عصر روز ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ طبق معمول در انتظار انداخته شدن روزنامه از سوراخ درب «بند ۱ و ۷»، هیچکدام از زندانیان فکر نمیکردند که یک خبر هولناک، این چنین روال زندگی مبارزاتی آنها در زندان را ارتقاء دهد. این بند سیاسی، در مجموعه هشت گانه زندان شماره یک «قصر»، قرار داشت و به آن «ندامتگاه مرکزی» نام داده بودند.
«بند یک و هفت» حیات مشترکی داشتند. بعدا «بند هشت» که بر روی «بند یک»، بدلیل کمبود جا برای ورود زندانیان سیاسی جدید ساخته شد، محل نگهداری «زیر دادگاهی ها» و محکومین «کم مدت» بود و کسی که حکم بالاتر داشت را در آنجا نگه نمی داشتند تا مبادا زندانیان تازه وارد را تحت تاثیر تجارب خود قرار دهد. بندرت زندانیان تجدید محاکمه با پرونده جدید، را هم بطور موقت به این دو بند، می آوردند و بعد از یکی دو روز خارج می کردند. هر بندی بر اساس مدت محکومیت زندانیان تقسیم شده بود که به ترتیب بالا می رفت و آخرین آنها بند شش بود که به زندانیان محکوم شده تا «ابد»، اختصاص داشت.
روزنامه را از سوراخ درب زندان به داخل انداختند و نگهبانان را برخلاف همیشه از بند خارج و به «زیرهشت» بردند. درب زندان را بستند و ارتباط به بیرون از بند به کلی قطع شد، حرکت عجیبی که هرگز ندیده بودیم. معلوم بود که از عکسالعمل زندانیان ترسیده اند.
سکوت ناگهانی و بعد، پچ پچ و حضور همگی در حیات بند، خبر از فاجعهای شوم میداد. همه زندانیان در جای خود میخکوب شدند. به سرعت پیچید، ۹ زندانی در هنگام فرار کشته شدند. هرکدام از اسامی، مانند پتکی گران بر فرق ما کوبیده شد. بودند زندانیان تازه واردی که در سکوت، جویای شناخت بیشتر از این ۹ قهرمان به خون کشیده شده بودند. سکوت بیسابقهای تمام زندان شماره یک قصر را در بر گرفته بود.
کمی بعد فریادی بلند از جایی با شعارهای ضد شاه، شنیده شد و همین. دوباره سکوت و ابهام. بعدا شنیدیم که دو تن از مجاهدین زندانی عنان از کف داده و بجای همه سکوت را شکسته بودند. یکی از آنها را بعد از چندی دیدم که لنگ لنگان در میان دو نگهبان از شکنجهگاه به بند خود برگردانده می شد.
فرصت هیچ عکسالعمل و اعتراضی نبود. بجز ورزش عصر که با شنیدن خبر این جنایت فجیع، معلق شده بود، چیزی در جلوی خودمان نمی دیدیم. نیاز به فریادی، حرکتی، حمله ای، انتقامی و ...، آتشی در درون ساکنان این بندها انداخته بود که امکان خروج نداشت. هر کس منتظر پیامی، راهی، حرکتی....، به خود می پیچید. بعد از ساعتی سکوت برای بخود آمدن، بچهها دور هم جمع شدند و حرکت ورزشی «انسانها» متولد شد.
در این بندها رسم بود که در روز ۲ بار حرکات ورزشی جمعی، یکی صبح و دیگری عصر انجام می شد. ۴۵ دقیقه دویدن در صفوف ۳ نفره بدور حیات زندان و ۴۵ دقیقه نرمشهای بدنی رزمی و سخت.
در حرکات ورزشی همه بندهای زندان سیاسی، رسم بر این بود که یک نفر در جلو و بقیه در صفوف مرتب در مقابل او قرار می گرفتند و حرکات او را اجرا می کردند. او با صدای بلند تکرار می کرد، یک. ده، دو. ده، سه. ده، ... و حرکت آخر ده. ده بود.
آنروز برای پاسخ دادن به این جنایت شاه، با تشویق زندانیان اغلب جوان و پرشور بسرعت تصمیم گرفته شد که به تعداد حرکات ورزشی، یک نفر جدید در جلو قرار بگیرد و به این ترتیب تعداد بیشتری از زندانیان قدیمیتر و آمادهتر هدایت حرکات را بعهده بگیرند. همچنین قرار شد که بجای عدد ۱۰ عدد ۹ قرار داده بشه و حرکت آخر را با صدای بلند، همه شرکت کنندگان در ورزش عصر با فریاد!! ۹، ۹، خاتمه دهند.
برگزاری ورزش عصر آنروز بندهای یک و هفت و تولد «حرکت انسانها»، نقطه عطفی بود در این حرکات سنتی و مبارزاتی زندانیان سیاسی، که از آن تاریخ ببعد به ثبت رسید.
ابعاد جنایت و این حرکت شجاعانه زندانیان این بند، چنان بود که حتی سرهنگ زمانی رئیس زندان سیاسی را که به وقاحت مشهور و به خودستایی و بیرحمی زبانزد خاص و عام بود، سردر گریبان و بیچاره و مفلوک بر جای خود نشاند.