صبح میآید و در خواب و خرابی تو هنوز
نشئه از ساقی و از جامِ شرابی تو هنوز
باغ در حسرت یک قطرهی آزادی سوخت
آبت از سر شده و رو به سرابی تو هنوز
چیست جانمایهی هر بود و نبودت جز عشق
هیچ شاهی نشود شاهِ وجودت جز عشق
هرکجا میروی از عشق جدائی نگزین
نشوَد همسفرِ اوج و فرودت جز عشق
هر کجا لب بگشایم سخنم " آزادی"ست
بهترین خواسته بهر وطنم"آزادی"ست
سرزمین گل و خورشید پُر از تاریکی ست
خواهش مردم ظلمتشکنم"آزادی"ست!
دوست داری وطن از مخمصه آزاد شود؟
برهد از دَم بیداد وُ دلش شاد شود؟
باید از هم گسَلی چنبرهی دینبازان
باغ آفتزدهات باز "گلآباد" شود!