هادی مظفری: واکاوی یک شعار و تأملی در چند نکته


خیزش و قیامِ شگفت‌آور نسل جوان و آزادی‌خواه ایران‌زمین هفتمین هفتهٔ خود را در حالی سپری می‌کند و به‌پیش می‌رود، که حکومتِ آدمکش ولی‌فقیه، تا این لحظه از هیچ‌گونه وحشی‌گری و رذالتی در حق جوانانِ به ستوه آمده از سیاست‌های ضد انسانی این کفتاران عمامه دار کوتاهی نکرده است.
آخوندهایی که حتی تصور چنین روزهای تاریک و پر بیم و هراسی برایشان غیرممکن بود، حالا آرزو می‌کنند که‌ای کاش از خواب برخیزند و ببینند که دچار کابوس شده‌اند.
آنچه در خیابان‌های قیام و دانشگاه‌های سراسر آن سرزمین در جریان است، البته برای آن‌ها کابوسی مرگبار به شمار می‌آید، کابوسی که شبانه‌روزی است و تا سرنگونیِ تام و تمام، عباها و عمامه‌ها و گریبان‌هایشان را رها نخواهد کرد.


یک شعار و این‌همه هیاهو:
شعاری که این روزها به‌خصوص در دانشگاه‌های سراسر ایران بسیار مورداستفاده قرار می‌گیرد و می‌رود که تبدیل به نمادِ خواسته‌های برحق انقلاب نوین مردم ایران گردد، همان شعار معروف، ملی و میهنیِ "مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر" است.
در آستانهٔ تظاهرات بزرگ برلین در هفتهٔ گذشته، بیست و دوم اکتبر، تواب - تفالهٔ بادکرده بر روی دست وزارت بدنام که در جریانِ دادگاه سوئد سوخت و جزغاله شد، در شبکه‌های اجتماعی، خواهان و خواستار طرد کسانی شده بود که شعار "مرگ بر ستمگر...." سر می‌دهند و آن‌ها را به همدستی با حکومت آخوندها! برای بر هم زدن اتحاد بین ایرانیان، متهم کرده بود!.
 اولاً کیست که نداند، عالم و آدم گواهی می‌دهند که اگر حکومت آخوندها یک دشمن قسم‌خورده به‌تمام‌معنا داشته باشد، همین مجاهدین و مقاومت ایران است که این روزها، خط و مشی و روش ستم سوزشان، توسط جوانانِ دلاور ایران‌زمین، فراگیر شده و گریبانِ ظالمانِ نعلین پوش را گرفته است.
در ثانی، مزدور خودفروخته حتماً مثل خیلی‌های دیگر، به این نتیجه رسیده که عمر نکبت‌بار حکومتِ اربابانِ سابق به پایان راه رسیده و از این نظر، در پی یافتن اربابی دیگر است تا از آخوری دیگر، جیره و مواجبِ خود را تضمین و تأمین نماید.
در تظاهرات هم‌وطنان آزاده در لندن نیز شاهد بودیم که سینه‌چاکان شازده‌ای که خصوصاً این روزها، در هر جمله از فرمایشات نیمه ملوکانه، چند تا قمپز دموکرات منشی درمی‌کند، در مقابل این شعار که از سوی هم‌وطنان آزاده و در پشتیبانی از دانشجویانِ قهرمان، تکرار می‌شد، عنان طاقت از کف داده و افسارگسیخته‌تر از پاسدارانِ وطنی ارتجاع به سمت تریبون و میکروفون هجوم بردند و واژهٔ نابِ دموکراسی به سبک نیم پهلوی را در اروپا این‌گونه معنا کردند!.
 حق‌داریم که بپرسیم، این‌ها که در یک کشور اروپایی چنین می‌کنند، فردا در ایران چه خواهند کرد؟ آیا آن‌ها پاسخی قابل‌فهم برای این سؤال دارند؟
 در این شعار چه راز و حقیقتی نهفته است که نه مزدورانی از نوع تشنه به خون و نه دموکرات مدارانی! از نوع طرفدارانِ شازده و نه در داخل ایران، لباس شخصی‌ها و مأموران سرکوبگر ولی‌فقیه حکومت، تاب و طاقت شنیدنِ آن را ندارند؟!.
راستی! شعار " مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر " چرا باید این‌گونه آتش به خرمنِ شیخ و شاه و مزدورانشان بزند؟
 پرواضح است که اگر کسی یا کسانی"چه شاه و چه شیخ" به نفسه ستمگر نباشند، نه‌تنها با این شعار مشکلی نخواهند داشت، که با تمام توان، آن را فریاد نیز خواهند کرد. غیرازاین است؟!
وقتی گلو پاره می‌کنند و یقه جر می‌دهند و از فرط سوزش درونی، در داخل به دانشجو و در خارج از کشور به مجاهدین و هم‌وطنان آزاده و تریبونِ آزاد در لندن حمله می‌کنند، این بدان معناست که خود مُهر تأیید بر ستمگر بودن شاه و شیخ زده‌اند و ازاین‌رو واژهٔ "مرگ" را برای آن‌ها برنمی‌تابند.
شاه و شیخی که ستمگر نباشند، با دیگران هم‌صدا می‌شوند و آن‌ها نیز "ستم" را نکوهش می‌کنند و مرگ بانی‌اش را طلب می‌نمایند. اما وقتی نه خامنه‌ای ستم خود و بتِ ماقبلِ خویش را می‌پذیرد و نه بچهٔ شاه تن به پذیرش ستم‌کاری‌های پدر و پدربزرگ قزاق می‌دهد، نتیجه می‌شود این‌که هردوی آن‌ها و هواداران و جیره‌خوارانشان، به یک اندازه از طلب مرگ برای ستمگر برمی‌آشوبند و به یک اندازه در داخل از دانشجو و شورشی‌ها و در خارج از کشور از مجاهدین و هواداران مقاومت، پاچه می‌گیرند.
واقعیت این است که چه بخواهند و چه نخواهند این شعار، این روزها تبدیل به آیینهٔ تمام نمای انقلاب نوین مردم ایران، جهت ترسیم خطوط و مرزهای سرخ گردیده است. بنابراین ستم‌کاران، در هر لباسی، چه با نعلین و چه با پوتین، حق‌دارند که بترسند و برآشوبند. ترس و بیمشان، بیش و افزون باد.

نمایش خونین در چهار پرده:
در سال ۱۳۷۳ بلافاصله پس از جنایت دهشتناک بمب‌گذاری در حرم امام رضا، خامنه‌ای به صحنه آمد و عاملان جنایت را به مجاهدین نسبت داد. بسیاری از شخصیت‌ها و رسانه‌های خارجی، آن زمان از این موضوع تعجب کرده بودند که ولی‌فقیه چگونه با این سرعت و بدون هیچ تحقیق و تفحصی، مجاهدین را عامل بمب‌گذاری معرفی کرده است؟!
تاریخ بار دیگر در یک مکان مقدس برای شیعیان و البته به‌نوعی متفاوت در عصر چهارم آبان 1401 در شاه‌چراغ شیراز تکرار شد.
طبق آمار و گزارش‌ها سیزده نفر به ضرب شلیک یک مهاجم با سلاح کلاشنیکف کشته و بیش از بیست نفر مجروح شدند. (پایانِ پردهٔ اول).

در پردهٔ دوم پس از اجرای این نمایش خون‌بار، علاوه بر رهبر، رئیسی، قالیباف، احمد وحیدی و تعدادی دیگر از سرکردگان حکومت، بلافاصله به صحنه آمدند و با زبان‌ها و بیان‌های مختلف، مدعی شدند که: "اعتراضات سراسری، زمینه‌ساز حادثه" بوده است. به‌این‌ترتیب زمینهٔ سرکوب قیام به‌زعم آنان کلید خورد.
در پردهٔ سوم پاسدارِ سلامی قاتل هزاران کودک و جوان و زن و مردم در قیام‌های گذشته و حالِ حاضر، خود را به شیراز رساند و با روضه‌خوانی‌های مهوع، مضحک و چندش‌آور که پوششی برای قصد و غرض اصلی بود و با کلامی که بیشتر به عجزولابه و توسری‌خوردگی شباهت داشت، بانگ برآورد که امروز روز پایان اغتشاشات است. دیگر به خیابان نیایید. از جان این ملت چه می‌خواهید...
پاسخ از سوی مردم و جوانانِ آگاه ایران‌زمین روشن، صریح، سریع و قاطع بود. آن‌ها می‌دانستند حکومتی که در یک‌قلم جنایت خود، به‌راحتی با شلیک دو موشک به هواپیمای مسافربری اوکراینی جان یک‌صد و هفتادوشش مسافر را می‌گیرد، پتانسیل دست زدن به هر نوع قساوت و ددمنشی را دارد.
 هنوز خون‌های بی‌گناهان حرم شاه‌چراغ خشک نشده بود، که انگشت‌های اتهام به‌سوی نظام و "همونی که چلاقه" نشانه رفتند. مردم و دانشجویان و دانش آموزانِ شجاع، عربده‌های سلامیِ منفور را به هیچ گرفتند و آتش خشم و خروش آن‌ها، در دانشگاه‌ها و خیابان‌های شهرهای سراسر ایران، فروزان‌تر و شعله‌ورتر گردید.
آخوندها که برای جمع‌کردن سریع قضیه، اخبار اولیه مبنی بر حضور سه تروریست را به یک نفر کاهش داده و سرانجام مبهمی با اعلام مرگِ او، برای آخر نمایش رقم‌زده بودند، پس از معرفی عامل اصلی این جنایت توسط مردم و بی‌آبرویی بیشتر در سطح جهانی برای حکومت، حالا پردهٔ چهارمی نیز به سناریوی خون‌بار خود افزوده‌اند و اعلام کرده‌اند که هفت نفر دیگر را در خصوص کشتار حرم شاه‌چراغ، دستگیر کرده‌اند.
همین روزها احتمالاً باید شاهد اعترافات آن‌ها از تلویزیون حکومتی باشیم.
 نکته اینجاست که دست سردمداران این حکومت از بالا تا پائین، طی چهل‌وسه سال گذشته به حدی برای مردم رو شده است، که این خیمه‌شب‌بازی‌ها نه‌تنها نفعی برای آن‌ها نخواهند داشت، که به‌ویژه در این دوران، آتش‌فشان قهر قیام آفرینانِ بی‌باک را بیش‌ازپیش بر سرشان آوار خواهد کرد.
شورشگران و دانشجویانِ رزمنده برای آزادی، پس از تهدیدات پاسدارِ روانی رژیم، برشدت خشم و نفرت خویش از حکومت افزوده‌اند. سناریوی مرگبار شکست‌خورده و یاس و ناامیدی بیشتری را نصیب سران حکومت و سپاه جرّار نموده است.

اندر باب اوضاع‌واحوال یک هالوی سپاهی – اطلاعاتی:
اعتراف می‌کنم که باوجود افشاگری مبارز آزاده، هاشم خواستار هنوز باور نمی‌کردم که خط قرمز حکومت، خامنه‌ای نباشد، تا اینکه مخصوصاً در هفته‌های اخیر بر روی سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی هالویی را دیدم که در داخل ایران به خامنه‌ای و نوردیده، مجتبی می‌تاخت و از کلماتی هم در وصف آن‌ها استفاده می‌کرد که به‌قول‌معروف "مسلمان نشنود، کافر نبیند".
در کمال تعجب، این آدم راست‌راست هم می‌گردد و هرروز با یکی در خارج از ایران هم مصاحبه می‌کند، بی‌آنکه کسی با تلنگری وجود نازنینش را آزرده نماید.
این‌ها در حالی است که در آن‌سوی قضیه همان‌طور که همه شاهدیم و می‌بینیم، با یک جوان چهارده، پانزده‌ساله به جرم قدم گذاشتن به خیابان و چند تا شعار با بی‌رحمانه‌ترین وجه ممکن برخورد کرده، دستگیر می‌کنند و تا سر حد مرگ کتک می‌زنند!.
این سردرگمی و تعجب زیاد به طول نیانجامید، زیرا سرانجام جناب هالو که سوابق مشعشعی هم در خدمت به برادران قاچاقچی‌شان دارند، با فرمایشات گهربارشان در خصوص مجاهدین، پرده از رذالتِ هولناکی برداشتند.
دریکی از شوهای مسخره، این موجود عجیب‌الخلقه (سپاهی-فرهنگی)، در یک بحث مثلاً "جدی" شوخی، شوخی دچار "توهم" شده، ابتدا تا می‌تواند دور برمی‌دارد و دم از اتحاد و همبستگی می‌زند و همه را به همدلی و هم‌زبانی فرامی‌خواند و اظهار می‌دارد که در ایرانِ آزاد فردا برای همه، جا هست و بلافاصله اضافه می‌کند، غیر از مجاهدین!.
اینجاست که باید در وصف این موجود "آلی مقام" گفت:
"هرکسی کو دور ماند از اصل خویش...بازجوید روزگار وصل خویش"
بگذریم که بعید است از خلق‌وخوی اولیهٔ پاسدار منشی خود، اصلاً ذره‌ای و لحظه‌ای هم عدول کرده باشد.
این موجود چند زیستی در مصاحبه‌های خارج کشوری هم‌بارها با رجوع به همین ذات پاسداری‌اش، تا توانسته پاچه مجاهدین را گرفته و با لحنی که فقط از یک پاسدار قلم به مزد می‌توان انتظار داشت، گفته است که: این‌ها (یعنی آخوندها) بروند، جایش بدترش می‌آید.
بگذریم که در این روزهای پرتلاطم مزدور داخلی هم همانند مزدور خارج کشوری، ریق لعنت سر کشیدنِ حکومت ولایت‌فقیه را بو کشیده و دارد، در جهت تعویض ارباب، سمت‌وسو عوض می‌کند.
آری! هالوها با لگدزدن به مجاهدین، مجوز نثار کردن فحش و فضیحت را در ایرانِ تحت حاکمیت آخوندها، به مقام معظم رهبری دریافت می‌کنند تا هم از نعماتِ آغشته به خون حکومت بهره‌مند شوند و هم در مقابل مردم پز مبارزاتی گرفته و سر در توبرهٔ ملت فروبرند.
دستورالعمل این‌ها ساده است. در ازای پاچه گیری از مجاهدین، فحش‌ها و دشنام‌های آبدار و چارواداری به مقام معظم و اهل‌بیتش، روا و فارغ از عواقب سوء است.
 تازه این جماعت سر از زندان هم که دربیاورند، در راستای سپیدسازی در جامعه و مستحق دریافت اضافه‌کاری از صاحب‌کار اطلاعاتی‌اند.
بنابراین از بابت شک به فرمایشات آن معلم گران‌قدر و انسانِ شریف، یک معذرت‌خواهی به آقای هاشم خواستار بدهکارم.
اما اینکه آخر و عاقبت هالوهای حکومتی چه خواهد شد، از همین حالا روشن است و معلوم. فرومایگان نمی‌دانند که این بار آتش قهر و خشم و کین ملت، چنان توفنده و سرکش و شعله‌ور‌است، که هیچ میانه بازِ نَسَب از شیخ و شاه برده را یارای خلاصی و فرار از عقوبت نیست.