردند. بسیاری از آنها نیز؛ بعد از آزادی کشورهای اروپایی از سلطه فاشیسم و نازیسم؛ در کنار دادگاه هایی چون نورنبرگ - در دادگاه های ملی سیستم قضایی خود اروپایی ها؛ محکوم شدند. هذیانها و لجن پراکنی های خائنان امروزی به مقاومت مردم ایران؛ که تداعی کننده نوعی حاد و بس بیمارگونه از حقد و حسد درونی است، شباهت های زیادی با دعاوی مبتذل کلابوهای جنگ دوم علیه مقاومت فرانسه و دیگر مقاومان در اروپا دارد. یک وجه تشابه دیگر نیز اینست که هر چه؛ در جنگ دوم؛ علائم شکست هیتلر و هم پیمانانش بارزتر میشد؛ و متفقین و نیروهای مقاومت پیشرفت میکردند، نیاز ”اس اس” ها (بخوانید سپاه پاسداران)؛ به این کلابوها بیشتر میشد و آنها را فعال تر مینمودند. همانطور که امروز حاجی گشتاپوی خودمان؛ که از مقاومت و مجاهدین بدجوری رودست خورده و در عراق قالش گذاشته اند؛ و از جنبش دادخواهی کلافه شده و از پیوند خیزشهای اجتماعی با مقاومت سازمان یافته وحشت کرده است، این کلابوها مصرف بیشتری پیدا کرده اند. در ضمن خامنه ای؛ حالا که حاج حسین اوباما نتوانسته است؛ با تغییر قانون اساسی آمریکا؛ برای بار سوم به بیت ابیض برود و خلافت خامنه ای را بی پشت و پناه گذاشته است؛ پس نیازش به کلابوهای وطنی باز هم بیشتر شده ولو به قیمت هذیان بیمارگونه؛ جعلی گویی و سوزاندن کارتها شان، آنها را به صحنه می آورد. سرنوشت این آبروباختگان وطنی بهتر از سرنوشت کلابوهای جنگ دوم نخواهد بود.
چهارم: سفرهای پرهزینه هیاتهای جاسوسی و اطلاعاتی؛ تحت عنوان هیاتهای مذهبی و فرهنگی به آلبانی؛ و حاتم بخشی های آخوندی برای نفوذ در آلبانی و زمینه سازی های جاسوسی و تروریستی علیه مجاهدین؛ با حجم عظیم اعزام ماموران مذهبی- فرهنگی از تهران به این کشور کوچک اروپایی؛ با نشریه های مذهبی و ویدیو و اسناد تبلیغاتی. آیا اینان میخواهند که ملت آلبانی را – که خود اکثرا مسلمان هستند- باز مسلمان و مراتب مسلمانی اینان را ری استارت کنند!؟ البته که نه!
پنجم: از همه سخیف تر؛ بمیدان آمدن نایاک و گروه تریتا و روزبه پارسی؛ شعبه خارج کشوری حاجی گشتاپو در امریکا و اروپا؛ دو سه نفر دیگر از جمله شارلاتانهای یک و دوم؛ (در باره شارلاتانهای یک و دو که اولی شان در لندن است قبلا نوشته ام)، و یکی دو پا منبری باقیمانده و در مانده.
همگی در یک صف با یک هدف و با یک روش؛ و حتی بکار بردن یک تیتر و فحش و ناسزا و تهمت، با مضمون واحد؛ آنهم ذکر مصیبت برای شکست فضاحت بار نظام ولایت فقیه؛ در تلاش سی وهشت ساله برای نابودی مقاومت. مقاومتی که؛ بمدت چهار دهه؛ ازتمامی توطئه های رنگارنگ برای نابودی فیزیکی؛ و اگر نشد؛ نابودی سیاسی و آرمانی و تشکیلاتی؛ - البته با پرداخت بالاترین بها-؛ عبور کرده و حالا از همیشه منسجم تر و محکم تر، برای سرنگونی رژیم آخوندی آماده میشود.
اما اگر تا دو سه هفته پیش فلسفه دست پاچگی و خشم رژیم و پادوهای خارج کشوریش در دادرسی علیه مجاهدین و مصداق فرومایگی های رژیم و مزدورانش علیه مقاومت برای برخی هنوز روشن نبود، حالا با شروع قیام خروشان مردم ایران، همه می فهمند که حاجی گشتاپو این مزدوران بی مقدار را برای چی جلو انداخته بود...
خامنه ای هم که سیزده روز صبر کرد- وارد شد و فریاد بر آورد که مجاهدین قیام را سازمان داده اند، آنها فراخوان داده اند، آنها از چند ماه پیش برای این قیام در داخل ایران کار کرده اند. البته طبق معمول پای آمریکا و صهیونیسم و کشورهای خلیج فارس و ... را هم وسط کشید تا بخیال خودش از نقش و اهمیت اپوزیسیون اصلی بکاهد.
اما بشنوید از شارلاتان دوم؛ که به فرمان لوطی اش جست و خیز میکند؛ اما این لوطی ولایی ومکتبی دارد قالب تهی میکند و نشانه های مرگش عیان است. باری؛ وقتی کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورا، دروغها و تهمت های بازیچه جدید گشتاپو را؛ با اسناد و مدارک بسیار روشن و بی شکاف افشا کرد، بنظر میرسد خود شارلاتان دو؛ هم ضربه ی سختی در ملاجش دریافت کرده است. بخصوص که خود این شارلاتان؛ برای فورمول بندی وکتابت کامل درازنامه اخیر یارو- در عکس العمل بیمارگونه به بیانیه کمیسیون بالا-؛ خودش هم زحمت فراوان کشیده بود!
این شارلاتان دو؛ در یک بحر طویل نقالی گونه و یک سویه و بی سوال و جواب (معنای ژورنالیسم کیچن نشان را هم خوب فهمیدیم)- دو سه ساعتی مثلا ”مصاحبه”!! کرده است که در آن انبوهی اسناد ارزشمند وجود دارد که هر کدامش به تنهایی یک سند پزشکی محکم برای ورود به چهرازی های معتبر داخلی و بین المللی است. او در میان انبوهی هذیان گویی- بناگهان و خارج از اصل موضوع مورد بحث و بعد از نزدیک به چهل سال حالا خوابنما شده و مدعی شده است که «عامل اصلی محکومیت امیر انتظام پرویز خزایی است (!!!). ... خزایی نامه آقای امیر انتظام را پیدا کرد. این نامه تلاش امیر انتظام برای انحلال مجلس خبرگان بود؛ پرویز خزایی.. این نامه را در اختیار قوه قضاییه و قدوسی قرار داد؛ خودش کشید بالا شد کاردار؛ و از طرف دیگر؛ امیر انتظام نه بخاطر جاسوسی، نه بخاطر رابطه با امریکایی ها .... دلیل اصلی محکومیت امیر انتظام این نامه بود ....»!! خدا شفایش بدهد تا روزی که سقوط نظام مرشدش در اوین؛ اسدالله لاجوردی- را ببیند!
من در مورد خاطرات سفارت در سوئد و نروژ بعد از انقلاب؛ و داستان غم انگیز آقای امیر انتظام؛ سفیر بعد از انقلاب به سوئد و سایر کشورهای نوردیک- پیش از این زیاد نوشته ام که نمیخواهم همه ان خاطرات نویسی را اینجا تکرارکنم. جز اینکه بگویم که کلیه سوابق این حمله به اصطلاح دانشجویان خط امام سوئد به سفارت ایران در استکهلم؛ در نزد وزارت خارجه در تهران و همچنین در نزد وزارت خارجه سوئد ثبت است.
درست یک ساعت بعد از دستگیری امیر انتظام در فرودگاه مهرآباد؛ در سفرش از استکهلم؛ و مدت کوتاهی بعد از اشغال سفارت امریکا در تهران؛ تا رادیو تهران این خبر را در اعلامیه های اولیه یاروها ”دانشجویان” خط امام اعلام کرد؛ و تا من؛ که نفر دوم و معاون سفیر بودم؛ بعد از شنیدن این خبر؛ از محله لیندینگوی استکلهم خود را به سفارت در خیابان استراندویگن برسانم- چند نفر از باصطلاح دانشجویان ایرانی خط امام در سوئد؛ حتما با هماهنگی و دستور قبلی از هفت خط امامیهای اشغالگر سفارت امریکا در تهران؛ سفارت ایران در استکهلم و اطاق کار او را اشغال کرده بودند. آنها در را از پشت برای چند روز بسته و فقط برای خرید همبرگر و مواد غذایی یکی را به بیرون میفرستادند. این قوم اعجوج معجوج؛ به رهبری دو نفر به اسامی خسرو جوزه دانی و جعفر درویش - تا زمانیکه من بعد از دو سه روز و با اخطار و با تهدید پلیس آنها را بیرون کردم- در اطاق کار سفیر میخوردند و میخوابیدند و با مرکز منحوسشان در ایران در تماس بودند. من تمام مراحل را مرتب به وزیر خارجه قطب زاده؛ که کاری از دستش بر نمی آمد و خود آچمز شده بود؛ گزارش میکردم و مرتب به ملاقات وزارت خارجه سوئد میرفتم و هر روز داستان و تحولات این سفارت گیری دوم در شهر استکهلم را در میان میگذاشتم. آنها میگفتند که باید دولت ایران اجازه دهد که پلیس سوئد وارد سفارت شده و آنها را بیرون بیاندازد. هرچی به قطب زاده مینوشتم که آیا میتوانم اینکار را بکنم؛ او که اختیاری نداشت و خودش هم در بیم و هراس بود؛ پاسخی نمیداد. سرانجام خودم تصمیم گرفتم که از طرف دولت ایران؛ بعنوان جانشین سفیر؛ اینکار را بکنم. پس از پشت در اطاق سفیر امیر انتظام- که بروی ما بسته بودند- با صدای بلند به آنها نهیب زدم که من دستور دارم که پلیس سوئد را وارد سفارت کنم. اگر تا یکساعت دیگر نروید شما را دستگیر خواهند کرد. من که در انقلاب بهمن یکی از سه نفر رهبران اعتصاب و تحصن در وزارت خارجه بودم و بی بی سی انگلیسی زبان ما را ” Rebel diplomats”؛ یعنی دیپلمات های یاغی؛ خوانده بود و در بیرون انداختن ساواکی ها و در باری ها از وزارت خارجه؛ سروصدای زیادی ایجاد کرده بودیم بیمی از سوابق خودم نداشتم. تنها مساله ای که بود اینکه آخوندها کم و بیش از سمپاتی من به مجاهدین پی برده باشند، به همین خاطر به این هم فکر کرده بودم که اگر هم بیرونم میکردند؛ همان موقع برنامه داشتم که با تشکیل یک کنفرانس مطبوعاتی ضمن استعفای رسمی و محکوم کردن خمینی و بساط نظام منحوس و فاشیستی اش- به مسعود رجوی و جمع نیروهای مترقی و ملی وابسته به او بپیوندم. کاری که دو سال بعد در سفارت نروژ کرده و مخفیانه به شورای ملی مقاومت تازه تشکیل شده؛ پیوستم. البته بعد از دو سال کمک و یاری در زمینه های مختلف به مقاومت و ارتباط مخفی با آن؛ رژیم بو برد و مامور برای کنتزل من فرستاد-؛ طبق برنامه ای که با مرکز مقاومت ریخته بودیم- طی یک کنفرانس مطبوعاتی؛ سرانجام از سفارت خمینی بیرون زدم که بازتاب بزرگ جهانی داشت و سر صدای تمامیت رژیم و رفسنجانی در نماز جمعه همان هفته را در آورد. تمامی این اسناد در آرشیو دفتر شورای ملی مقاومت در کشورهای نوریک موجود است.
باری سرانجام، آنها را به کمک مقامات و افراد پلیس سوئد- که داشتند به محل سفارت میرسیدند- از دفتر کار سفیر و سپس از کل سفارت بیرون کردم. بلافاصله مقامات سوئدی از اتاق بههمریخته و کشو میز شکسته سفیر دستگیرشده در تهران که کلید کشوی میز خود را با خودش برده بود- بازدید کردند ....و صورتجلسه کردند. بعد از این شکست اشغالگران سفارت در سوئد- که در حقیقت دومین اشغال سفارت یکی در تهران و دیگری در استکهلم بود-؛ این هفتخط امامیها برایم خط و نشان کشیدند که خزایی وای به حالت!؛ دیگر قطب زاده کاره ای نیست و ما به همت خط امام در مرکز فلان و بهمانت میکنیم. برای طنز تاریخ بدانید که تمام این خط امامیهای سوئد در شهر” لینشاپینک” این کشور جمع بودند و انجمن داشتند. ایرانیها این شهر را به سخره ”قم شاپینگ” خطاب میکردند!! جالب اینکه یکروز از دادگاه به اصطلاح انقلاب به من مسئول سفارت زنگ زدند- که امیر انتظام هم آنجا بود- و گفتند که جریان ملاقات امیر انتظام با سفیر آمریکا درسوئد چه بوده؟ من گفتم که من هم همراه او بوده ام و گزارش این ملاقات را به مرکز فرستاده ام که یک ملاقات روتین بوده است و هر سفیری با همه سفرای محل ماموریت خود ملاقات تشریفاتی و کرتزی به لسان دیپلماتیک میکند و این ربطی به توطئه در روابط دیپلماتیک ندارند. امیر انتظام تلفن را گرفت و گفت فلانی ترا به خدا این را به اینها تفهیم کن، که من کردم..........
به خاطر همین تهدیدها و گزارشات محرمانه من به وزارت خارجه در تهران؛ قطب زاده به من نوشت حالا که چنین کار خوبی کردی و وجودت در سوئد در تهدید است؛ ترا بعنوان جانشین دائمی سفیر (کاردارثابت) به نروژ میفرستم؛ چون یک سفیر موقت را؛ که سابقه بدی داشته است؛ در آنجا بیرون کردهایم.
اما تاکید کرد که از همسر و فرزندان امیر انتظام در اقامتگاه سفیر- کاخ واقع در محله لیدینگوی استکهلم- حفاظت کن. منهم؛ در مقابل فشارهای این لاتهای خط امامی و شکایت ممتد آنها به مرکز خط امام، علیه این خانم شوک زده و دو فرزند سه و پنج ساله اش- مقاومت کرده و نه تنها آنها را تا آخرین روز در کاخ اقامت سفیر نگه داشتم؛ بلکه برایشان قبل از انتقالم به نروژ؛ پناهندگی گرفتم و دولت سوئد به هر سه آنها پناهندگی و خانه و مخارج داد. این خانم و فرزندانش بعد ها برای دیدار و تشکر از من به نروژ آمدند و مهمان ما در سفارتمان در اسلو شدند و بعدا هم برای پیوستن به بقیه اعضای خانواده اشان به کشور کانادا مهاجرت کردند.
باری همین جاعل خبر و سند و تاریخ این شارلاتان نمبر تو!. و این درمانده عصبی؛ و شاگرد لاجوردی در اوین- دو سال پیش نیز؛ مطالبی را از قول من در فیس بوک فردی با نام مشابه من؛ درج کرده بود. نام فیس بوک رسمی لاتین من perviz khazai است. اما فیس بوکی که او این مطلب جعلی را کپی چسبان کرده بود؛ از آن کسی بود با املای فارسی و لاتین متفاوت با من؛ بنام پرویزخزاعی parviz khazaej. وقتی روی نام لاتین این صاحب فیسبوک کلیک میکردی تصویرو تمام مشخصات یک نفر به اسم شبیه- اما نه کاملا هم حروف لاتین- من باز میشد؛ که کارمند ایران خودرو در تهران بود!!. این جعل مرکب و مشمئز؛ طبق نظر وکلای ما در سوئد و نروژ و دانمارک و فنلاند؛ جای تعقیب قانونی داشت؛ که البته ما نمیخواستیم علیه این تواب لودهنده و از قبل رسوا – وقت و انرژی صرف کنیم. بنظر میرسد که این تواب رسوا –فکر میکند میتواند از خود یک قهرمان مانند ”وارتان” که «سخن نگفت» و زیر شکنجه شهید شد؛ بسازد!! «بله وارتان سخن نگفت؛ دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت». اما این شارلاتان دو (به اعتراف خودش و مصاحبه هایش در اروپا) نه تنها در مقابل لاجوردی سخن گفت بلکه – به زبان و به نوشته صریح خودش- در جیپ های پاسداران؛ در حالیکه بین دو مامور گشت نشسته بود- خانه های پاره ای اعضای سازمان و مبارزان آن روزها را لو میداد! حالا ملاحظه میکنید که این یارو خودش احتیاج شدید به سایکوتراپی دارد!
بنظر میرسد هذیان گویی وجه مشترک شارلاتان و نوچه جدیدش- که او را نوچه شماره دو نامیده ام (نوچه شماره یک قدیمی تراست و اخیرا وراج الدوله مینامیمش و به ریشش در جمع های عصرانه و گپ های دوستانه کلی میخندیم). او سه سال بعد از انتقال به آلبانی؛ و اخراج از مجاهدین؛ و بعد از اینکه در فاصله سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۴ بارها؛ بطور خصوصی؛ و بدون حضور فرد ثالث؛ توسط آژانسهای مختلف آمریکایی و مقامات عراقی و صلیب سرخ بین المللی و یونامی و کمیساریای عالی پناهندگی ملل متحد ملاقات و مصاحبه داشته است، حالا یادش افتاده است که بیست سال پیش شصت تن از مجاهدین؛ به مدت دو روز اورا کتک میزده اند...!!!خدایا مجاهدین دیگه کی هستند که فقط یک قلم ۶۰ نفر را اختصاص داده اند برای کتک زدن یک علیل الانگیزه و وبال گردن شده.. ...مگر میمانه رستم و یا پهلوان تختی که شصت نفر کتک زن بخواد.!
بیست و چند سال پیش؛ ورق پاره های رژیم نوشته بودند که مجاهدین ۱۵۰۰ تن از اعضای خودشان را زندانی و شکنجه کرده اند!. باری؛ اینقدر آش شور بود که؛ یکی از خود رژیمی ها نوشته بود که مگرمجاهدین چقدر هستند که ۱۵۰۰ زندانی دارند، ما که خودمان گفته بودیم که اینها تمام شده اند. این چه تمام شدنی است که تازه این همه زندانی از خودشان دارند!!! (هزار و پانصد زندانی لااقل ده پانزده هزار نفر مامور حفاظت زندان و جلوگیری و دستگیری در هنگام فرار و ایضا صدها کارمند و آشپز و نظافت چی و غیرو میخواهد؛ تازه اگر؛ بقول خمینی و خامنه ای؛ شکنجه هم شده اند که سر میزند برای هر نفر سه یا چهار شکنجه گر قوی مناسب هیکل و وزن شکنجه شوندگان. اینکه دیگه میمانه ارتش کشور میانمار!!!! پرانتز از نگارنده است). قبلا نوشته بودم که چند سال پیش خانم ریگمور مسئول صلیب سرخ جهانی سوئد- بمن چند بار میگفت که کار اصلی شارلاتان شماره ۲ تلاش برای تشویق به ترک صفوف مجاهدین و مقاومت سازمانیافته است و تطمیع آنها به گرفتن پناهندگی!! من هم به او میگفتم که با این کار مهم برای فاشیسم خونخوار مستقر در تهران اگر حقوق و مزایا و فوق العاده خارج کشوری نگیرد کلاه سرش رفته است و کلی میخندیدیم.....
به این امداد رسانان به خلیفه التهرانی؛ که از درشت و ریزشان؛ به دلیل خونهای هزاران مجاهد و مبارزه پناهنده شده اند، میگویم: در همین اروپایی و جهان آزادی؛ که به همت مقاومت های سازمان یافته و مسلحانه از یوغ نازیسم و فاشیسم آزاد شد؛ - روزی هسته های مقاومت تشکیل گردیده بود، زیر زمینی شدند، بسیاری از آنها مجبور به مهاجرت رهبری و حتی بدنه سازمان خود شدند و چه در جوار مرز؛ و اگر روزی غیر ممکن شد؛ در کشور و منطقه ای دورتر؛ شورای مقاومت خود را و مرکز فرماندهی و سازمان منسجم خود را مجدد سازماندهی کردند؛ و کم کم هسته های مقاومت سازمانیافته خود را؛ همانند هزار اشرف ما؛ – در سراسر اروپا؛ از زیر زمین های ورشو؛ تا دشتها و کوه و کمر لهستان، فنلاند و نروژ و فرانسه و ایتالیا و یوگسلاوی و یونان از نو بر پا ساختند و گسترش دادند. در نروژ رهبر مقاومت ابتدا شورای مقاومت خود را در جنگلهای شمال نروژ مستقر کرد و با حمله های نظامیان اس اس مستقر در کشور- بعد مجبور شد که بهمراه اعضای دولت و فرماندهان آزادیخواه نظامی اش به آنسوی دریا به انگلستان مهاجرت کند. ژنرال دوگل و بقیه هم همین کار را کردند و مجبور به هجرت شدند که پر از شگون و برکت مبارزاتی و عملیاتی شد....تمام تحلیلگران آن دوره پر رنج و خون اروپا میگویند که اگر این مقاومت های سازمانیافته نبود شکست نازیسم و فاشیسم و آزادی این کشورها میسر نمیشد.
نگارنده بدلیل روابط اجتماعی گسترده با بسیاری از مردم؛ بویژه با کهنسالان هنوز در قید حیات آن مقاومت ها؛ با انبوهی از آنان دوستی و معاشرت و صحبت دارم ؛ و در تشکیلات و انجمن هایشان- که خودم نیز عضو پشتیبان آنها هستم؛- ازجمله عضو افتخاری سازمان دفاع ملی نروژ که ادامه سازمان مقاومت آن سالهاست- پای حرفهایشان مینشینم. آنها برایم تعریف میکنند؛ و یا در رسانه و نوشته ها؛ در باره آنها میخوانم و میشنوم- که هر بار که تجدید قوا و تجدید سازمان و گروه میکردند، یا به مکانها و جبهه های دیگر جابجا میشدند، بار دیگر به عهد و پیمان خود برای مبارزه در راه آزادی میهن تاکید مینمودند. شرایط تا پایان کار؛ و تا سقوط رژیم نازی- فاشیسم اروپا و کل عالم سوز؛ سالهای سی و چهل میلادی؛ شرایط سنگر بود و فدا و جان باختن. حتی با انبوهی ترورهای مخالفان و اعضا و پشتیبانان مقاومت ها؛ در خانه هایشان در اروپا و یا در خیابانهای سراسر این قاره. همانطور که گشتاپوی خلیفه التهرانی عده ی زیادی از رهبران سیاسی و فعالان و خلبانان بریده از رژیم را در همین اروپا و جاهای دیگر ترور کرد، ازجمله دو نفر از ما سه دیپلماتی؛ که به مقاومت پیوستیم. نفر سومی که من باشم؛ هنوز تحت مراقبت مقامات امنیتی کشورهای نوردیک هستم.
باری این تعهد آرمانی و عزم مقاومت و مبارزه را هر گروه و یا دسته و هر کشوری- براساس زبان و فرهنگ و عقاید دینی یا غیر دینی خود مینوشت و پایش امضا میکرد........اسناد و داستانهای آن؛ از زمان جنگ بین الملل دوم در اروپای اشغال شده توسط برادران عقیدتی خمینی و خامنه ای -؛ هیتلر و موسیلینی و فرانکو-؛ فراوان اندر فراوان است. سوگند رزمندگانی که ملی گرا و عاشق میهن خود بودند؛ تا مذهبی هایی که پیام شهادت و رهایی مسیح را چراغ راهشان خطاب میکردند و تا چپ های مترقی و آزادیخواهی که ضد فاشیسم و نازیسم بودند.........اما همگی در کنار هم و با یک اساسنامه؛ با یک رهبر و یا رئیس جمهور منتخب برای دوره گذار (مانند ژنرال دوگل و دیگران در لندن) و یک برنامه دولت موقت پس از سرنگونی.......که بعد از آزادی اروپا و بازگشتشان از تبعید طابق النعل بالنعل اجرا شد.
آری آنها که انتخاب میکردند؛ پای یک پیمان عاشقانه برای ماندن و جنگیدن تا رهایی میهن در زنجیر را امضا مینمودند؛- به زبانها و انشاء و عبارت خود-؛ مینوشتند که وای بر ما که سنگر مبارزه برای رهایی میهن را رها کنیم. آنها یا با ترک خانواده- از زن و مرد - ماه ها و سالها در اردوگاه های نظامی در جنگلها و در عمق دره ها و غارها- که مثلا برای نمونه در کوه های نروژ ساخته بودند-، زندگی و مبارزه و یا در لندن و در همین استکهلم هسته های مقاومت را در داخل کشور رهبری و تشویق به بازسازی و فرماندهی نموده و هزاران هزار پناهنده گریخته از کشور؛ در پشت جبهه؛ همگی برای مقاومتشان کمک های مالی و لجستیکی جمع آوری مینمودند.
یک قلم، زنان و مردان فنلاندی؛ که پیمان مقاومت امضا کرده بودند؛ هزاران کودک خود را از فنلاند به منطقه امن در کشور بی طرف سوئد فرستادند..... که شوربختانه؛ چند صد نفر از این کودکان در سرمای زمستانی در راه سوئد جان باختند. یکی از آشنایان من؛ که سوئدی است؛ - و اما یکی از آن کودکان بوده است-؛ کتابی را که در این باره نوشته است؛ با امضای خودش به من هدیه کرده است؛ که زینت بخش کتابخانه ام است.
واقعا سرنوشت و داستان های افتخار آمیز ملت های مقاوم و مبارز چه شباهتی شگفت انگیز دارد. از آنطرف چقدر داستان و سرنوشت فلاکت بار- شارلاتانهایی که جبهه عوض کردند- علیه این مقاومت های سازمانیافته- چه شباهت شگفت انگیزی با هم دارد و البته چقدر اسفناک و انزجار آور است. آخر چه طور میشود که هم وزارت گشتاپوی خامنه ای و هم اینها؛ در یک کر هماهنگ و شبانه روز کار تبلیغاتی- همگی عاشق دلباخته ”سلامت”! اعضای مقاومت و ”نجات”!!! اعضای مقاومت سازمانیافته ایران؛ مستقر در یک کشور اروپایی باشند!!! انتخابی که هم سالهای سال در مصاحبه های در تنهایی با آنهمه آژانس امریکایی و جهانی و سازمان ملل با سربلندی اعلام کردند و حالا هم در آلبانی- یک کشور آزاد اروپایی بر آن مهر تایید و تاکید گذاشته اند. باری این تقاطع صد در صد غیر اتفاقی و موذیانه و سخیف استراتژیکی- تاکتیکی بین اینها که پناهنده سیاسی شده اند با آنها که مثلا از دستشان پناهنده شده اند و دشمن شماره یک ملت و تاریخ ایران اند- بقول ما لرها ”ده هور کسی نمیره”: تو جوال هیچکس نمیرود.
سرنوشت رقت بار و عاقبت شکست و خفت شارلاتان شماره دو؛ عبرت آموز است. این بیچاره بی مشتری و تنها مانده، هر چه خودش را عرضه میکند کسی؛ حالا دیگه جز یک کیچن تی وی- حقیر و سایت آخوند بنده و علیا مخدره سینگلتون خریدارش نیست و بهش بلند گو نمیدهند. اگر وقت کردید -که میدانم ما زیاد برای این جیغ بنفش ها وقت نداریم- داد و هوار و فحش و فضیحت سرشار از عصبانیت او را علیه همه رسانه هایی که به او آنتن نمیدهند ببینید و بشنوید. تازه هر کس را هم که علیه رژیم در رسانه های فارسی زبان افشاگری میکند؛ به باد تهمت و دشنام میکشد و علیه افشاگری او ساعت ها حرف میزند که دیگر آب در آسیاب حاج گشتاپو ریختن و کمک رسانی به اوست؛ که بله این مدارک و افشاگری ها درست نیست!! اگر چیزی بود من باید بگم نه دیگران!! دیگه به وزارت اطلاعات کمکی از این دندانگیرتر!
و اما کمی هم بشنوید از نوچه شماره یک شارلاتان شماره دو. به نوچه در زبان هندی چمچه میگویند یعنی ملاقه!
کافی است که یک گوشتکوب را زرورق پوشی کرده و بشکل میکروفون جلوی این فلک زده بگیرید تا کلی نکته در یابید!!. این آقای مدام توهین کننده به مقاومت و سخت میکروفون شیفته- بعد از یک سری صحبت های لق و بی سروته و وراجی و نقالی – در پایان؛ خیره به آن گوشتکوب؛ میگوید آهای شنوندگان من – اگر هستید و خوابتان نگرفته –بروید مقاله شارلاتان دو را بخوانید و فکری به حال مجاهدینی بکنید که در زندان ”فرقه” اسیرند! (درست عنوانی که از راس تا ذیل رژیم به مجاهدین خلق ایران میدهند!). باور کنید برای من؛ شنیدن این صحبت ها؛ خالی از تفریح نیست و قاه قاه میخندم. همین هفته؛ وقتی یک گوشکوب بدست گرفته؛ در باره تاریخچه شب یلدا از این بقول هندیها «چمچه» می پرسید- این بدبخت وراج؛ که در ضمن صحبت، از چیزهایی که در باره یلدا؛ در جایی خوانده بود- بناگهان و بی مقدمه – چون یادش آمد که چند دقیقه ای هست که به مجاهدین بد و بیراه نگفته و توهین و تهمت نزده است- فورا ول کرد موضوع را و بحث را کشاند به مجاهدین و تهمت و توهین و لفاظی علیه این سازمان که مدتهای مدید طول کشید! اگر میگویم مدت مدید مبالغه نیست! - تا اینکه اون یارو گوشکوب بدست؛ صدایش را قطع کرد و گفت که قربانت گردم؛ بالاخره داستان شب یلدا به کجا کشید....(بقول ما لرها پس پیل چی شد حاجی؟). باور کنید که آن شب صدای قهقهه شخص بنده همسایگان را؛ در این شبهای خوش یلدا و کریسمس؛ از چرت در آورده بود!
باری هیچ چیز در جهان خالی از طنز و مسخره و شوخی نیست این هم یکی از آنها!
این هم از نوچه و چمچه شماره یک یعنی وراج السطنه!!
حالا ای هموطن شبانه روز درد وطن در دل و شور قیام ملی ایران در سر- می بینید که اکنون؛ اینان چگونه؛ با خفت و تکرار گفتمان و عبارات گشتاپوی خامنه ای- سراپاشان و گشتشان؛- از راس تا ته آشپزخانه- ؛ همگی به دنبال از هم پاشیدن تشکیلات سازمان یافته و منسجم مقاومتی هستند؛ که چنین خلیفه التهرانی را نگران کرده است. میتونید – بقول آقای قاطبه هم ولایتی من – به شخص بنده دم فیل را داده و بگید خامنه ای چشه و چرا اینقدراز این مجاهدین و شورای ملی مقاومت نگران و خون به دل و پای در گل است. آخه اینکه قانونمند است! والا چه مرضی داری؟ تو که چهل سال است؛ پا به پای حاج آقا گشتاپو؛ میگویی اینها تمام شده اند.... پس از این همه اقرار و فریاد و تحلیل سیاسی امنیتی گشتاپویت در رسانه ها چیست؟. من میدانم چرا. تو خوب فهمیده ای و الان میخواهی به روحانی و احمدی نژاد و جناح های دیگرت خوب آخوند فهم کنی که اگر من بیفتم همه مان میریم زیر آب. کل نظام را این مردم و فرزندان سازمان یافته اش به زیر میکشند.... و چه بموقع دوزاری مبارک در نظام نا مبارک انداخته شده است!
قیام سراسری مردم ایران نشان داد که حاجی گشتاپو و پادوها و عنترهایش در خارج کشور بیچاره ها حق دارند که این طور به خودشان بلرزند. حتما شما هم مثل من دیده اید که این بار حتی فرنگی ها- که خیلی هم دلخوشی از مجاهدین ندارند- خبری را از اسناد درونی رژیم رو کردند- بعد از شروع قیام- و گفتند که در خلیفه خانه تهران آخوندها نشسته اند و گفته اند که مشکل شان در این قیام فقط همین مجاهدین هستند.
تازه این را هم می فهمیم که چرا رژیم نمیخواست و نمیخواهد سر به تن تشکیلات مجاهدین باشد، چون بیش از هر کس می داند و می فهمد که این تشکیلات و کادرها و مسئولان این مقاومت همه نارضایتی ها و همه خشم و نفرت جامعه از آخوندها را به سمت درست یعنی سرنگونی رژیم می کشانند. همین ها هستند که شعار مرک بر خامنه ای و مرگ بر اصل ولایت فقیه را فراگیر کرده اند و .... این را هم میفهمیم که چرا رهبری این مجاهدین این همه برای حفاظت از تشکیلات خودش به مثابه تشکیلات رهبری کننده قیام و سرنگونی قیمت میداد و میدهد و چرا مجاهدین هر از چندی یک به یک تجدید عهد و سوگند میکنند. برای اینکه عزم خود را برای چنین روزهایی صیقل بزنند و آمادگی خود را برای دوران قیام بیشتر و بیشتر کنند. درود بر مسعود رجوی و درود بر تشکیلات پولادین او که در این وانفسا بزرگترین سرمایه مردم ایران است، سرمایه ای که هیچ چیز جای آنرا نمیگیرد.
تازه بد نصیب های درمانده و معاند و دشمن مقاومت سازمانیافته- به ریا و دروغ طرفدار آزادی انتخاب راه زندگی و انتخاب ایدئولوژی و عقیده و سقولار و لائیک هم مثلا تشریف دارید- اما قبول نمیکنید که کسی راه و رسم و عقیده خود را انتخاب کند؛ و تهمت به انسانهای آزاده و بزرگی میزنید که ادامه مبارزه در سنگر برای سرنگونی این رژیم ایرانسوز را انتخاب کرده اند. بالاخره این فرزندان ستار و میرزا و مصدق و حنیف نژاد و شکری؛ کی را باید ببینند که بگویند خفه!؛ نمیخواد ما را نجات دهید؛ ”انجمن نجات” تان ؛ در وزارت اطلاعات خلیفه التهرانی؛ که این کار را میکند؛ برای هفت پشتتان بس است. شما ارجح است که فلاکت و درماندگی خود را به درمان و نجات بنشینید.
هم میهن عزیز من !
شرایط شرایط سنگری است و تمام شبانه روز مقاومت سازمانیافته شما خود را در سنگر می بیند، با تمامی شرایط ایمنی و حفاظتی و مبارزاتی یک سنگر بویژه حفظ و حفاظت رهبری آن و کور کردن چشم دشمنش و گیج کردن کله نا میمونش – همانند تمامی سنگرهای مقاومت های مردمان اروپا؛ و حفظ تشکیلات و رهبری که این حرام لقمه ها آنرا اکنون به تحریف و تضعیف و تخطئه کشانده اند. روزی تمامیت رهبری مقاومت سازما ن یافته اروپا؛ به آنسوی کوه ها و دریا ها و به کشور انگلیس رفتند و بخش سیاسی و پشتیبانی شان هم در سوئد و امریکا بودند. آنروز در جریان ماموریت های مخفی به داخل کشورهایی که تحت دیکتاتوری ولایت مطلقه هیتلر و موسیلینی و فرانکو بودند؛ روزی هزاران عملیات؛ و تشکل و سازماندهی تظاهرات و قیام توسط رهبری منسجم؛ با هدایت از دور و دورتر از مرزهای میهن؛ انجام میشد. حتی کبوتران پیام رسان؛ که با مدارک و فرمان های رهبران مقاومت در انگلیس؛ که پیچیده در پاها شان بود؛ سراسر دریای مانش را می پیمودند و خود را به مراکز و هزار کانون های مقاومت در سراسر این کشورها (بخوانید هزار اشرف ها) میرساندند.......... بسیاری از این کبوتران؛ از نژاد بسیار قوی و تیز بین و مقاوم بنام ”هومر”؛ بودند. از اینها ۳۲ تا بالاترین مدال افتخار و سپاس” دیکینک مدل” را گرفتند. برای غور در این تاریخ خونین و پر افتخار مقاومت های اروپا؛ بدانید که یکی از این قهرمان کبوتران بنام ”موکر” با انجام ۵۲ ماموریت موفق قهرمان شد و دیگری بنام ” شرآمی” بعد از تیر خوردن از تیراندازان هیتلر در شمال فرانسه و از دست دادن یک پا و یک چشم؛ موفق به رساندن پیام رهبران مقاومت از لندن به فرانسه شد. کاری که امروز تاریخ دانان میگویند که جان چهارهزار نفر از سربازان متفقین علیه هیتلر در خاک فرانسه را نجات داد. این پرنده قهرمان تازه با همان جسم خونین و مالین به انگلستان و به مقر مقاومت فرانسه برگشت. اکنون سالها است جسم خشک شده اش جزو مجسمه های شهدای مقاومت است؛ و درجه افتخار گرفته است.
حالا که بجای کبوتران؛ و دستگاه های ابتدائی مورس و مخابرات آن روزها؛ در عصر انقلاب انفورماتیک هستیم، میلیونها سایت و تویتر که پرنده های سایبری هستند! و رسانه الکتریکی مقاومت ایران و خود مردم به جان آمده و بپا خاسته ایران هر ثانیه میلیونها خبر و پیام میدهند و دیگر مرزهای هزاران کیلومتری الان سانتیمتری شده است! دیگر چه باک که مقر رهبری و هسته ها و موتور محرک جنبش های دنیا در کجای خاک این کره اکنون بسیار کوچک شده باشد. و سایت ها و تلویزیون شبانه روزی سیمای آزادی مجاهدین خلق؛ روزی هزاران برنامه و پیام به معلمان و کارگران و دانشجویان و زنان و مردان؛ به داخل میفرستد. تازه اینها بخش اندک و آشکار کار است .....طبق آمارهای بین المللی ملت ایران و جوانان آگاه و دانا و مبارز ایران؛ یکی از بالاترین کاربران کانالهای رسانه های دیجیتالی و اجتماعی جهان هستند. درود برآنان باد که هم فیلتر میشکنند و هم کمر خامنه ای را!!.
در این عصر از تاریخ اروپا و جهان؛ که بنا ندارد آن حماسه های تاریخی را به فراموشی بسپرد و میخواهد آنرا چراغ راه آینده کند- حتی پرندگان خونین بال را-؛ مردم اروپا؛ سالهاست که میلیاردها مدرک و داستان و شعر و کتاب و فیلم و خاطره در همین اروپای آزاد شده- محکم و محفوظ چون جان شیرین در آرشیو ها و موزه ها و سینما و تئاتر و کتابخانه های خود نگهداری میکنند. همین ملت های آزاد و با فدا و جانفشانی به دمکراسی رسیده- امروز با احترام به کنوانسیون ۱۹۵۱ - به میلیونها انسان گریخته از دیکتاتوری به حق پناه داده اند که حلالشان باد و حتی به نا حق به این کمک رسانان به جنگ تبلیغاتی فاشیسم مستقر در ایران و معاندان قسم خورده مقاومت ایران هم پناهندگی داده اند! که اینها حرامشان باد!
آنموقع هم درست گشتاپو های بسیار فعال نازیها و فاشیست ها- یک سری را به خدمت گرفته بودند تا مرتب بنویسند و بگویند و بنالند که آی هوار برویم این اعضای مقاومت های در سنگر ها و شهرها و کوه و کمر شبانه روز فعال را ”نجات” بدهیم!! تا آنها هم بیایند و مثل ما بچرند و بتمرگند!! و میدانهای مبارزه پیگیر را خالی کنند....!! ننگ تاریخ به اسلاف و اخلاف شان!ا حواله این اخلاف هم به سرهای تراشیده و تف آجین شده در شهرهای تهران و تبریز و اهواز و خرم آباد و اصفهان و کرمان و مشهد و رشت و در جایجای میهن آزاد شده که دیر نیست. مانند سرهای تراشیده و تف نشان در شهرهای فنلاند- نروژ- دانمارک- بلژیک- هلند- فرانسه- اسپانیا- ایتالیا- لهستان- یونان وووو. بروید موزه های این مقاومت های سازمانیافته را ببینید. تاریخ سرنوشت ملت های جهان شباهت های حیرت انگیز دارد.
پس ای هم میهن؛ که شبانه روز؛ در سخت ترین شرایط زندگی در داخل کشور غنی؛ اما به تاراج خلافت فقیه خرپول رفته ات؛ دمی از اعتراض و مبارزه در سراسر ایران راحت نمی نشینی؛ و تو ای هم میهن پناهنده شده از دست فاشیسم خمینیستی؛ به خارج از میهن؛ که شبانه روز- حتی در رفاه و آزادی کشورهای دمکراتیک- غم میهن و مردم در زنجیر و مال و هستی باخته ایران را داری- بیاییم یکبار دیگر قسم و پیمان خود را بازنویسی و امضا کنیم و در کنار مردم بپاخاسته ایران سرفراز وهم قسم با آنان و اعضای مقاومت سازمانیافته آنان بگوییم: به پیش بسوی آزادی میهن و استقرار یک نظام مبتنی بر دمکراسی و جدایی دین از دولت و مواد دیگر اعلامیه جهانی حقوق بشر – که فشرده آن در ده ماده توسط خانم مریم رجوی بعنوان چراغ راهنما و ستون همبستگی ملی همه نیروهای براندازی طلب رسما اعلام گردیده است– به پیش به سوی آزادی میهن؛ یعنی ایران اهورایی و پاسارگاد نشان مان. و شما ای اضداد؛ و دشمنان؛ (شما هم قسم خورده!) علیه تنها مقاومت سازمانیافته میهن؛ شما هم به پیش به سوی منفی بافی و جعل و غدر و نشر ناامیدی و وادادگی و پوسیدگی و ایضا؛ سریع تر؛ به پیش بسوی ننگ و لعنت ابدی تاریخ!.
آهای ای ”عموی مهربان تاریخ” تو شاهد باش،
و ببین تفاوت قسم و پیمان از کجاست تا به کجا!
نگاه کن!
پرویز خزایی: شب های یلدا و ایام کریسمس و روزهای قیام - اسکاندیناوی