حسن نایب آقا: بوی الرحمن رژیم آخوندی و طمع خام لاشخورهای سیاسی

 


پسر گفت: پدر بیا تا خلعت شریفان به تن کنیم!
پدر گفت: بگذار تا کسانی که ما را می‌شناسند سر بر خاک نهند!

در بحبوحه خطیرترین دوران تاریخ معاصر کشورمان و در سخت‌ترین دوران قیام بزرگ مردم ایران، که ۱۰۰ سال است علیه رژیم خون‌خوار آخوندی و دیکتاتوری منفور سلطنتی و اعوان‌وانصار داخلی و بین‌المللی اشان می‌جنگند و صدها هزار شهید و میلیون‌ها تن اسیر و شکنجه‌شده داده‌اند، حالا که بوی الرحمن رژیم متعفن ملاها بلند شده است، باز مفت‌خوران و لاشخورهای سیاسی، به میدان آمده و به‌زعم خودشان با حمایت برخی سرویس‌های خارجی و رادیو و تلویزیون‌های وابسته به وزارت خارجه‌ها درصدد سدکردن مسیر انقلاب و آزادی مردم ایران و کشاندن آن به بن‌بست استحاله و اصلاحات و منافع استعماری هستند.
بی‌مایگی و مفت‌خوری و وابستگی به قدرت‌های خارجی، از ویژگی‌های خانواده پهلوی بود. رضاخان همان‌طور که در تاریخ ایران آمده است، با کمک و دستور ژنرال آیرون ساید انگلیسی با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سرکار آمد.
پسرش محمدرضا شاه، نیز در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، که کودتای سازمان امنیت انگلستان و سازمان سی آی ای آمریکا علیه دولت ملی دکتر مصدق شکست خورد، از ایران گریخت و به ایتالیا رفت. و روز ۲۸ مرداد با کودتای سازمان سی آی ای و ام آی سیکس و به خدمت گرفتن اراذل‌واوباشی مانند شعبان بی‌مخ و امثالهم علیه دکتر مصدق به ایران بازگشت.
رضا پهلوی کنونی، اما، معلوم نیست که با کدام کودتا و حمایت خارجی، می‌خواهد سرکار بیاید؟ او خودش خوب می‌دانست که اگر غربی‌ها می‌خواستند او را سرکار بیاورند، نیم‌قرن پیش پدرش را که ژاندارم منطقه و دارای ارتش و قدرت نظامی و ... بود را با یک جمله ژنرال هویزر از ایران راهی آوارگی و مرگ نمی‌کردند و مسیر روی کارآمدت خمینی را هموار نمی‌کردند. به همین دلیل گاهی می‌گوید من «وکیل مردم» هستم؛ بعد می‌گوید «سلطنت انتخابی» و سپس طرفدار «جمهوری» می‌شود و اخیراً هم خیالاتی شده و ادعا کرده است که من بالای جمهوری و سلطنت هستم!!
اما آشنایی من با این خانواده دیکتاتور و بی‌مایه از دوران فوتبال در تیم هما و تیم ملی فوتبال ایران شروع می‌شود. می‌گویند خانواده‌یی که کارشان دزدی و غارت و مال مردم خوری بود، پس از مدتی به نوایی می‌رسند. پسر به پدرش پیشنهاد می‌کند که پدر بیا تا خلعت شریفان به تن کنیم. پدر می‌گوید ادعای شریف بودن آسان است، اما بگذار همه‌کسانی که نسل و نسب ما را می‌شناسند، سر بر بالین خاک نهند.
تختی که در خانی‌آباد در مغازه نانوایی پدر من کار می‌کرد، می‌گفت رضاخان زمین‌های پدرش را بازور گرفت و پدرش بدبخت شد و دق کرد و مرد. و تختی نوجوان برای امرارمعاش خانواده در مغازه پدرم کار می‌کرد. هر ایرانی آزادیخواه و وطن‌پرست، ازجمله جهان‌پهلوان تختی، انبوهی از این دردها و خاطرات در سینه دارد. در دوران شاه، تقریباً کلیه قهرمانان ورزشی بزرگ ایران، با مردم بودند و من کمتر قهرمانی را دیدم که از شاه طرفداری کند، و اگر می‌کرد، در بین ورزشکاران منفور بود.

«نادر، همیشه نادر!»
سال ۱۳۵۴، سال امیدواری و ناامیدی است. من که تازه به تیم ملی فوتبال ایران راه‌یافته‌ام، همچنان به مطالعه کتاب‌های مختلف ادامه می‌دهم، چون فوتبال تنها راضی‌ام نمی‌کند.
حالا دیگر بزرگ‌شده و به خاطر فوتبال هرکجا می‌روم با استقبال مردم مواجه هستم. توی محله و فامیل همه به چشم احترام و تشویق نگاهم می‌کنند. هما اینک تیم بزرگی شده است اما بازیکنان آن همانند چند سال پیش، دوستان و رفقای جدایی‌ناپذیری باقی‌مانده‌اند. ما یا باهم هستیم یا سرکار و دانشکده.
در همین روزها است که نادر، برادر نعیم صفری لنگرودی، از انگلستان به ایران بازمی‌گردد. من نمی‌دانم او کیست و فقط او را به‌عنوان برادر نعیم می‌شناسم. نادر، اسم اصلی‌اش محمد است و دکترای شیمی از دانشگاه ساسکس انگلستان با درجه ممتاز دارد. کم‌کم باهم آشنا می‌شویم. به دلایلی او با من از بقیه بازیکنان تیم هما نزدیک‌تر می‌شود. علاوه بر دیدارهایی که به‌طور جمعی با او داریم، او گاه‌گاهی چیزهایی به‌من می‌گوید. ازجمله همیشه از این‌که برخی از بازیکنان هما در عین ادعای انقلابی‌گری و روشنفکری، در خوش‌گذرانی زیاده‌روی می‌کنند انتقاد می‌کند و به‌من می‌گوید به آن‌ها بگو انسان روشنفکر و تحصیل‌کرده باید در قبال آگاهی‌اش مسئول باشد و نمی‌تواند مانند افراد عادی که قربانی یک نظام اجتماعی هستند به‌خوشگذرانی و عیاشی بپردازد. من البته زورم به‌بچه‌ها نمی‌رسد و بیشتر از حد یادآوری حرفه‌ای او چیزی نمی‌گویم. شخصیت و رفتار نادر طوری است که همة ما را جذب کرده است. او جوان، تحصیل‌کرده، خوش‌سیما و مهربان و درعین‌حال جدی و سیاسی است و از برخوردهایش معلوم است که با جوان‌های دیگر فرق دارد. اما به ما چیزی نمی‌گوید.
رابطه ما ادامه می‌یابد و تأثیر رفتار و برخوردهای او بر روی ما روزبه‌روز بیشتر می‌شود. بعد از مسافرتی که باهم به شمال و لنگرود و چمخاله می‌رویم، ناگهان خبر دستگیری نادر توسط ساواک همه ما را شوکه می‌کند.
 با دستگیری نادر روال زندگی ما عوض می‌شود. پدر و مادر نعیم و نادر به‌شدت به هم می‌ریزند و کنترل خود را از دست می‌دهند. آن‌ها برای نجات جان نادر به‌هرکاری دست می‌زنند. نادر عزیزکرده تمام خانواده است و اسارتش بسیار دردناک.
ما تا آن زمان از ظلم شاه و ساواک او در مقالات و کتاب‌ها چیزهایی می‌خواندیم، اما حالا آن را در یک‌قدمی خود لمس می‌کنیم. دیگر نمی‌توانیم به دنیای بی‌خیال جوانی و روشنفکری بسنده کنیم. البته هیچ‌کدام ما اهل درگیری و اقدامی علیه رژیم شاه و ساواک نیستیم، اما دیگر روال زندگی عادی و برنامه فوتبال ما به‌هم‌خورده است.
نادر نزدیک به یک سال در زندان وزیر شکنجه می‌ماند. در ۸ شهریور سال ۱۳۵۵، درحالی‌که چند هفته قبل، پدر نعیم خبر خوشحال‌کننده منتفی شدن اعدام نادر را به ما داده بود، روزنامه‌های صبح ایران خبر اعدام نادر را اعلام می‌کنند. همه ما خشکمان می‌زند و فرومی‌ریزیم!
تصمیم می‌گیریم علیه این جنایت رژیم شاه در مسابقه همان هفته که ازقضا با تیم پرسپولیس در ورزشگاه آزادی است، دست به اقدامی بزنیم. قرار می‌گذاریم نعیم، برادر نادر را کاپیتان تیم بگذاریم و همه بازوبند سیاه بزنیم و در ورزشگاه آزادی در برابر صد هزار تماشاگر به میدان بیاییم.

تیم هما- درعکس از سمت راست: حبیب خبیری (نفر اول) –حسن نایب آقا(نفر پنجم)- نعیم صفری–کاپیتان (نفر آخر) دیده می شوند


روز مسابقه به‌محض این‌که با بازوبندهای سیاه از رختکن بیرون می‌آییم، خبرنگاران و عکاس‌ها دوروبرمان می‌ریزند. برخی به ما تذکر می‌دهند، اما گوشمان بدهکار نیست. همگی بغض‌کرده‌ایم و چیزی نمی‌فهمیم. می‌خواهیم به‌عنوان اعتراض با همان وضع وارد زمین‌شویم. به‌محض این‌که از پلکان بالا می‌آییم، مسئولان حفاظت و ساواک جلوی‌مان را می‌گیرند و از ورود به زمین جلوگیری می‌کنند. آن‌ها با اردوان اسفندیاری، رئیس باشگاه هما صحبت می‌کنند و او پیش ما می‌آید و با خواهش و تمنا می‌گوید ساواک اجازة چنین کاری را به شما نمی‌دهد. از ما می‌خواهد که از این کار منصرف شویم. مقداری کوتاه می‌آییم و بازوبندهای سیاه خودمان را درمی‌آوریم، اما بازوبند نعیم را باقی می‌گذاریم. وقتی دوباره می‌خواهیم وارد زمین‌شویم، درست در لحظة ورود به زمین چمن، مأموری روی بازوبند سیاه نعیم یک نوارچسب می‌چسباند تا دیده نشود.

مزار مجاهد شهید محمد صفری لنگرودی


درهرحال با ناراحتی و بغض وارد زمین می‌شویم و در وسط میدان در برابر خبرنگاران و عکاسان به‌یاد نادر یک دقیقه سکوت می‌کنیم. صحنه شگفت‌انگیزی است. بسیاری از عکاسان و خبرنگاران، که از موضوع باخبر هستند عکس و گزارش خود را تهیه می‌کنند. این آغاز اختلاف ما با فدراسیون فوتبال است.
ازقضا حبیب خبیری هم در تیم ما بازی می‌کند و بازی بسیار خوبی ارائه می‌دهد. کوچولوی خوش‌سیمای هما، بر بالای سرطلاییهای پرسپولیس، همة توپ‌ها را می‌زند تا تماشاگران شاهد تولد یک ستاره در فوتبال ایران باشند. آن زمان نمی‌دانستم که نفر بعدی خانواده هما، که گرفتار چنگال ستمگران و دژخیمان خواهد شد، طفل شیرین همة ما، حبیب خواهد بود.
شهادت نادر و فشارهای ساواک روند زندگی و قهرمانی تیم ما را عوض می‌کند. چگونه می‌توانستیم در برابر واقعیت سخت زندگی و سیاست ساکت بمانیم.
(کتاب رؤیاها و ضدرویاها، اتوبیوگرافی حسن نایب آقا، بهار ۱۳۸۸، صفحه ۲۹ تا ۳۲)
نادر نام خانوادگی مجاهد شهید دکتر محمد صفری لنگرودی بود که در سال ۱۳۵۵ توسط رژیم شاه اعدام شد.