در ۸ فروردین ۱۴۰۱ دکتر منوچهر هزارخانی، روشنفکر نامدار، متفکر، اندیشمند انقلابی و مسئول کمیسیون فرهنگ و هنر شورای ملی مقاومت ایران در گورستان شهرک اورسورآواز در کنار نامدارانی چون وینسنت ون گوک، مرضیه بانوی آواز ایران و خلبان قهرمان بهزاد معزی آرمید. هزارخانی انسان نستوه و فرهیختهای بود که تا آخرین لحظه حیات خود بر آنچه گفت و نوشت و به دیگران، بویژه نسل جوان توصیه میکرد، مؤمن ماند. مسعود رجوی هم در وداع با این یار دیرینش با اشاره به همین ویژگی ممتاز او نوشت: «والقلم و ما یسطرون» «سوگند به قلم و آنچه مینویسد».
داستان زندگی دکتر هزارخانی با تفکر، آگاهی و اراده عجین بود. همان سه خصلت عمدهای که، آنگونه که او در «جهانبینی ماهی سیاه کوچولو» نوشته است، «ماهی سیاه کوچولو را از همنوعانش متمایز میکند» همانگونه که دکتر هزارخانی را از «دکانداران فلسفه و سیاست و هنر و مقاطعهکاران جامعهشناسی و آدمکهای توسریخوردهٔ عینکی و مویآشفته، که در انتظار کشف حقایق مطلق جاودانی هستند و جمعی قزمیت هاج و واجی که سخت در تلاش توضیح پدیدههای اجتماعی از روانشناسی فرویدی و نئوفرویدی».
سرنوشت دکتر هزارخانی همچون سرنوشت ماهی سیاه کوچولو، به نحوی جبری و اجتنابناپذیر، تا به آخر تابع همین خصائل است؛ عصیان آگاهانه و شورشگری و مقاومت آرمانگرایانه تا پای جان بهعنوان ذاتیترین حق انسان و کوتاه نیامدن از آن حتی در شرایطی که همهچیز ناممکن به نظر میرسد و به بقول خودش «هر چه شاگرد شوفر «بشریت» داد میزند که به آخر خط رسیدهایم، به خاتمة دوران ایدئولوژیها، به پایان تاریخ» باز هم مقاومت کردن.
و این همان چیزی است که جانمایه پیوند و رمز ماندگاری هزارخانی با مجاهدین خلق را تا آخرین لحظه حیاتش تشکیل میدهد.
«همه شما میدانید که تپش قلب پدرم و نبضش با مقاومت میزد و در پیروزیهای مقاومت سرشار بود و در شهادتها موجی از خشم و عواطف سرشار نسبت به شهدا وجودش را فرا میگرفت. هر وقت به قرارگاههای مقاومت میرفت حال و هوای دیگری داشت. به کانونهای شورشی عشق میورزید و دیدن فعالیتهای آنان در سیمای آزادی کار هر روزه هر دویمان بود» (از سخنرانی شاهین هزارخانی در مراسم خاکسپاری پدر).
دکتر هزارخانی بر فرهنگ و ادبیات رایج مومیایی و سترون میشورد و با منش و راه و رسم زندگی خود تعریف نوینی از رسالت روشنفکر ارائه میدهد. او حرکت را لازمه شناخت جهان و تغییر آن میبیند و چون «ماهی سیاه کوچولو»: «پنبهٔ منطق و فلسفهٔ مسلط بر محیط را میزند، سنتها و عادات را به هم میریزد. علائق متعدد و بسیار محکم خود را با قوم پیرهماهیها میبرد و بهسوی زندگی دیگر میرود که خودش هم درست از چند و چونش خبر ندارد، ولی میداند که در طی راه بهتدریج برایش روشن خواهد شد». و اینگونه است که دکتر هزارخانی با «نسلی که در نتیجهٔ گذشت زمان به نوعی سکون فیلسوفمآبانهٔ قلابی رسیده» مرز قاطع میکشد و عاشق «نسلی که در حال جوشش است» میگردد، نسل مسعود رجوی. در این رهگذر است که در محیطی سرشار از عواطف انسانی و انقلابی دوطرفه «عموی مجاهدین» نامیده میشود.
و البته این خود کافی است که هزارخانی هم در طی راه، همچون ماهی سیاه کوچولو، از گزند نیش و کنایه عافیت طلبانی که در هنگامه خطر «طبیعت و جوهر واقعی آنها محک میخورد و عیار خلوصشان معلوم میشود» در امان نماند.
«پدرم در کلام و قلم، امان آخوندها و مزدوران و وادادگان و آنهایی که به مردم و مقاومت پشت کرده بودند را بریده بود و از همین رو، در زمان حیاتش سیبل حملات و شیطانسازیهای آنها بود که پس از فوتش هم ادامه دادند» (شاهین هزارخانی در مراسم خاکسپاری پدر)
در این میان کریم قصیم هم از قافله اجیرشدگان انجمنهای نجاست رژیم که هزارخانی را تنها به جرم ایستادگی بی شکافش در کنار مجاهدین مورد حملات انزجارآور خود قرار میدهند، عقب نماند و با یک ژست فیلسوف مآبانه در صفحه فیس بوک خود بیشرمانه به دکتر هزارخانی تاخت تا از کراهت وادادگی و تسلیمطلبی خود بکاهد اما قبل از هر چیز یکبار دیگر پرده از دوگانگی ذاتی خود برداشت. وی ازجمله مینویسد:
“دکتر هزارخانی در دورانی که برای آزادی اندیشه و سخن /رهایی "ماهی سیاه کوچولو" از شر استبداد سیاسی میگفت و مینوشت بین مردم و دانشگاهیان و درسخواندگان مهر و شهرتی نیک یافت، اما از سال ۶۰ به بعد-که شتابان به آرزومندان کسب سریع قدرت پیوست و سپس، بیش از ۴۰ سال، از اندیشه انتقادی- درون و بیرون شورا - پرهیز بلکه با انتقاد به قدرتطلبان توتالیتر غریبه گشت... رفتهرفته (به هر دلیل و به هر بهانهای) شخص و شخصیتی دگر گشت ... و به "عموی مجاهدین"(م.ر.) تبدیل شد. من, هم در دوران "انقلاب" با او دوست، و هم در شورا بیش از ۳۰ سال، اغلب بهطور خصوصی نیز، با وی همدم بودم و چه ها که ندیدم .... از هیچ گفتوگوی رفیقانه/ مسئولانه ویارها بهموقع و... نیز دریغ نکردم. ولی با گذشت زمان... تکیهگاه فکری او دیگر همسان هزارخانی "شبهای شعر کانون نویسندگان" نمانده بود!..... به نظر من قدرتگرایی و سکوت مداوم در معرض اعمال و افکار و رفتار توتالیترها، آدمی را در ادامه ابتدا عصبی و چندپهلو و بیمار...و سرانجام از خود بهکلی بیگانه میکند.”
کریم قصیم راست میگوید که هم در دوران انقلاب با دکتر هزارخانی دوست بوده و هم در شورا. اما آیا در «جهانبینی ماهی سیاه کوچولوی» دکتر هزارخانی، کریم قصیم مثل همان «ماهی ریزههایی» نبود که دنبال ماهی سیاه کوچولو راه افتاده بود، اما «فکر مرغ سقا راحتش نمیگذاشت»؟ آیا انتخاب کریم قصیم در همراهی با دل به دریازدگانی چون هزارخانی و یاران جانبرکف مجاهدش دقیقاً مثل انتخاب آن ماهی ریزههای بزدل و عافیتجو نبود «که خیال کرده بودند راه دریا، راه خانهٔ خاله است که در برخورد به اولین خطر واقعی پس میزنند، اظهار عجز میکنند، به تضرع و زاری میافتند و به قیمت لو دادن و قربانی کردن سرسختترین همراهشان ـ ماهی سیاه کوچولو ـ از دشمن خونخوار طلب بخشایش میکنند»؟
نسبت دادن یاوههایی از قبیل «قدرتگرایی و سکوت مداوم در معرض اعمال و افکار و رفتار توتالیترها» از سوی قصیم به هزارخانی که صداقت و رکگویی او شهره و زبانزد همه است، مرا به یاد موضع کریم قصیم در جریان استعفای خانم شهره بدیعی از شورای ملی مقاومت در سال ۱۳۷۷ و مقایسه حرفهای آن زمان وی با دروغپردازیهای کنونیاش انداخت.
ظاهراً خانم بدیعی نیز برای جدایی از شورای ملی مقاومت در آن ایام دنبال توجیهاتی، هرچند ملایمتر، از قبیل «چه ها که ندیدم و…» قصیم میگشت.
قصیم که خانم بدیعی را بهتر از دیگران میشناخت در مصاحبه با نشریه مجاهد، شماره ۴۰۲ به تاریخ ۲۷ مرداد ۱۳۷۷ در پاسخ به این پرسش که نظرتان در مورد اطلاعیه استعفای خانم بدیعی چیست، منجمله چنین پاسخ میدهد:
«… آخر اگر کسی فهرست اختلافاتش با سیاستها و روال مبارزهٌ شورا واقعاً اینقدر طولانی (در یازده موضوع) و لابد جدی هم بوده، و گویا این اختلافات از حدود یکسال و نیم پیش به مراحل حساس رسیده، خوب دیگر ایشون منتظر چه بوده و جای تعجب دارد که چرا قبلاً خداحافظی نکرده است! آخر بحث و انتقاد در شورا که چیز تازهیی نیست، ۱۷ سال است عمده وقت نشستهای طولانی آن صرف دیالوگ و تعاطی آرا و نظرات گوناگون میشود». وی در ادامه در رابطه با دلایل خروج ذکر شده توسط خانم بدیعی میگوید: «در این صورت، بهراستی که گزافهگویی ناروا در باب «سیاستهای ناپسند شورا» مناسبتی که نداشت هیچ، برعکس اندکی فروتنی بیشتر پسندیده بود». وی در ادامه به رویکرد بردبارانه شورا برای حفظ نیروهای مبارز در داخل شورا میپردازد و میگوید «… که (شورا) فراسوی تمامی ضوابط اساسنامه و آییننامه، با نهایت صبر و بردباری و صدق و صفا، دلسوز موقعیت و حیثیت وی بوده است. زمانی در سختترین شرایط زندگی ـ بعد از ترور همسرش توسط رژیم و خیانت آشکار نزدیکترین مدعی «دوستی» ـ بهیاری و همبستگی با وی شتافته و بعدها، پس از عضویت داوطلبانهاش در شورا و درحالیکه وضعیت فوقالذکر ایجاد شده بود، نمیخواست صرفاً با میزانهای معمول و ابزار تشکیلاتی با وی رفتار شود.»
این همان قصیم است که الان مدعی است، از شورا «چه ها که ندیدم»! یعنی همزمان هم «چه ها که نمیدید» و هم روابط و مناسبات شورا را با صفات ممتاز فوقالذکر میدید! به تعبیر ساده یعنی آنچه قصیم اندر باب “توتالیتاریسم” در شورا میبافد همهاش کشک است و این دگردیسی باید ریشه در جای دیگر داشته باشد! وانگهی معلوم نیست، اگر هم وی چیزی میدیده چرا آنچه را که از خانم بدیعی انتظار داشت خودش برآورده نکرد و با چه قصدی بیش از ۱۵ سال بعد از استعفای خانم بدیعی همچنان در شورا ماند و مجاهدان اشرف را «سیاوشگردان» نامید؟!
آیا برخلاف دکتر هزارخانی که به مقاومت بهعنوان طبیعیترین حق انسان، فارغ از نتیجه آن مینگریست، خود قصیم از «آرزومندان کسب سریع قدرت» نبود که تحقق آن را دیگر در چشمانداز نگاه کاسبکارانهاش نمیدید!؟
دکتر هزارخانی در اثر جاودان خود «جهانبینی ماهی سیاه کوچولو» پاسخ این پرسش را نهتنها در مورد قصیم که به همه وادادگان، فرصتطلبان و فرومایگان و موجودات دوزیستی داده است که بر سر راه انقلابیون ظاهر میشوند ولی در کوران حوادث درجا میزنند و در بهترین حالت بقول دکتر هزارخانی «مغبغب و تر و تمیز، مؤدب ایستادهاند به انتظار ظهور خر دجال تا برایشان کرهٔ پاستوریزه بیاورد.»
کریم قصیم در پایان همان مصاحبهاش البته تمام حرف را زده و جایگاه تسلیم طلبی و ایستادگی و مقاومت را با نقل و قولی از دکتر مصدق فقید چنین در چشمانداز قرار میدهد: «به قول دکتر مصدق، درنهایت، در مبارزهای که در پیش گرفتهایم دو راه بیشتر وجود ندارد یا مـقاومت و پایداری… یا انقیاد و تسلیم».
آری، دکتر هزارخانی در اوج شرف و افتخار راه مقاومت و پایداری به هر قیمت را انتخاب کرد، در کنار پیشتازان قهرمان مجاهد و مردمش ماند و در تاریخ مقاومت جاودانه شد و کریم قصیم هم راه انقیاد و تسلیم و البته خشنودی دیکتاتوری دینی حاکم بر ایران و عوامل امنیتی آن را.