دکتر عزیز فولادوند: «کارکردگرایی ساختاری» و انقلاب فروپاشی نظام  

 

مقاله می کوشد با استفاده از نظریه «کارکردگرایی ساختاری» (Strukturfunktionalismus) و بررسی نظام ارزشی یک سیستم اجتماعی، مقوله انقلاب و وقوع آن را توضیح دهد. نوع ورود این نظریه به مقولات جامعه شناسی منازعات فکری و نظری دامنه‌داری را موجب گردید. بسیاری در رد یا دفاع از این مکتب فکری و نقد یا جایگزین کردن آن وارد گفتمان علمی عمیق و پیچیده ای شدند. تبار این نظریه به اگوست کنت، هربرت اسپنسر و امیل دورکهایم می رسد. نام این مدرسه فکری اما با نام تالکوت پرسونز (Talcott Parsons, ۱۹۰۲-۱۹۷۹) گره خورده است. البته مقاله وظیفه خود را پرداختن همه جانبه و یا دفاع از آرا و اندیشه‌های پارسونز نمی داند، بلکه در تلاش استخراج مفهوم انقلاب از این مکتب فکری و انطباق بومی آن است.

 

کارل مارکس در تشریح انقلاب چنین آغاز می کند: نقطه آغاز او تملک یا عدم تملک بر ابزار تولید است. جامعه یک ارگانیسم ثابت نیست بلکه خصلت آن بر تحول و تغییر مداوم استوار است. تداوم این وضعیت راه را برای تحول بنیادین هموار می کند. اگر نابرابری و استثمار طبقاتی تا بدانجا پیش روند که در جامعه تراکم ثروت در سویی و تراکم فقر در سویی دیگر را شاهد باشیم، زمینه های تغییر فراهم است، زیرا ساختار ِ نابرابری نهادینه شده، دیگر قابل ترمیم نیست. اختلافات طبقاتی شکل می گیرند و شکاف بین فقر و ثروت دم افزون می شود. استثمارشوندگان به جایگاه نابرابری خود در جامعه آگاهی می یابند. خودآگاهی، انسان ستمدیده را برای فداکاری در راه رهایی خویش مصمم می کند. در این صورت جنبش انقلابی نضج خواهد گرفت. کارل مارکس، مدل انقلاب خود را این چنین تئوریزه کرد.

«کارکردگرایان ساختاری» (Strukturfunktionalisten) تحول و تغییر را با مدلی دیگر توضیح می دهند. گرچه آنها تحول انقلابی را شکل استثنایی تحول نمی دانند و به آن به عنوان ویژگی اصلی و عام همه جوامع نگاه نمی کنند، ولی «تحول» را می پذیرند. از نظر تالکوت پارسونز (Talcott Parsons, ۱۹۰۲-۱۹۷۹) برخورد طبقاتی در جوامع ناشی از آن نیست که ابزار تولید و قدرت حاکمه در اختیار صاحبان سرمایه است و طبقه ای دیگر فاقد آن، بلکه استعداد برخورد طبقاتی در این امر نهفته است که درهر جامعه «کالاهای ارزشمند و مطلوب» کمیاب می شوند. مراد از «کالاهای ارزشمند و مطلوب» فقط کالای های مادی نیست: کرامت، شآن، حق حیات، امنییت، آرامش، آزادی، عدالت و غیره از این زمره اند. انسان گاها آماده است از نان بگذرد، ولی از کرامت و شان مایه نگذارد. ذلت در مقابل ثروت. انتخاب بین این دو ارزش، همیشه تعیین کننده بوده است.

می توان اینگونه استنباط نمود که کارکردگرایان «برخورد» را نه صرفا برخورد میان طبقاتی ارزیابی می کنند، بلکه بستر آن را همه جامعه می بینند. این مثالها روشن گرند: «چرا حجابت را رعایت نکردی»، «ماه رمضان است، مواظب باش، چیزی ننوشی»، «نظرت در باره ولایت فقیه چیست»؟ «مسلمان هستی»؟ «نماز می خوانی»؟ در این خوانش کل جامعه صحنه «برخورد» و کشاکش است. کشاکش برای کسب «کالاهای ارزشمند و مطلوب». آپارتاید و بسترهای «برخورد» حضوری زمخت و مستمر دارند: برخورد با داروغه‌های «امر به معروف»، با گله گرازهای بسیجی، با کارمند بانک، با نماینده مجلس، با آخوند مقتدتر شده و فربه، با رئیس مدرسه، آری همه جا صحنه کشاکش است. در سیستم مملو از تبعیض و تجاوز ملایان کشاکش و تعارض، دیر زمانی است که در جامعه پخش شده است. جامعه هیچگاه مقبولییتی به دستگاه ارزشی متحجر شیوخ نشان نداد.

از طرفی «کارکردگرایان» بر این باورند که یک نظام اجتماعی هنگامی دچار بحران خواهد شد، که ارزشهای حاکم قادر به درک یا تبادل نظر با تغییرات محیطی نباشند. اینطور به نظر می رسد که سؤال بنیادین برای تالکوت پرسونز صرف وجود نابرابری در سطح جامعه نیست، بلکه مسئله آن است که ارزشهای موجود نتوانند وجود این نابرابری را به شکل قابل قبولی توجیه نمایند و برای رفع آنها برنامه ای را ارائه دهند. در نظریه «کارکرد گرایی ساختاری» جامعه به مثابه یک شبکه سازمان یافته از گروههای اجتماعی تلقی می شود که با روح تعاون و همکاری در کنش و واکنش منظم به هم قرار دارند و در مجموعه ای از قوانین و ارزشها با هم شریک هستند. در این دیدگاه، جامعه سیستمی ثابت است و در عین حال تمایل به تعادل دارد. سیستم باید متوازن، یک پارچه و همآهنگ عمل کند. جامعه یک نظام پیچیده ای است با نیازها، ضرورت‌ها و مطالباتی که باید بر آورده شوند تا بقاء جامعه تضمین شود. دغدغه تئوریسینهای این دبستان فکری جامعه شناسی، تعادل و ایستایی نظام و سامان اجتماعی است.

پیش‌فرضهای کارکردگرایی

پارسونز سهم عمده ای در شکل‌گیری «کارکردگرایی ساختاری» دارد. پیش فرضهای او در این آیین فکری که در نیمه دوم قرن بیستم در قلمرو فلسفه و علوم انسانی پدید آمد فهرست وار چنین اند:

 

  • سیستم اجتماعی به مثابه یک پیکر واحد از اجزاء متعددی که در ارتباط ارگانیک با هم قرار دارند تشکیل شده است، از قبیل سازمانها و نهادهای اجتماعی است،
  • سیستم اجتماعی حیاتمند است و بقاء آن در گروه حرکت و استمرار است،
  • سیستم اجتماعی به گونه‌ای طراحی شده که ارتباط با سیستم‌های دیگر را امکان پذیرنماید،
  • سیستم اجتماعی با چالشهایی از داخل و بیرون از قبیل نیازها یا مطالبات درگیر است؛ بقاء و ادامه حیات سیستم‌ها در گرو پاسخگویی به آنها است، سیستم اجتماعی با خصوصیاتی چون نظم و تعادل تعریف می شود. اجزای آن به یکدیگر وابسته‌اند، ثبات و تغییر در آن توأمان است، سیستمها به حمایت سایر سیستمها نیازمندند. ایزوله شدن بقا آنها را تهدید می کند.
  • سیستم‌ها به واسطه شرایط محیطی محدود می‌شوند. تنوع محیطی و کنشهای بیرون از سیستم امکان تغییر سیستم را فراهم می کند (تحریم اقتصادی، دیپلماسی و غیره).

 

فونکسیون یا کارکرد به آن مجموعه از فعالییتهایی تعلق می گیرد، که در راستای رفع نیازها و یا نظم و تعادل و در نتیجه بقاء و ادامه حیات سیستم باشد. در این راستا تالکوت پارسونز چهار وظیفه بنیادین برای همه نظامها مشخص می نماید. از دیدگاه این دانشمند علم جامعه شناسی هر نظام اجتماعی جهت استمرار حیات و بقاء خود باید الزاماً چهار متغیر کارکردی به شرح ذیل را تامین نماید. این دستگاه تشریحی متغییرها به AGIL معروف است:

 

  • (Adaptation)یا تطبیق. هر سیستمی باید قدرت انطباق با شرایط مدام متحول را داشته باشد،
  • (Goal Attainment یا دستیابی به هدف. هر سیستمی باید بتواند به اهداف تعیین شده جامعه عمل بپوشاند،
  • (Integration) یا یکپارچگی و انسجام. هر سیستمی باید یکپارچگی و انسجام درون خود محقق کند تا موفق گردد روابط متقابل میان اجزایش را تنظیم نماید،
  • (Latency)یا پایداری. هر سیستمی باید الگوهای فرهنگی خلق کند، سیستم ارزشی بنا نهد و انگیزه در افراد بیافریند

 

نیاز به هیچ تحلیل جامعی نیست تا نشان داده شود، که سیستم ملایان در تامین این چهار متغییر کارکردی در راستای استمرار و بقاء نظام خویش با شکستی مفتضحانه روبرو شده اند. این سیستم ِ متجاوز، پتانسیل «تطبیق» با شرایط متحول را نداشته است، هیچیک از اهداف تعریف شده و نیازهای جامعه برآورده نشده است، سرکوب نقطه «انسجام» سیستم ِ مبتلا به ملوک الطوایفی مزمن و مهوع است، دستگاه ارزشی مملو از فریبکاری دینی قادر به خلق «الگوهای فرهنگی» نگردید.

 

مدل انقلاب چالمرز جانسون

 در حوزه علم سیاست نظریه «کارکردگرایی ساختاری» برای توضیح مقوله انقلاب مورد استفاده قرار گرفته است. چالمرز جانسون (Chalmers Ashby Johnson, ۱۹۳۱-۲۰۱۰) یکی از برجسته ترین متخصصین سیاست امریکا در آسیا و منتقد جدی میلیتاریسم و هژمونی طلبی امریکا از این نظریه در حوزه مطالعات علمی انقلابها بهره گرفته است. این نظریه بر خلاف نظریه مارکسیستی انقلاب، تضاد طبقاتی را چهره اساسی جامعه نمی‌داند. نقطه هزیمت او «رضایت» در جامعه است. طبق این دیدگاه یکی از ویژگیهای اساسی نظام یا سیستم اجتماعی وجود ساخت ارزشی خاصی است که «خوشنودی» جامعه را تامین می کند. ساختار و دستگاه ارزشی جامعه، نوع خاصی از کنش متقابل بین آحاد مختلف، گروه‌ها و طبقات اجتماعی را حاکم کرده و از منظر اخلاقی روابط دو جانبه را قابل پذیرش می‌کند. به باور نویسنده کتاب «لگد تفنگ» ارزشها الگوی پیدایش انتظارات مشترک و معیار هدایت و تنظیم رفتار انسانی اند. ارزشها چسب روابط اجتماعی اند. ساختار ارزشی مناسب و بهره برداری صحیح از آن نیاز توسل به قوه قهریه را منتفی می‌ کند. مرکزی ترین کارکرد نظام ارزشی در یک سیستم مشروعیت برای اعمال قدرت است. دستگاه «دینی» ملایان با تولید ارزشهای معیینی در جامعه و نگبهانی از آنها مشروعییت خویش را تعریف می کند: پیشانی سوخته، ریش و مقنعه، کارناوال عزاداری، روضه خوانی در هیئت دولت، «فعل حرام»، ممنوعییت دوچرخه سواری برای بانوان، تابوی رقص و آواز، صنعت صیغه، دغدغه «بی عفتی» و غیره. در پناه این «ارزشها» چابلوسی و فساد، اختلاس و چپاول، تحجر و نیرنگ و شیادی نهادینه شده اند. مشروعییت ملایان از این ارزشها ارتزاق می کند.

  1. براساس این دیدگاه سه عامل متوالی به وقوع انقلاب منجر می شود:
    عدم تعادل (رکود قدرت)
  2. انعطاف ناپذیری نخبگان حکومتی
  3. عوامل شتاب‌زای انقلاب

بدین صورت از دیدگاه تئوری «کارکردگرای ساختاری» جانسون، انقلاب زمانی بوقوع رخ می دهد که نظام اجتماعی به حالت «نامتعادل» رسیده باشد. این همان نقطه ای است که ارزشهای غالب با واقعیتهای محیطی سازگار نباشند. (تقابل نسل نو با ارزشهای ملایان). این همان نقطه گسست است. گسست جامعه از نظام ارزشی حاکم. نظام دیگر قادر نخواهد بود حالت تعادلی خود را حفظ نماید. همانطوریکه اشاره شد چالمرز جانسون نقطه عزیمت مباحث خود پیرامون انقلاب را نظم و ثبات قرار می دهد. به باور او مهمترین فونکسیون نظام ارزشی، مقبولیت و مشروعیت طبقه حاکم و بهره برداری از قدرت است. فقدان اقتدار و پاشیدگی نظام از یک طرف، و از طرف دیگر شجاعت جامعه در ابراز مطالبات خویش (به عنوان ارزشی جدید) مهمترین ویژگی شرایط انقلابی است. در این پروسه، بحران مشروعیت عیان می گردد، اعتماد به رژیم تنزل یافته و قدرت سیاسی کاربرد نداشته، فَشل می گردد. نظام دستخوش عدم تعادل می گردد، انقلاب رخ می نماید.

 

از طرف دیگر جانسون معتقد است که هر سیستمی در تقابل با چهار نوع فشار قرار دارد. این «فشار» ها تحول در جامعه را رقم خواهند زد:

  1. منابع تغییر ارزشی در داخل نظام مانند، ظهور ارزشهای جدید، افکار نو و عقاید و پیدایش رهبران و مصلحان.
  2. منابع تغییر ارزشی خارج از سیستم، مانند تحولات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی در فرای مرزهای ملی.
  3. منابع تغییر شرایط محیطی خارج از سیستم.
  4. منابع تغییر شرایط محیطی در داخل نظام مانند تغییرات جمعییت، نسل جدید، مهاجرت، فرار مغزها

 

منبع تغییر ارزش: پخش و توزیع ارزشهای مقاومت، فداکاری، از خود گذشتگی، مطالبات دمکراتیک، جایگاه زنان، تعریف نوینی از جنسییت در پرتو انقلاب ایدئولوزیک اینها منابع تغییر ارزش جامعه اند. این منابع ارزشی، گسست ارزشی جامعه با سیستم ملایان را رقم زده است. وانگهی منابع تغییر محیطی خارج از سیستم (پروژه اتمی، برجام، آشوب طلبیها، تروریسم رژیم، جنبشهای کشورهای همسایه و غیره) هم به مثابه نیروی فشار تعیین کننده ای در راستای فروپاشی عمل می کنند. اکنون شاید بتوان بهتر افشاگریهای سازمان مجاهدین خلق از پروژه اتمی ملایان را درک نمود: مهندسی کردن فشار خارجی به مثابه منبع تغییر.

 

منابع تغییر یاد شده فشارهای سنگینی را در راستای برهم زدن «تعادل و رکود قدرت» در سیستم موجب می گردند. در چنین شرایطی بنا به دیدگاه چالمرز جانسون انقلاب شکل می گیرد. او اضافه می کند که در چنین شرایطی نقش ایدئولوژیک تعیین کننده است. عنصر ایدئولوژیک پیوستن گروههای ناراضی و همدل را رقم خواهد زد. چنانچه نظامی توانایی تحمل یا کنترل این منابع فشار را نداشته باشد، جامعه از وضعییت تعادل خارج شده، تغییر قطعا بوقوع خواهد پیوست. در همین راستا اگر رهبران توانایی ایجاد سازگاری نداشته باشند، وقوع انقلاب قطعی است. نتیجه چنین خواهد شد، که ناراضیان در زیر چتر یک سیستم ارزشی واحد (دفاع از ارزشهای دمکراتیک، مبارزه با فساد و انحصار طلبی، فداکاری ..) به هم نزدیک شده، نهضت را شکل می دهند. در این اوضاع یک ایدئولوژی انقلابی مسلح به ارزشهای ترقیخواهانه شانس کسب رهبری را خواهد داشت. در این میان رکود قدرت (Power Deflation) و عدم مشروعییت ِ سیستم و ناتوانی رهبران برای عبور از بحران، مراحل فروپاشی را فراهم خواهد کرد. اتکاء صرف به قوه قهریه برای بازگرداندن تعادل وحفظ سیستم شاخص فروپاشی است.

 

ملایان در بحران عمیق مشروعییت و عدم مقبولیت سیستم ارزشی اشان از جانب جامعه غوطه ورند. قیام سراسری تشنگان در خوزستان و سراسر میهن اسیر هرم منحوس رژیم را با شعار «مرگ بر خامنه ای» نشانه گرفته است. این رادیکالسیم محصول ترویج ارزشهای پایدار مقاومتی سترگ است. سیستم ملایان د ر حال فروپاشی است. این سیستم دیگر حتی به تعادل صوری قبل هم بر نخواهد گشت. پتانسیل ارزشهای نوین که محصول مقاومتی انقلابی و ریشه دارند، همسنگ با فشار منابع داخلی (فقر، بیکاری، نارضایتی فزاینده..) و منابع خارجی تغییر (مقاومت سازمان یافته مقتدر، فشارهای ایزولاسیون بین المللی) این فروپاشی را رقم زده است.