محمد قرایی: جوهره شاه و شیخ


روزی به عادت رایج، در جمع دوستانی که اتفاقاً استاد جلال گنجه‌ای هم در آن حضور داشت در وصف آخوندها کلمة «پپه» را به کار بردم. گفتم این «آخوندهای پپه» فلان طورند. استاد گنجه‌ای به این صفت اعتراض کرد و گفت شما خیلی اشتباه می‌کنید. آخوندهای حاکم اصلاً پپه نیستند. بسیار هم زیرک هستند و بسیار هم پیچیده عمل می‌کنند.
این نکته سالها در ذهن من بود. بارها مصداق آن را دیدم که چگونه از آب کره می‌گیرند و پشه را روی هوا نعل می‌کنند و ...
اما این روزها یک مصداق بسیار جالب آن را خیلی واضح می‌بینم. اسمش این است: «رضاشاه! روحت شاد».
واقعاً بطور پیچیده‌ای بعضی‌ها را بر سر این سؤال کشانده‌اند که شاید در ایران کسی باشد که فکر کند ملت ایران بعد از گذر از مترو و پهپاد، دوباره دلشان می‌خواهد سوار گاری و درشکه بشوند. یا در عصر جدید فناوریها، همچنان توبره‌ای را روی گردة خرشان بیندازند و از اینجا به آنجا بروند.
این درست تصویر این تخیل است که ملتی که قرنها از سلاطین خونریز گذر کرده و مزة بدمستی‌های قرنهای آنان را خوب خوب چشیده، و در آخرین تجربه‌اش سر انقلاب مشروطه‌اش را در دستان قزاق مزدور انگلیسیها مشاهده کرده و سر سردار جنگلش را وجنبشهای دیگرش را بریده یافته و به چشم دیده که ملی‌ترین دولت تاریخش را یعنی دولت رهبر نهضت ضداستعماری میهنش را با دستهای آهنین کودتای استعماری سرنگون کرده‌اند، و بعد از صدسال مبارزه برای آزادی، شاهنشاه عاری ازمهری را تجربه کرده که افتخارش «حزب، فقط رستاخیز» و ساواک خونریز بوده، دوباره برگردد و خواستار حکومت سلطنتی گردد!!!.
مرغ پخته هم به این تخیل می‌خندد. اما آخوندهایی که به قول آقای گنجه‌ای اصلاً پپه نیستند واقعاً با حیله‌ها و کلکهایی مثل تزریق جمعیت بسیجی در وسط قیام مردم با شعار «روحت شاد» و با باد کردن شاهزادة بربادرفته یا با باد رفته، دارند همین کلک را در کلة بعضی‌ها وارد می‌کنند. چطور؟ زرنگی را ببینید!، البته به جای زرنگی شما بخوانید پدرسوختگی را؛ که خودشان چهل و سه سال جنایت و غارت کرده‌اند حالا می‌خواهند از همین فساد و ظلمی که خودشان کرده‌اند کره بگیرند؛ دو جور کره هم بگیرند. یکی، به آنها که از سیاهی ستم آخوندها به جان آمده‌اند شاه را روسفید نشان بدهند و از دهان بسیجی فریاد بزنند صدرحمت به آن روح قبلی.
یکی هم این که به آنها که خاطرة بلعیدن زمینهای مردم و شلاق و چکمة سلطنت رضاشاه و کابلهای ساواک محمدرضاشاه را به یاد دارند بگویند قیام کنید سلطنت برمیگردد ها!!
دیدید که آخوند یعنی چه؟ (البته آنقدر این آخوندهای ولایت فقیه ستم و حیله گری کرده‌اند که کلمة «آخوند» مرادف با آخوند خمینی و خامنه‌ای صفت شده است.) با یک تیرمی خواهند دو نشان بزنند: اول مشوب کردن قیامهای عدالتخواهانه و آزادیخواهانة مردم، دوم راه اندازی خیمه شاهزاده بازی و سلطنت خواهی برای علم کردن شاخی جلوی جایگزین مردمی شورای ملی مقاومت ایران و مغشوش کردن اذهان.
نتیجه مادی البته تخطئة قیام و سرنگونی و تسلیم به سلطنت شیخ است با شعار «البته خمینی»!
یک ویژگی دیگر آخوندها را هم بگویم و آن این است که با این که در تمامی این چهل سال صابون افشاگری و ایستادگی مقاومت به تنشان خورده و دیده‌اند که اصلاً تا این مقاومت هست نمی‌توانند به مقصود خود برسند ولی بالاخره به این راضی‌اند که برای چند روزی هم شبهه‌ای در اذهان بیندازند. آخر سالهاست که آخوندها با همین یکساعت یکساعت فریب دادن و از این ستون به آن ستون دنبال فرج گشتن نظام خودشان را برگردة مردم می‌کشند. قانون حاکم بر عملکرد آخوندها این است: هر دروغی حتی اگر یک دقیقه کسی را بفریبد بگویید!. همان یک دقیقه برایمان غنیمت است. نمونة بارزش هم این که خامنه‌ای خودش خوب می‌دانست که خودشان دارند بمب در حرم امام رضا می‌گذارند، ولی همان روز آمد گفت مجاهدین بوده‌اند. مگر نگفت؟

این از بحث آخوندشناسی که بنده در این چهل سال کسب کرده‌ام.
اما حالا که بحث شاه و شیخ مطرح شد اجازه بدهید یک کمی به عمق بحث شیخ و شاه فرو برویم.
واقعاً جوهرة شاه و سلطنت و شیخ و خلافت چیست؟ آیا این دو پدیده جوهر مشترکی دارند؟
پاسخ من این است که بله! این دو ظاهر است با یک باطن. باطن و سرشت و جوهره، یکی است: انکار انسان بودن انسان. پایین آوردن او از جایگاه انسانی و نشاندن در سطحی پایین‌تر؛ باوراندن به او که تو ارزشی بیش از این نداری که دنباله رو باشی؛ و تو را کسی باید فرماندهی کند؛ کسی که بالاتر از تو بنشیند و تو در برابرش سرخم کنی و از او پیروی و فرمانبری کنی. کسی به تو دستور بدهد و بگوید حتی برای خیر و نیکی خودت، برایت خوب است که او فرمانروای تو باشد.
مگر قرنها پادشاهان و سلاطین و قیصرها و تزارها همین کار را نکردند؛ باوراندن به ملتها که بالاتر از زمینی که شما بر آن قرار دارید باید تختی باشد و یکی بر آن تخت بنشیند و شما او را بپرستید. هنوز هم آن فرهنگ توی دهان همه‌مان هست که شهری که آن موجود برتر در آن قرار دارد را «پای تخت» می‌نامیم. باوراندن به مردم که شهرهای همه باید مطیع پایتخت باشند؛ بنای شاهی هم باید سر به آسمان بساید تا انسانها به هنگام شرفیاب شدن به حضور شاه شاهان و سلاطین به یاد بیاورند که کوتاهند و باید سرهایشان را بالا بگیرند و مفتون عظمت شاه بشوند. راستی بزرگترین بناهای تاریخ گذشته بناهای فرعونها و کسراها نبوده؟ برای چه آنقدر بزرگ ساخته شدند؟
حالا برویم سراغ شیخ و دکان داران فریب دینی (البته مضمون شیخ، یعنی همان دینفروشی) که در طول قرون و اعصار به نوبة خود بند و بساط فرعونی برپا کردند. همان‌ها که از کلیسای قرون وسطی تا خلفای جور دمشق و بغداد کاخهای فریب و ستم را با نقش و نگار های زیبا هرچه برافراشته‌تر ساختند
تا همین کوتاهی و بی‌هویتی و نازیبایی را به توده‌ها القا کنند؛ و شگفتا و دردا که برخلاف همة این جلال و شکوه کاخهای خلافت و معابد بزرگ و منابر بلند دجالیت که اتفاقاً بدذات‌ترین رجال دینی‌شان همیشه یاور و همدست قیصرها و سلاطین بودند، آورندگان اصلی همان مذاهب، خود از میان چوپانان و زحمتکشان و پابرهنگان و ستمدیدگان برخاسته بودند!!.
و مگر دست و پا و پوست بیدارانی همچون حلاجها و بابکها و حسنکها و عین القضاتها و امروزه صارمیها و غلامرضاخسروی ها را همان فتواهای دینی نکنده است.
بله! داستان دردناکی‌ست. باوراندن کوتاهی و حقارت به مردم را، شاهان با ادعای فره ایزدی و موهبت الهی و فر همایونی پیش بردند و دینفروشان با یک دروغ بزرگ ولایت امری و خلیفهٔ خدا بودن. بیخود که خود را روحانی نخواندند تا ما جسمانیها در برابرشان احساس پستی کنیم. بیخود که خود را مقدسین ننامیدند تا ما خود را نامقدس و آلوده بدانیم و به ما وعدة بهشت بفروشند.
 شاه فره ایزدی داشته و پشت به پشت به خون فرزندش می‌رسد. شیخ هم ولایت خدایی داشته. نور الهی به وجود مبارکش تابیده. اصلاً نور است و اوست که به پروردگار جهان وصل است و ماها شایستة وصل بودن به او نخواهیم شد مگر این که فرمانبر یا مقلد و دنباله رو او باشیم و حتی برای کوچکترین کارهای خانه و زندگیمان برای شستن دست و رویمان باید تقلید او را بکنیم و او برایمان تشریع کند.
البته شکی نییست که همة انسان‌های تاریخ به این توهین تن ندادند. اسپارتاکوس‌های تاریخ، جان‌هایشان را فدای پس گرفتن هویتشان می‌کردند تا به آن که بر تخت نشسته بگویند ما انسانیم. از این رو مهمترین ابزارهای اعمال این توهین به بشریت، پس از از کار افتادن تزویر، زور بوده است. سرنیزه و چکمه!
تاریخ سراپا خون و رنج انسان، داستان پس راندن این باور و پس گرفتن آن هویت انسانی انسان است. قرن‌ها قرن طول کشید تا بشریت پی برد که شاهی و سلطانی و خلیفگی و ولی‌ٰامری، بزرگ‌ترین توهین به شخصیت و هویت اوست. خیزش‌های خونین پیاپی به تدریج نظامهای پادشاهی را بر چید. چه رودهای خونی که نثار شد و چه دشتهایی غرقه به خون مظلومان شد تا بخشی از بشریت کرة زمین دریابد که حق حکومت بر خودش، از آن خود اوست؛ دریابد که مردم باید سالار و حاکم سرنوشت خود باشند. اما قدبلندان تاریخ به اشکال گوناگون جلو این خواست ایستادند؛ حتی با پیچیدگی بسیار در بسیاری نقاط خاک، همان نام و پرچم مردم را با نیرنگی تازه به کار گرفتند تا به هر شکلی شده، فریب ادامه یابد؛ مگر بیشترین سوء استفاده از دین و اسلام و امام حسین و بیشترین قلب واقعیت آنان را همین آخوندهای دینفروش نکردند. و همه برای این بود که فریب کوتاه بودن قد بشریت ادامه یابد.
 اما همینقدر پیشرفت توده‌های تاریخ باعث شد که سلسله‌های چند قرنه و حکومتهای هفتاد هشتاد سالة شاهان و موروثی کردن تخت و تاج و عمامه و سلسله‌وار کردن حکومت شاه و خلیفه در بسیاری کشورها از دوسه قرن اخیر چرخیده و به حکمرانیهای چهارساله و دوساله با رأی مردم تبدیل شد. اگر چه قانون اساسی خود این حکمرانیها را نیز در پشت پرده‌ها، دستهای همان کسانی می‌نوشت ومی‌نویسد که باز هم می‌خواستند بشریت، کوتاه‌تر از آنان و برده و مطیع یا وابستهٔ اقتصادی آنان باشد.

حال اگر اگر به تغییر تدریجی تاریخ معتقد باشیم و بشریت را روانه در مسیری بدانیم که روزی در جهان همه «یک اندازه» و «هم قد و قوارهٔ هم گردند و کسی کوتاه‌تر از دیگری نباشد، و قافلة شاهان و خلیفگان از زمین برچیده شده باشند، باید همین میزان پیشرفت را که تاکنون با خون میلیاردها انسان در طول تاریخ به دست آمده به فال نیک بگیریم و در همین مسیر باز هم به نبرد خستگی‌ناپذیر ادامه دهیم. از جمله در سرزمین خودمان، ما هم پس از قرنها مبارزه توانستیم پایه‌های تخت شاهان را بشکنیم؛ با خون روان جوانان پیشتازمان. در زمانه‌ای که طالبان خلیفگی در سکوت و بی عملی خویش در کمین بودند تا چون تاج را از سر شاه انداختیم آن را به عمامه‌ای بدل کنند و بر سر گذارند. این داستان ابداً داستان غریبی نبود. این همان تلاش همیشة ربودن هویت و حکومت یک ملت بود. اما قدم، قدمی به پیش بود. اگرچه عمامه‌ای پیچیده‌تر بر جایش نشست. بله! شکست تاریخی پادشاهی قدمی بسیار بزرگ بود. تصور می‌رفت که دیگر از این پس خواهیم توانست بگوییم که ما یک ملت آزادیم. اما خواست خلیفه‌ای که ولیعهد شاه شد همان خواست کوچک نگه داشتن و حقیر داشتن ملت ما بود.
چه باید می‌کردیم جز این که باز هم به نبرد ادامه دهیم؟ و دادیم. و اتفاقاً در میان ملتها ما باید بیشتر از همه به خود افتخارکنیم که ما بودیم که بزرگترین دجالیت تاریخ را رسوا کردیم. و نقاب فریب را از چهرة مکارترین و بی رحمترین دجال ستمگر برداشته‌ایم. کم هم که بها نداده‌ایم. با قتل عام شدنهایمان در راهروهای مرگ، با بهٰ خون غلطیدنهایمان بر دشتها. با آویخته شدن ساراهایمان بر صخره‌ها، با زخمهایمان بر تخت‌های شکنجه، با قیامهای پپاپی چهل ساله که هر بار نداهایمان را بر خیابانها به خون کشاندند و پژمانهایمان را به خاک افکندند و با فریادهایمان در سراسر دنیا در سرما و گرمای چهارراههای جهان. کار بزرگی کرده‌ایم که بعدها در تواریخ خواهند نوشت.
اما آنطرف هم دست از کار برنداشته. توطئة شیطانی آخوند «الی حین» یعنی تا روزی که شیطان وجود دارد ادامه خواهد یافت. بنابراین ماجرای توطئة اخیر را آخوندها از سال 1396 به راه انداخته‌اند. طرح این است که اکنون که همگان چهرة فریب و دینفروشی خلیفة خونخوار خمینی را دیده‌اند و ملت ما می‌خواهد فریب خلیفگی را پس از سطوت شاهنشاهی از سر راه خود بردارد با حیله‌گری، بعضی‌ها را از بازگشت شاه بترساند و شاهزادة بی تاج و تخت نیز، برای برگرداندن تاج و تخت از دست رفته و نشستن بر فراز سر مردم و ادامة همان باور کوتاه بودن به مردم، در همین زمین مشغول بازی شده است. هر دو ما را می‌ترسانند. در حالی که هر دو در پشت پرده دست در دست همدیگر دارند تا مردم کوتاه بمانند و باور کوتاه بودن پایدار بماند. می‌بینیم که باز هم گول این تاج و تخت بازی، همان انکار هویت خودمان است. همان انکار انسان بودن. اعتقاد به پادشاهی، هیچ فرقی با اعتقاد به ولایت فقیه و خلیفه ندارد. این حقیقت بی تردید زمان و تاریخ معاصر ماست که این عمامه، ولیعهد آن تاجی بود که شاه پیشین بر سر داشت. بله! باور کوتاه بودن خودمان و بلندبودن و فراتر بودن دیگران، ارتجاع و عقب ماندگی محض است. شاه و شیخ و خلیفه و ولی فقیه همه یک نهاد و یک هویت خونخوار و فریبکارند. آنچه ستودنی است انسان بودن انسان است که برای آن باید بجنگیم و افشا کنیم.
محمد قرایی ۱۴ تیر ۱۴۰۱