«ولی ما امروز همچنان افتخار میکنیم که وقتی گفتیم: مرگ برارتجاع، پایش ایستادیم و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون هم خواهیم ایستاد. همچنان که گفتیم: سرنگونی، سرنگونی». این جملات، کانون استراتژیک «ارتجاع» را فتح نمود. جهانی لرزید. راستی اگر با هیبت این حقیقت، جهان نلرزد، «دیگر جهان ما به چه ارزد؟»
این جملات چکیده یک استراتژی فیروزمند است. استوانه های این استراتژی در سلولهای زندان آریامهری مهندسی شد. آن زمان فرمولی کشف شد که «زمان» بر آن مهر تأیید زد. آنهم در زمانی که جهان هنوز با پدیده ی جزمیت مذهبی آشنا نشده بود. در دورانی که هنوز دگماتیسم مذهبی در صحنه اقتدار سیاسی «جلوس» نکرده بود و بسیاری هنوز در زیر سیطره «زمان» خویش غنوده بودند. ما در چنبره زمان ِ متعارف، رام ِ عادتهای خویش هستیم. کنشها و تفسیرهایمان رنگ زمانه ی خود را دارند. عنصر زمان، ما را «مفتون» خویش می کند. ما مدفون زمان خویش هستیم. طلسم می شویم. رنگ و بوی زمانه می گیریم. سنتها، عرف، اکابر قوم و اعاظم بلاد، گفتمان «زمانه» را در ید اقتدار دارند. شکستن هیبت زمان، جسارت می خواهد. کَندن از زیرِ سُنت ِزمان ِ جاری، کیش نوینی است که رو به آینده دارد.
زمان و برد باری
صحنه در سال ۱۳۵۴ چنین بود: جماعتی تبهکار به خانوادهای یورش می آوردند. اعضاء آن خانواده را به آتش می کشند، سرمایه آنان را چپاول می کنند، از اعتبار آنان مزورانه و تبهکارانه سود می جویند، نام و نشان نیک واعتماد عامه به آنها را تخریب می کنند، پرونده سازی می کنند، با دشمن همکاری می کنند و خود را در زیر قبای «چپ» می پوشانند. روح زمانه می طلبد، که مقابله به مثل شود. انتقام گرفته شود. اما در ورای یک کنش هیستریک ِ انتقامجویانه، «پدر» این خانواده، در کرانه های تاریک تاریخ، هیولای مهیب دیگری را می بیند: «ارتجاع راست». مسعود از زمان خویش می جهد، پیشی می گیرد و در دام سُنت ِزمان ِ جاری گرفتار نمی شود. بغض فردی نسبت به این گروه تبهکار برازنده او نیست. انتقام سُنتی است، منتج از فرهنگ پدر سالارانه. مسعود اما رها از فرهنگ غالب زمان خویش است. رسالت او تاریخی است. او باید تاریخ را رقم زند. شایسته او نیست در دام «لحظه» گرفتار آید. او با به تملک درآوردن «زمان» قانم به آن شد و آن را به مهمیز کشاند. فرمول این استراتژی در آن دوران این چنین بود: «سر برآوردن زودرس یک جریان راست ارتجاعی» تضاد اصلی ماست. عجبا. او از چیزی می گوید که ملموس نیست. دشمنی را نشان می دهد، که در صحنه حاضر نیست. این «جریان راست ارتجاعی» هنوز در حاشیه ها و کرانه های دور رحل اقامت گزیده بود. مسعود گوییا، تنوره کشیدن این هیولا را می شنوید. دستگاه بیامان سرکوب و جزمییت این ارتجاع هنوز امکان بروز نیافته بود. اصول و آموزههای این شریعت هنوز از نظرها پنهان بود. اما مسعود گوییا آنها را می دید. پیش بینی شگرف و داهیانه مسعود در آن دوران بسان معجزه ای بود. شاید در ما نیروهایی اسرار آمیز نهفته است، نیروهایی بجز خِرد و احساس. اندک اند، آنانی که سرشار از این نیروهای راز آلودند. همان نیروهایی که وقتی بیدار شوند، سکان هدایت وجود ما را در اختیار می گیرند. آری زمانی هم باید از فرمان قلب اطاعت کرد. این چنین است که انسان خود را برای خویش می آفریند.
در ادامه این پیشبینی چنین آمده است «منظور از راست ارتجاعی، جریانی است رو به نفی، که دارای ماهیت ارتجاعی بوده و در مسیر حرکتش ماهیتّش را بارزمی کند؛ و بهمین دلیل بهجانب خروج از صف نیروهای خلق درحرکت است.» مسعود با تسلط بر عنصر «زمان» چنین راهگشایانه آینده را ترسیم کرد. نسلی سلحشور با تأسی بدین آموزه ی فراتر از زمان خویش، قدم به میدان کشاکشی مهیب با این «جریان راست ارتجاعی» نهاد. در این کشاکش نه یک اثر سیاسی، بلکه یک «اثر ایمانی» (رومن رولان) خلق شد. منظومه پهناوری که همه موانع را، همه سنت حاکم را به هیچ می گرفت.
فتح یک نهاد
صدا و سیمای ملایان نهادی است امنیتی. فتح آن، تسخیر کاخ استبداد است. نظاممندی و قواعد موجود در این نهاد و سمت و سوی پیامها، رویکرد معیینی دارند. متن، صدا، گرافیک، انیمیشن و انواع شبیهسازیها هدفمند است. هدف تثبیت استبداد و استمرار بیداد است. هدف، بازتولید هویتی است که از این «ارتجاع» سیراب گردد. هویت زدایی از نسل جوان و هویت سازی در زیر چتر ارتجاع. استوارت هال (Stuart Hall, ۱۹۳۰-۲۰۱۴) جامعهشناس، نظریهپرداز فرهنگی و فعال سیاسی مارکسیست از سرشناسترین «روشنفکران مردمی» بریتانیا پس از دهه ۱۹۵۰ بوده است. او جامعه را به صورت مدار بستهای تعریف میکند. به باور او رسانههای جمعی، در فرآیند هویتبخشی به مثابه، شاه راه در جامعه، ایفاء نقش میکنند. رسانهها قادرند حرکت، پویایی وبالندگی باز تولید کنند. همچنانکه رخوت، تنبلی، یأس و انفعال را. این نهاد می تواند، محبت، مدارا، آگاهی و همبستگی بیافریند، همچنانکه خشونت، جهل، چند پارگی، زشت خویی و فریب را. صدا و سیمای ملایان چنین نهادی است.
ما در عصر اطلاعات بسر می بریم. از دیدگاهی وسیعتر، نکته محوری، درک کامل این پرسش است که در چنین جهانی، چگونه میتوان به یک سیاست اطلاعاتی صحیح دست یافت. از طرفی توسعه، با تدوین نوعی نظام صحیح اطلاعاتی و آگاهیرسانی قابل دسترسی است. رسالت ِ صدای و سیمای ملایان اما چیز دیگری است. سیاست امنیتی ـ پلیسی ملایان بر رسانه ها هدفی جز استوار کردن شریعت کهنه را ندارد. خمینی بر این وظیفه چنین انگشت می گذاشت: «رادیو ـ تلویزیون اگر یک کار خلافی بشود و بخواهد یک چیزی باشد که بر خلاف شرع، برخلاف مسیر ملت، یک چیزی نمایش داده بشود یا گفته بشود، همان روز اول و ساعت اول همه کشور ـ الآن هم که همه جا رادیو هست، تلویزیون هم شاید اکثر جاها باشد ـ سرتاسر کشور یکدفعه ملتفت میشوند که یک همچو مسئلهای است. از این جهت، این دستگاه حساسترین دستگاهی است که در مملکت موجود است». او ادامه می دهد: و اگر خدای نخواسته این دستگاه یک وقتی نقیصه داشته باشد؛ یعنی بر مسیر ملت نباشد، بر مسیر اسلام نباشد، [نام مستعار خمینی] این خطرش بیشتر از این است که وزارت مثلاً فلان بر مسیر اسلام نباشد. این وقتی بر مسیر اسلام نباشد، سرتاسر ایران و بسیاری از کشورها میفهمند به اینکه این بر مسیر اسلام نیست.»
این جملات هراس ارتجاع را از فتح این نهاد نشان می دهد. خمینی نماد ارتجاع در دوران ماست. مجاهدین او را وادار به اعتراف کردند: «بله ما مرتجع هستیم. شما روشنفکرها میخواهید ما به ۱۴۰۰سال قبل برنگردیم.»
الواح نوین
حضور رهبری مقاومت و صلابت خروش مرگ بر ارتجاع در عالیترین نهاد متشرعین، معنایی ویژه دارد. تمامی ارکان جهان آنان در ده ثانیه به لرزش درآمد. دژ مستحکم ملایان فرو ریخت. ۲۷ شبکه تلویزیونی و رادیویی به تسخیر در آمدند. دشمن در حساسترین نقطه نفسگیر شد. ملایان تسخیر پذیر و ضربه پذیرند. این است پیام ِ عریان این یورش. «می توان و باید» زنجیرهای میهن را گشود. این گزارهای است ایمانی. باورمندان دست بکار می شوند «بی آنکه غم نتیجه» را بخورند. پیروزی یا شکست چه اهمییتی دارد، ما وظیفه خود را انجام داده ایم. به همین سادگی. این است دستگاه فلسفی مجاهدین. این است فهم آن آموزه جاودانی، آن پیام شگرف و آن پیشبینی فراتر از «زمان». این پیام انسانها را دعوت میکند، تا خود را از ثقل خویش رها سازند و مرکب تازند و «ارتجاع راست» را بزیر کشند. پیام مسعود، پیامی است فرا زمانی و فرا ملی.
الواح نوین سرانجام ارزشهای خود را تقریر میکنند. آنان خود را به «زمان» تحمیل می کنند. مفاهیم کهن مبتنی بر اصل خیر و شر را در هم می پیچانند. بسیاری را از سرگردانی و شک و تردید، می رهانند. و به نام شور و شادی، ابدیت را فرا میخوانند. زندگی باید پیروز شود. البته انسان با پیروزی بر خویش و رهاندن خویش از غریزهی زیان بار، آن را ممکن می سازد. در این عرصه هم مجاهدین پیشگامند. پیشگام ِ استیلا بر غریزههای کور. مجادلات با کرنشگران ِ ضعیف در مقابل «خدایگان» برای آنان دشمن تراش بوده است. آنان را اما از این حیث هراسی نیست. نسلی آمده است، که والاترین را میزاید. این نسل بر آن است که آتش روح زیر خاکستر را بیدار کند، نهیب زند و شورش کند.
ما از مجاهدین چنین می آموزیم: باید رهبر را آفرید. او نه یک فرد، بلکه یک مُدل است. مُدلی است برای اندیشیدن، طرحی است برای زندگی، راهی است برای نوردیدن. شاید تو خود رهبر باشی. آن را بیافرین، خلق کن. عمل کن، به انچه هستی و به آنچه می اندیشی، باید دلیری کنی و باشی. دلیر باش و بگو. لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ. شورش کن و خود را بیافرین. آموزه آنان چنین است: ازشکست چه باک. زیرا شکست خوردگان دیروز، فاتحان امروزند (رومن رولان). آری روزی فرا خواهد رسید، که برای نبردهای تازه تری، دوباره زاییده خواهیم شد.
ارتجاع حتما زانو خواهد زد.
دکتر عزیز فولادوند