خمینی که در ضد بشر بودن و جنایتپیشگی دست همه را از پشت بسته بود و کلید را قورت داده، عقلش اینقدر میرسید که در دوران اپوزیسیون بودن وارد دعوای سیاسی با گروههای مختلف نشود. او میگفت «کمونیستها آزاد خواهند بود» و خود او در قم خواهد ماند و مردم نظام آینده را انتخاب خواهند کرد. در ادبیات معمول سیاسی، حرفهای خمینی پوپولیسم سیاسی بود، به قول دیگری دجالیت. اما رضا پهلوی و عقبهٔ امنیتی او که مخلوطی از وزارت اطلاعات، سپاه و ساواک هست نیازی به این «خدعه» احساس نمیکند.
مطالعهٔ منابع تاریخی در مورد فاشیسم حاوی نکات مهمی است. در یک کتاب که در سال ۱۹۹۳ میلادی در سوئد انتشار یافت میخوانیم:
«فاشیستها درباره زندگی سرشار از خوشی مردم و یا ملت در دوران پیشین افسانهپردازی میکنند و میکوشند حمایت مردم را با وعدهٔ امتیازات مادی جلب کنند. آنها هم خود را پاسدار و احیاکنندگان سنن و هم نمایندگان جنبش نوین و انقلابی جوانان معرفی میکنند»(کتاب تاریخ عقاید سیاسی از افلاطون تا هابرماس، نوشته Sven Erik Lideman، ترجمه سعید مقدم، فصل ۱۳، صفحه ۲۸۵)
آیا تبلیغات «من و تو» را در سطور بالا میبینید؟
فاشیستهای پهلویچی هم از انقلابیون بهمثابه «شورشگران فتنه ۵۷» متنفرند و هم از دست «گلوبالیستها» مینالند. این کاملاً موازی دشمنی فاشیستهای ایتالیا و نازیها با کمونیستها و آنچه که آنها «سرمایهداری جهانی یهودیها» مینامیدند هست.
عدم ارائه یک برنامه مشخص یا پلاتفرم سیاسی هم خصلت ویژهٔ فاشیستهاست. نه اینکه آنها به برنامهای پایبند باشند، هیتلر در کتاب نبرد من به ارائه رقیق یک برنامه دست زد ولی در بعد از حکومت به آنها هم پایدار نبود. هم فاشیستهای ایرانی و هم همفکران آنها در اروپا بر برتری یک نژاد مشخص تأکید میکنند. همزمان بسته به شرایط تاریخی آنها یک گروه مشخص از افراد را دشمن نژادی میدانند. اگر نازیستها یهودیان را دشمن نژاد ژرمن تلقی میکردند، پهلویچی ها در خرد شمردن اعراب از آنها دستکمی ندارند. این تفرق نژادی خودش را در زمینههای مختلف بارز میکند، «هنر نزد ایرانیان هست و بس، هوش ایرانی برتر است، ایرانیان خلاقترین و باهوشترین گروه مهاجر در اروپا و امریکا هستند، ...» از تشعشعات این تفکر نژادپرستی است.
فاشیستها با نفی مفهوم طبقات از قشرهای مختلف اجتماعی تعریف مشابه با اصناف را ارائه میدهند که دریک بازار بزرگ ملی مشغول تجارت خرد کالاهای خودشان هستند. بنابراین انقلابی که فاشیستهای پهلویچی مدنظر دارند یک تغییر بنیادی در روابط اقتصادی نیست بلکه بیشتر به یک تغییر در رویکردهای فرهنگی و مراسم هنری و ورزشی دارد. رابطهٔ اصناف از تنظیم رابطه با - بخوانید وکالت دادن- رهبر تعیین میشود. «فاشیستها قصد ایجاد نهادهای جدید اجتماعی را ندارند بلکه میخواهند نهادهای که از پیش موجودند را تغییر داده و از آنها برای نیل به اهداف خود سودجویند»(منبع بالا ص ۲۸۸). منطق حفظ سپاه برای حفظ امنیت هم در اینجا معلوم میشود.
فاشیستها بر این اساس با دو نهاد دشمنی خاصی دارند، اول اتحادیههای کارگری، سازمانهای چپ و دوم یک پارلمان آزاد منتخب. بیجهت نیست که یکی از نزدیکترین چماقداران رضا پهلوی به نام کیانی در یک توئیت نوشته بود «که نیاز به هیچ انتخابات در بعد از تغییر رژیم نیست و تا حداقل ۱۰ سال نباید انتخاباتی برگزارشود»
درک فاشیستها از اتحادیههای کارگری، نهادهای نمایندگی دولت مقتدر در اصناف هست که اساساً در خدمت فرزندان آریایی میهن هست و شامل کارگران افغان نمیشود! انزجار فاشیستها از پارلمان بهعنوان نهاد کنترلکنندهٔ دولت، تاریخی و بنیادی است، به نظر آنها نمایندگان آزاد پارلمان باعث تضعیف قدرت دولت میشوند. از این لحاظ این پارلمانها نمیتوانند به ناسیونالیسم دولتی کمک کرده و بهسادگی توسط انقلابیون چپ و سوسیالیست تحت کنترل قرار میگیرد. برای همین پهلویچی ها از ارائه یک قول مشخص برای آزادی بیقیدوشرط تمامی احزاب، در یک برههٔ زمانی از قبل تعریفشده مانند یک سال، همان ۳۶۵ روز، طفره میروند. تعریف متحدین و مخالفین بسته به شرایط روزمرهٔ سیاسی دچار تحول میگردد. هیچ فردی در مقام قیاس با پیشوا یا رهبر یا دوچه نیست، افراد اعتبار حیات سیاسی خود را از در خدمت پیشوا یا اعلیحضرت همایونی میگیرند و در صورت لزوم تمامی امتیازات خودزا ازدستداده و به حمام فین کاشان هم ارسال میشوند. یعنی نقش فرد، در حیات سیاسی موهبتی است که از جانب پیشوا اعطا میشود که به همان سادگی هم میتواند پس گرفته شود. بهعبارتدیگر رهبر فاشیست یک رهبر «فرهمند» است، قدرت او نه ناشی از مردم است و نه از خدا! او خدایگانی است به خاطر ویژگیهای شخصیاش. در حقیقت نظم موردنظر رهبر فاشیست مرکب از دو مؤلفه است، خدایگان همایونی و رعیتهای وفادار به کیان و پرچم تاج نشان!
مثلث خدا شاه میهن در این تعریف قابلدرک میشود که یک فرد، در شرکت سهامی قدرت بهاندازه خدا و میهن، سهم دارد و چون نه میهن و نه خدا در هیئتمدیره شرکت حضور دارند، پس شاه تنها عنصر فعال مثلث رهبری است که قاعدتاً در بالای خدا و میهن قرار میگیرد که شریک صامت هستند! ضرورت وجود اسطورههای تاریخی در روایت دوران قدیم و سلبریتی در روایت دوران جدید از این ناشی میشود که فاشیستها اعتقاددارند که نمیشود بر آگاهی مردم تکیه کرد، بلکه آنها را برانگیخت! البته آنقدر حواسشان جمع هست که افسانه بودن این اسطورهها را فاش نکنند چراکه در صورت آگاه شدن مردم به وضعیت حقیقی سلبریتی ها، دستگاه تبلیغی آنها فلج میشود. مرز میان دروغ و حقیقت در این فلسفهٔ که همیشه از مقتضیات عمل پیروی میکند، در نهایت نامشخص و بیاهمیت میشود.
علیرغم تعارفات سطحی که رضا پهلوی که مدعی میشود چه سلطان باشد و چه رئیسجمهور برایش فرقی ندارد، اما عمله و اکرهٔ اجیرشده در بروکسل به چیزی کمتر از کینگ کونگ پهلوی رضایت نمیدهند.
تفاوت عمدهٔ فاشیسم اروپایی با فاشیسم پهلویچی متأسفانه در ارتجاعی بودن پهلویچیها به خاطر شرایط جغرافیایی و تاریخی ایران در آسیاست. یعنی مدار نوگرایی که فاشیستهای ایتالیا و آلمان در دهههای قبل از جنگ دوم جهانی میدادند در تبلیغات پهلویچی ها، غایب است.
با توجه بهشدت استثمار در ایران و نابود کردن تمامی دستاوردهای جنبش نهضت ملی و انقلاب ۵۷ در زمینههای مختلف و ایجاد ارزانترین طبقهٔ کارگر در جهان که بنیان اقتصاد روزمزدی کشور است و برای حفظ آن سپاه و بسیج قدرت مطلق را داراست، میتوان تصور کرد که حتی در تئوری، تصور قدرت گرفتن کینگ کونگ پهلوی چه تصویر سیاهی است. بالا بردن عکس ثابتی بهمثابه سالار قشون پهلویچی ها، روشنترین علامت و پرچم همایونی است که قرار است با مخالفین چه معاملهٔ شود، و همزمان به اعضا سرویسهای امنیتی رژیم به ادامهٔ اشتغال برای حفظ امنیت کشور آریایی اطمینان بدهد.
این رویای همایونی البته از چند اشکال جدی رنج میبرد، اول از هر چیز وجود یک قطب فعال انقلابی مترقی در کسوت سازمان مجاهدین خلق و کانونهای شورشی آن، دوم فعال بودن مشی انقلابی سرنگونی در بطن جامعهٔ ایران، سوم حضور نیروهای وابسته به ملیتهای مختلف در ایران که تجربهٔ خونین سرکوب آریامهری را با خود حمل میکنند، چهارم بخش قابلتوجهی از نیروهای مارکسیست و سوسیالیست که در مقابل دیکتاتوری شاه فعال بوده و بهخوبی به ظرفیت جنایت ساواک آگاهی دارند. پنجم فعالیتهای قهرمانانهٔ هواداران مقاومت و مجاهدین در کشورهای اروپایی و آمریکا که در طی بیش از چهل سال تماس با نمایندگان مردم کشورهای مختلف از اعتبار بسیاری برخوردار بوده و مرجع اطلاعاتی محسوب میشوند. بیریشگی اجتماعی کینگ کونگ پهلوی در پنج ماه گذشته کاملاً ثابت شد. در تظاهرات نفرات او، کمتر از صد نفر در مونیخ حضور داشتند که بزرگترین تجمع آنها در اروپا بود. بیچارگی دوربینهای مدیای گوشبهفرمان در گزارش دادن از نمایشات رضا پهلوی واقعاً دیدنی است. فضاحت بحث وکالت دادن هم که دیگر نمونهای از بلاهت و ورشکستگی سیاسی است.