اسماعیل محدث: بَکتاش آبتین، شاعر شعور و شور و تعهد

شاعر کشی یکی از جنبه‌های نفرت‌انگیز نظام‌های دیکتاتوری است، چرا که صداقت و شعور ماهوی شاعر با ذات متقلّب و بی‌شعور آن در جنگ است. داغ ننگ قتل مهدی کاظمی، بَکتاش آبتین، مثل قتل خسرو گلسرخی تا ابد بر پیشانی دیکتاتوری پاک نشدنی باقی می ماند. یک اثر را زمانی می توان هنرش خواند که در ذات خود برعلیه خرافه و استبداد باشد. هنر در ناف و در قلبش ندای آزادی انسان و گاه مرثیه و یا غزلی برای خون بر زمین ریختهٔ زنان و مردان مبارز آزادی دارد. هنر با به نمایش کشیدن خوب و بد و با برجسته کردن اختیار و آزادی، انسان را به خودآگاهی می رساند تا بتواند یوغ بندگی و تسلیم را به کنار زند. 
بکتاش آبتین در جواب کسانیکه نگران جان و سلامتی او بودند و از او می خواستند برای نجات جان از کشور خارج شود، بورس بگیرد و فیلم بسازد و اینکه او اگر در بیرونِ زندان باشد موثر است و فیلم خوب می سازد و شعر خوب میگوید و با حرفهایش روی دیگران تاثیر می گذارد، فرمود: «... اما من امروز یک فکر دیگه می کنم، درست میگن دوستان من، نگران من هستند، واقعاً ازشون ممنونم. البته انتقادی هم ندارم، خیلی از دوستان من رفتن از ایران بیرون به خاطر اهرم سنگینی که داشتن، دمشون هم گرم من هیچ انتقادی به اونا ندارم به خاطر اینکه این یک بینشه و یک انتخابه. می خوام بگم از اونها گلایه یا انتقادی ندارم، زندگیشون بوده وبا زندگیشون این کارو کردن. اما برای خودم نمی پسندم؛ برای چی؟ فکر می کنم حلقه‌ٔ مفقودهٔ وضعیت جامعهٔ معاصر ما اینه که امروز به اندازهٔ کافی شاعر خوب داریم، فیلمساز خوب داریم، هنرمند خوب داریم. چیزی که کم داریم اینه که یه سری آدم وایسن مبارزه کنن، یه سری آدم وایسن حق شونو بخوان، یه سری آدم وایسن و پایداری کنن، پایمردی کنن. فضیلت پایمردی و مبارزه و ایستادگی، این حلقه‌ٔ مفقودهٔ معاصر کشور منه. بدین ترتیب دوست دارم که همین امروز، در جوانی، با اقتدار، جان شیرینمو فدا کنم برای آزادی...». 
هنرمند، انسان ویژه ای است که رمز زیبائی و جاودانگی را با او درمیان گذاشته اند تا او با طنّازی این راز را به صداقت با دیگران تقسیم کند. اختلاف هنرمند با دیکتاتوری ذاتی و ماهوی است، اما زمانیکه ترس و عافیت‌جویی، به هر مقدار، به ذهنش رخنه کند، به مانند بهمن سرباز ایستادن نداشته و هنرمند را نه تنها از هنر بلکه از انسانیت تهی می کند. همهٔ ترس بکتاش آبتین همین تهی شدن از هنر و به دورافتادن از صداقت بود، که خمیرمایهٔ شعر است. بکتاش با شم شاعرانه کشف کرد که زیبائی و جاودانگی در «جامعهٔ معاصر... فضیلت پایمردی و مبارزه و ایستادگی» است و ایستاد و پایمردی کرد. اغلب اتفاق می افتد که هنرمند از هنرش کوچکتر و گاه بسیار کوچکتر می‌باشد و گاه اتفاق می افتد که یک هنرمند نه تنها هم تراز هنرش بلکه ترجمان مادی آن می باشد. بی‌شک بکتاش آبتین همتراز هنرش بود؛ زندگی و مردن بکتاش، هنرش بود و آن را فدای آزادی کرد.