اسماعیل محدث: ناظم حکمت، شاعر عشق و تعهد

ناظم حکمت شاعر، نمایشنامه نویس در ۲۰ نوامبر سال ۱۹۰۱ در شهر سالونیک، شهری در یونان کنونی و زمانی جزو قلمرو امپراتوری عثمانی، در یک خانوادهٔ مرفهِ اشرافی به دنیا آمد. تولد ناظم در تاریخ ۱۵ ژانویهٔ سال ۱۹۰۲ ثبت شد و خود او نیز این تاریخ را به رسمیت می شناخت و از آن استفاده می کرد. ناظم که نامش از پدربزرگ شاعرش به ارث برده بود و مادرش هم به شعر علاقه داشت، از نوجوانی شعر می سرود. اولین آثار ناظم در سن ۱۷ سالگی در مجله ای به چاپ رسید، اما زمانیکه در ۱۹ سالگی به شوروی سفر کرد با ادبیات نسل انقلاب و هنر مردمی آشنا شد. حکمت در مسافرت های خود متوجه فقر شدید مردم در کشورش شد و از طریق شعرهای مردمی که به وسیلهٔ ترانه هائی که عاشیق های دوره گرد در سراسر کشور می خواندند با فرهنگ مردمی آشنا شد و تأثیر گرفت. عاشیق ها خوانندگانِ عارفی بودند که سرگذشت مردم را، حتی گاهی به بدیهه، نغمه سرائی می کردند. پس از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۲۰ ناظم که می خواست در مبارزهٔ استقلال کشورش شرکت کند به وطن بازگشت، اما به خاطر عقاید کمونیستی اش پذیرفته نشد و او را به عنوان معلم به یکی از روستاهای آناتولی فرستادند. او در آنجا با فقر مطلق مردم آشنا شد و نزدیکی او با مردم چنان محبوبیتی برایش ایجاد کرد که خان‌های محلی تصمیم به قتلش گرفتند. ناظم مجبور شد دوباره به روسیّه فرار کند. در سال ۱۹۲۵ و در زمان ریاست ‌جمهوری مصطفی کمال به وطن بازگشت ولی بعد از چندی تحت تعقیب قرار گرفت و ناگزیر به زندگی مخفی روآورد. ناظم غیاباً به پانزده سال حبس محکوم شد و باز مجبور شد که به مسکو پناه برد. در سال ۱۹۲۸ دوباره به ترکیه برگشت و وارد حزب کمونیست شد. در این دوره او مقالات و نمایشنامه هائی برای تأتر نوشت، که به مذاق دولت خوش نمی آمدند و سرانجام در سال ۱۹۲۹ او را به جرم چسباندن تراکتهای غیرقانونی محکوم کردند و به زندان انداختند، که پس از پنج سال زندان و بعد از عفو عمومی آزاد شد. در این دوره او ۹ کتاب شعر نوشت که در شعر ترکیه تغییرات بنیادین ایجاد کردند. پس از مرگ آتاتورک که شعرهای «غیرسیاسی» حکمت را دوست می داشت فشار رژیم بر او بیشتر شد و در سال ۱۹۳۸ به خاطر شعرهایش و به خاطر موضعگیری هایش برعلیه نازیسم و فرانکیسم به ۲۸ سال و ۴ ماه حبس محکوم شد. در زندان مورد شکنجه قرار گرفت و زمانی که به اعتصاب غذای ۱۸ روزه دست زد دچار مشکلات قلبی شد. در سال ۱۹۴۹ کمیسیونی از شخصیتهای هنری متشکل از پابلو نرودا، ژان پل سارتر، پابلو پیکاسو و بسیاری دیگر باعث آزادی او در سال ۱۹۵۰ گردید. اما بیرون از زندان هم او را راحت نگذاشتند و سرانجام بار دیگر به مسکو پناه برد.

بی شک شاعران زندگی سختی دارند؛ از شاعرانی سخن می گوئیم که در جامعهٔ پر از درد و بی عدالتی زندگی می کنند و به مانند روح حساس وبا شم قوی سخنگوی آن جامعه می شوند. ناظم حکمت که همیشه سایهٔ مرگ را در کنار خود می دید، به تعجیل و با شور و شوق به زندگی برخاسته بود. او با وجود مصرف قرض های خواب آور نمی توانست بیش از چهار یا پنچ ساعت بخواهد. شاید به این خاطر بود که می ترسید در خواب نتواند در مقابل مرگ از خودش دفاع کند.

از مشخصات بارز ناظم حکمت و اشعارش، نگاه دقیق و موشکافانه اش می باشد؛ همین ویژگی تعهد را ذاتی شعرش می کند. شعر او به مانند اشعار مایاکوفسکی، پرمعنا ولی آهنگین و ساده و روان است، و از این لحاظ می بایست به حال کسانی که اشعار ناظم حکمت را به زبان اصلی می خوانند غبطه خورد! حکمت به خاطر ایدئولوژی اش، به انترناسیولسیم به معنای همبستگی بین خلق های جهان بود معتقد بود، و در عین حال عاشق وطنش بود؛ عشق و دلتنگی او به ترکیه به وفور در شعرهایش به چشم می خورند. او در شعری می گوید: وطنم را دوست دارم| و هیچ چیز اندوه از دلم برنمیگیرد| جز توتون کشورم و آوازهای محلی اش. برای کسانیکه رنج زندگی تبعیدی را چشیده باشند، احساس ناظم بسیار آشنا می نماید. ناظم حکمت خود بذر آزادی بود و با اشعار و مقالات پرشورش در تمام عمر سعی در پراکندن میلِ به مبارزه برای عدالت و آزادی داشت و به همین خاطر در میان جوانان محبویت ویژه ای داشت.

 

شعر لشگر گرسنگی به پیش می تازد، بیانگر طغیان خیل گرسنگان است، که سرانجام روزی به حرکت درمی آیند و بنیان بی عدالتی را از جا برمی کنند. شاعر این بشارت را اعلام می کند.

 

لشگر گرسنگی به پیش می تازد

برای آنکه سیر شود از نان

برای آنکه سیر شود از گوشت

 برای آنکه سیر شود از کتاب

برای آنکه سیر شود از آزادی

از پل هائی باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر می گذرد

ره نورد، دوازه ها را درهم می شکند و دیوار کاخ ها را

با پاهایش خونین در راه است

لشگر گرسنگی به پیش می تازد

گام هایش تندر

آوازش آتش

درفش او امید

پر از امید و نویدست درفش او

لشگر گرسنگی به پیش می تازد

با شهرهای کوچه هایش تنگ و خانه هایش تاریک

و دودکش های کارخانه ها

بر دوش

و بر دوش او خستگی پایان ناپذیر بعد از کار.

لشگر گرسنگی به پیش می تازد

زاغه ها را از جا برمی کند و با خود می برد

و کشته ها را به خاطر وجبی از خاک در این سرزمین پهناور

لشکر گرسنگی به پیش می تازد

به پیش برای سیریِ گرسنگان

برای آزادی سرکوب شدگان است که ارتش گرسنگان به پیش می تازد

با پاهایش خونین، ارتش گرسنگی به پیش می تازد.