هادی مظفری: مهربانترین عموی دنیا

مهربانترین عموی دنیا 


خبر کوتاه بود و جانسوز. یار و یاورِ دیرینه مقاومت ایران، همچون پرنده‌ای سبکبال، در آستانه طلوع بهار، پر کشید و رفت.
آنها که از نزدیک با دکتر نشست و برخاست داشته اند، مجاهدین و دوستان شورایی اش در کمال تاثر و تاسف از فقدانِ جانکاهش، هر کدام شمه‌ای از صفاتِ بارز و انسانی‌اش را برشمردند و به ستایش او پرداختند.
اما حتما خودشان هم به این نکته اذعان دارند که نتوانسته‌اند، تمام آنچه را که واقعیتِ کاملِ او بوده و طی شصت سال مبارزه برای ایران و ایرانی انجام داده، روایت کنند.
این از صفاتِ مردانِ بزرگ روزگارست که هر آنچه در وصفشان بیشتر بگویند و بنویسند، باز کم گفته‌اند و کم نوشته‌اند و حق مطلب را ادا نکرده اند. شاید زحمتش بیفتد بر دوش نسلهای جوان و آگاهِ آینده سرزمین ما که از روی کتب و نوشته ها و اندیشه‌های انسانی و مترقی اش، بیشتر و بهتر و عمیقتر، به درکی کاملتر از او دست یابند. 
امروز ما از مردی سخن می گوئیم که پزشک بوده، مترجم بوده، نویسنده بوده، محقق و منتقد ادبی بوده و در صدر همه اینها، با آنهمه صفات و خصائل نیکو، زندگی اش را وقف آزادی و رهایی برای مردم و میهنش کرده است.
رفیق شفیق مبارز بزرگ انقلابی شکرالله پاک نژاد، با شاملوی بزرگ نشست و برخاست داشته، با صمد بهرنگی دوست بوده، با دکتر ساعدی، و خیلی‌های دیگر از آنها که نامشان در ادبیات ایران زمین معتبر است و وزین در کانون نویسندگانِ ایران، به قول معروف دمخور بوده است.
او بازمانده نسلی بود که ادبیات معاصرِ میهن ما را چه در شعر و چه در نثر متحول کردند و به اوج رساندند. از آن شخصیتهایی که کار فرهنگی را بهانه فرار از احساس مسئولیت در قبال جامعه و مردم قرار ندادند. از آنها که صرفا به این دلیل که پزشک یا فلان متخصص هستند، سر در لاک خود فرو نبردند و به جای پی بردن به درد فرد، در پی تشخیصِ درد جامعه و راه های درمانِ آن برآمدند. 
آری! او نه تنها درد را تشخیص داد، که راه درمان را نیز یافت و تا آخرین لحظه و آخرین رمق و توان، در آن راه ثابت قدم ماند و به پیش رفت.
اصلا عجیب نبود که مشتی موجودِ سست عنصرِ فرومایه که تمام توان را به کار گرفته بودند تا اعضای شورا را از شورای ملی مقاومت به هر طریق ممکن جدا کنند و آنرا از درون متلاشی نمایند، وقتی به نامِ درخشان او می رسیدند، در ناامیدی کامل می‌گفتند که با او نمی‌شود کاری کرد، چرا که او یکی از ستونهای اصلی شوراست.
در این روزگاری که روشنفکر نماها نانِ بی عملی خویش را می خورند و پُز روشنفکری می‌دهند و هیاهوشان برای هیچ گوش فلک را پر می کند و در عمل آب به آسیابِ ارتجاعِ انسان ستیز می ریزند، او مبرا از تمامیِ این خصوصیاتِ شرم آور در ظاهر و باطن همان بود که می‌گفت و می‌نوشت. یک رزمنده بی قید و شرطِ آزادی.
یک انسانِ شوریده بر تمامی قید و بندها و زنجیرهای استعماری و استبدادی که زندگی‌اش را وقف رساندنِ مردم سرزمینش به گوهر گرانبهای آزادی کرده بود. 
سفر ابدی اش گر چه قلب هر انسانِ عاشق رهایی را به درد می آورد، آنهم در فاصله فقط چند روز تا شکفتنِ بهار و ورود به قرنِ جدید، اما انسانهایی از این نوع و از این جنس، فناناپذیر و فراموشی ناپذیرند.
حافظ حتما برای همین آدمهاست که سروده:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق *** ثبت است بر جریده عالم دوامِ ما
مگر می‌شود در فردای آزادی میهن از او نام نبرد و اصولا مگر نسلِ جوانِ آینده آن سرزمین می‌تواند بی تفاوت از کنار اندیشه های مردی عبور کند که در دورانِ سیاه نان به نرخ روز خوری، ژست روشنفکر خنثی و بی خاصیت و پوچ و توخالی نگرفت و به معنای واقعی کلمه تبدیل شد به معیار و شاخصی برای تعریف و تفسیرِ روشنفکرِ متعهد؟. 
تسلیت به جامعه ادبی و روشنفکری ایران زمین، که انسان شریفی را از دست داد و به مردمی که تا پای جان دوستشان داشت و به مجاهدینی که، عموی مهربان خود را از دست دادند. مهربانترین عموی دنیا.